eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
235 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیزدهمین روز از چله ی پانزدهم🌟 اعمال مستحبی ، ومراقبتهای این چله را از طرف ، ❣شهید طالب طاهری ❣ هدیه می کنیم به آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
شهیدی که حضرت آقا سر مزارش رفتند
شهید طالب طاهری در تهـران متولـد شد. در سال دوم دبیرستان بود که جنگ تحمیلی آغاز شد و در همان زمان به عضویت کمیته مرکزی تهران درآمد و بعد از دیدن دوره های آموزش نظامی سه بار به جبهه هـا اعـزام گردیـد و در آخـرین حضورش در جبهه، در عملیات فتح المبین از ناحیه کمر مجروح شد. چون ممکن بود عمل جراحی برای خارج نمودن ترکش، منجر به قطع نخاع وی شود به تشخیص پزشکان برای استراحت به منـزل منتقل شد ولی پس از دو هفته و قبل از بهبودی کامل، مجدداً اجـازه رفـتن بـه جبهـه را از والـدینش گرفت و این بار پدرش هم تصمیم گرفت به همراه او برای انجام کـارهـایی از قبیـل جوشـکاری بـه منطقه جنگی برود. از این رو طالب برای تهیه بلیت به ترمینال رفت. این دوران مصادف با فعالیت ها و اغتشاشات سازمان منافقین (مجاهدین خلق ) بود و به دلیل لو رفـتن خانه های تیمی سازمان، مسئولان رده بالای آن گروهک، دستور شناسایی و ربودن افراد مؤمن انقلابـی و مشکوک در حوالی این خانه ها را، تحت عنوان عملیات مهندسی داده بودند. از این رو طالب طاهری به همراه محسن میرجلیلی توسط اعضای مرکزیت بخش ویژه سازمان شناسـایی و ربـوده شـده و بـه یکی از خانه های تیمی در خیابان بهار، که از قبل برای شکنجه آماده شده بود، منتقل شـدند و بـر اثـرشکنجه های وحشیانه و وحشتناک و با تزریـق آمپـول سـیانور و در حـالیکـه هنـوز نفـس داشـتند در بیابان های اطراف تهران زنده به گور شدند. پس از دو هفته از زمان خروج شهید طاهری از منزل برای تهیه بلیت، پدرش از شهادت فرزنـد خـود مطلع و از او خواسته شد تا برای آخرین دیدار و شناسایی طالب طاهری به کمیته برود. او که قادر به تشخیص جسد نبود به یاد مجروحیت و ترکش داخل کمر فرزندش افتاد و با فکر اینکه از این طریق او را شناسایی کند متوجه سوختگی بدن شهید طاهری بـا اتـوی برقـی در همـان ناحیـه شـد. وی بـا جمع آوری اسنادی در زمینه شکنجه و شهادت آن شهیدان به اتفاق هیئتـی از طـرف دولـت وقـت بـه سازمان ملل متحد در ژنو رفت و شکایت کرد و به افشاگری جنایات سازمان مجاهدین پرداخت. طالب طاهری در ۱۷ سالگی در تهران به شهادت رسید.
۲۲ مرداد سال ۶۱ با دستگیر شدن یک دزد خودرو توسط مردم و تحویل او به پلیس، پرده از یکی از فجیع‌ترین جنایات سازمان منافقین برداشته شد که یک شوک عمومی در جامعه ایجاد کرد. فرد دستگیر شده جوانی به نام «خسرو زندی»، از اعضای سازمان تروریستی مجاهدین خلق (منافقین) بود که قصد داشت برای انجام یک عملیات ترور، خودرویی را سرقت کند، اما در بازجویی خود پرده از برنامه‌ای وحشیانه و ضدبشری با نام «عملیات مهندسی» توسط سازمان منافقین خلق برداشت. او مأموران دادستانی انقلاب و پاسداران کمیته را به بیابان‌های باغ‌فیض (شمال‌غرب تهران) برد و سه جنازه زنده به گور شده را که حاصل این «عملیات مهندسی» وحشیانه بود، به نیرو‌های انقلابی نشان داد. در پی ضربات شدید نیرو‌های انقلابی به منافقین در اوایل سال ۶۱ و لو رفتن بسیاری از خانه‌های تیمی، سازمان مجاهدین دستور داد هر فرد مشکوکی را که در اطراف خانه‌های تیمی مشاهده می‌کنند، بربایند و سپس برای کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار دهند. این عملیات توسط سازمان «عملیات مهندسی» نام گرفت. تحلیل‌شان هم این بود که کار مهندسی پیچیده‌تر از کار عملیاتی است. ما شکنجه می‌کنیم، چون مجبور هستیم. ولی وقتی حاکم شویم، شکنجه نمی‌کنیم! جنگ ما با رژیم، جنگ دو سازمان مهندسی است. هر کدام بیشتر شکنجه کند، برنده است. شهید طالب طاهری ۱۷ سال بیشتر نداشت که در عملیات به اصطلاح مهندسی منافقین شهید شد. جانباز جبهه‌های جنگ با صدام بود که به دست منافقین کوردل ربوده و شهید شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیت‌نامه شهید طالب طاهری: خدایا! حیاتمان را سعادتمند و مرگمان را شهادتمند قرار بده. هم‌اکنون که این نامه را به‌عنوان وصیت‌نامه می‌نویسم زمانی است که خمپاره‌ها و گلوله‌های توپ‌های دشمن بر سر مردم مظلوم و مستضعف دزفول و اهواز می‌ریزد و با شهید شدن تعداد زیادی از برادران پاسدار و ارتشی مواجه هستیم، اما برویم به اصل موضوع: که من به‌عنوان یک پاسدار این مملکت اسلامی می‌خواهم چند سطری وصیت کنم. وصیت که نیست اما درد دل خودم را برایتان می‌گویم. مرا شاید بعضی‌ها بشناسند و کاملاً با من آشنایی داشته باشند ولی به اندازه‌ای که خدا و خودم، خودم را می‌شناسم کس دیگری نمی‌شناسد. من در زندگی[ای] که کردم یعنی ۱۷ سال سن، شاید مرتکب خیلی گناهان و کارهای بد و غیره شده باشم به این خیال که دنیا هست و هر آن می‌باید زندگی عادی بکنم. اما به آخرش فکر نکرده بودم تا این‌که سرم به سنگ خورد و فهمیدم که نه دنیا همین‌طور باقی نمی‌ماند، بلکه همه‌چیز از بین می‌رود ولی اعمال خودم و ورق اعمالم از بین نمی‌رود و همه وجود دارند. و حال چرا تو برادر، تو دوست، تو رفیق… به خودت فکر نمی‌کنی؟ یک لحظه شد به خودت فکر کنی؟ چرا نماز نمی‌خوانی؟ چرا گناه می‌کنی؟ چرا دروغ می‌گویی؟ چرا چاپلوسی می‌کنی؟ و من می‌خواهم به تمام این کسانی که اگر شد نماز را می‌خوانند و اگر نشد نه و همیشه کارشان را بر نماز مقدم می‌شمرند و خیلی کارها را بر این مقدم می‌شمرند بگویم بالاخره یک روز باید جواب بدهی، یک روز باید تاوان پس بدهی و آن‌وقت است که عذابت سنگین‌تر و مشکل‌تر خواهد بود پس چرا زودتر توبه نمی‌کنی؟ پس چرا زودتر به خودمان نمی‌آییم؟ بچه‌ها به خدا خیلی‌ها که توبه کردند و در مسیر حق و خدا قرار گرفتند درست می‌شوند و هیچ مشکلی هم ندارند. فهم و اراده خودتان را قوی کنید و با نفس خودتان بجنگید. گناه کردن دو بعد دارد، خفیف و قوی دارد. زمانی که این بچه‌ها و این دوستان و بعضی از مردم و کلاً همه در مقابل گناه قرار می‌گیرند، اول نمی‌پذیرند ولی بعد با یک مقدار سختی می‌پذیرند و در این مورد گناه در همه نفوذ کرده. اما هنوز راه فرجی هست و هم انسان و هم خدا راه توبه و آمادگی پذیرش را دارد. ولی در خیلی‌ها آن‌قدر نفوذ کرده که به آن‌ها اجازه و قدرت فکر کردن و برگشتن از راه خلاف و اشتباه خود را نمی‌دهد. پس نگذارید در منجلاب گناه قرار بگیرید و غرق گناه شوید، بلکه همیشه به نفستان غلبه داشته باشید و نگذارید او بر شما غلبه یابد. و سعی داشته باشید که عمل خلاف انجام ندهید و اما توبه کردن هم مشکل نیست و هر لحظه اراده کنی از عمل خلاف یا گناهی که انجام داده‌ای و نمی‌خواهی ادامه دهی واقعاً توبه کنی خداوند قبول می‌کند و راحت می‌شوی و ثمره و پاداش آن را در آخرت می‌گیری. حالا دوستان و برادرها، یک مقدار روی خودتان (یک ربع) فکر کنید و ببینید در کجا نقص دارید، همانجا را ترمیم کنید، از نظر اعتقادی خودتان را بسازید، خودسازی کنید، روزه بگیرید. رهبر انقلاب را تنها نگذارید و همیشه امام را دعا کنید و یاور رهبر باشید، سنگر خودتان را خالی نکنید، در هر لباسی که هستید مفری به این منافقین ندهید و این توده‌ای‌ها را نابود کنید که اگر آن‌ها به سر کار بیایند دیگر اثری از اسلام و قرآن نخواهد ماند. پس با آن‌ها بجنگید و انشاالله پیروز می‌شوید. یک مقدار دعا بخوانید، دعای کمیل، عرفه و روی نکته‌های اخلاقی تکیه کنید. اتحاد داشته باشید که با اتحاد داشتن دشمنان اسلام را راحت‌تر می‌توان نابود کرد. زیادی حرف نزنید. در کار صرفه‌جویی نکنید. در خوراک صرفه‌جویی کنید. من زیاد نوشتم و گفتم ولی من مقدار کمی لباس دارم که به مستحقش بدهید و یک مقدار پول که در راه خیر صرف کنید. به مدت یک سال برایم نماز و روزه بگیرید. به امید پیروزی اسلام به رهبری امام خمینی در سراسر جهان. دیگر عرضی ندارم به امید دیدار در آخرت. و من الله التوفیق شهادت نزدیک‌ترین، راحت‌ترین و آسان‌ترین راه برای رسیدن به خدا می‌باشد. طالب طاهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه گرفتگی در تهران در روز سه شنبه ۲۵ تیرماه ۹۸ (۱۶ ژوئیه) ساعت ۲۳:۱۳ آغاز و در روز چهارشنبه ۲۶ تیرماه (۱۷ژوئیه) ساعت ۲ بامداد به اوج خود می‌رسد و در ساعت ۴:۴۷ بامداد پایان می یابد. در ماه گرفتگی نماز آیات واجب است
🌙نحوه خواندن نماز آیات #احکام_نماز_آیات #احکام_ماه_گرفتگی #خسوف 🆔 @resale_ahkam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهاردهمین روز از چله ی پانزدهم🌟 اعمال مستحبی ، ومراقبتهای این چله را از طرف ، ❣شهید عباس دانشگر ❣ هدیه می کنیم به آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
جوان مؤمن انقلابی
عباس دهه هفتادی عباس دانشگر فرزند مؤمن هیجدهم اردیبهشت سال 1372در شهرستان سمنان در خانواده‌‌ای متدین به دنیا آمد. او در همان کودکی شجاع و نترس بود پدرش او را به همراه خود به مسجد می برد حضور او در مسجد و بسیج باعث شد که رفتار و گفتارش با اخلاق اسلامی زینت داده شود. او در همان ابتدا با احکام اولیه و قرآن و تعالیم دینی آشنا شد. از آنجایی که همیشه خنده بر لب داشت رابطه صمیمی و عاطفی با دوستانش پیدا کرد. آنقدر گرم و صمیمی بود که در اولین برخورد هر کس شیفته او می‌شد از سن هشت سالگی به بعد مرتب در نماز جماعت شرکت می‌کرد و با دوستانش هر سال در اعتکاف شرکت می‌کرد. حضور او در جلسه دعای کمیل و دعای ندبه چشم‌گیر بود. او در بیشتر سخنرانی که در مسجد بود شرکت می‌کرد این حضور فعال او زمینه‌ای برای ساخته شدن شخصیت اجتماعی و معنوی او در سال‌های بعد شد. او در دوران تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان جزو شاگردان ممتاز کلاس بود. برای ارتقاء تحصیل خودش تلاش زیادی کرد. او با اراده‌ای قوی که در ادامه تحصیل داشت توانست با رتبه عالی در دانشگاه سمنان در رشته مهندسی کامپیوتر(نرم افزار) قبول شود و از طرفی به خاطر دور اندیشی و عشق و علاقه که به سپاه پاسداران داشت در آزمون دانشگاه امام حسین(ع) هم شرکت کرد و قبول شد. او یک هفته‌ای در فکر بود که کدام‌یک را برگزیند. اکثر دوستان و آشنایان به او پیشنهاد دادند که در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل بدهد، ولی او به این نتیجه رسید که دانشگاه امام حسین(ع) که یک دانشگاه انسان‌سازی است انتخاب کند. به دیگران می‌گفت من دوست دارم برای خدمت به اسلام وارد سپاه پاسداران شوم.
او در پنجم مهرماه 1390 وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد. بعد از سپری کردن دوره آموزش افسری به‌خاطر فعالیت‌های فرهنگی او در دانشگاه مورد توجه سردار اباذری جانشین فرماندهی دانشگاه قرار گرفت و در دفتر جانشین فرماندهی دانشگاه مشغول به کار شد. او با استفاده از فضای معنوی دانشگاه و با مطالعه توانست بنیه اعتقادی و اخلاقی خود را روز‌به‌روز کامل‌تر کند. در این مسیر سردار اباذری معلمی دلسوز برای او بود. از دست نوشته‌های مناجات او با خداوند متعال برمی‌آید که در او تحول عظیمی رخ داده بود و پیوسته خود را در محضر خدا می‌دید و از اعمال روزانه خودش حساب می‌کشید. او در این دوران سه‌بار در پیاده‌روی اربعین حسینی در کربلا شرکت کرد و چندین بار برای تعالی روح خود به قم و مشهد مقدس مسافرت کرد. او در بیست و سوم بهمن سال 1394 دختر عموی خود را به همسری برگزید و صیغه موقت خوانده شد. چند صباحی از دوران نامزدی نمی‌گذشت که عزم سفر به سوریه کرد. سردار اباذری به او گفت شما تازه صاحب همسر شدی، ولی او با اصرار زیاد داوطلبانه در اول اردیبهشت سال 1395 عازم سوریه شد. دوستانش به او گفتند شما چگونه در مدت دو ماه نامزدی می‌خواهی به سوریه بروی او گفت می‌ترسم زمین‌گیر شوم و توفیق از من سلب شود. او اعتقاد داشت حضور در جبهه مقاومت واجب عینی است و باید از حرمین شریفین با تمام توان دفاع کنیم. روزهای پایانی مأموریت او بود مدت 50 روز در محورهای متعدد درگیری حاضر می‌شد و در سخت‌ترین شرایط در نزدیکی دشمن دلاورانه می‌جنگید. او در بیستم خرداد 1395 در حالی که 23 بهار از سن او می‌گذشت در منطقه خلصه در حومه جنوبی استان حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از تشییع باشکوه در دانشگاه امام حسین(ع) به زادگاهش سمنان آورده شد و در شهرستان سمنان هم پس از تشییع مردم شهید پرور در امامزاده حضرت علی اشرف(ع) به خاک سپرده شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَلَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِن لَّا تَشْعُرُونَ
🍂 #عباس خبر دار میشه وضعیت بچه ها خوب نیست. با یه نفر با ماشین میرن جلو یه جایی #کنار_دیوار پارک میکنه تا بیان پایین، با موشک ضد تانک ماشین رو میزنن💥 تا پیاده بشن #بین_درو_دیوار میسوزه 🍂حاجی گریه کرد و شونه هاش میلرزید. حاجی گفت: من #جنازشو دیدم. ✘نه #پهلو مانده بود ✘نه صورت ✘نه چشم 🍂حقش بود مثل #حضرت_زهرا(س)❤️ شهید بشه🌷{تو آتیش،بین در و دیوار با پهلو وصورت زخمی} حاجی براش اسم گذاشت : عباس #جوان_مومن_انقلابی🌷
مادر شهید می گوید: عباس من برای مردن حیف بود. او باید شهید می‌شد. این اواخر فوق‌العاده شده بود، نماز خواندنش را خیلی دوست داشتم، خیلی زیبا نماز می‌خواند. با نگاه کردن به او هنگام نماز آرامش می‌گرفتم. یقین داشتیم عباس شهید می‌شود. وقتی پسرم رفت از خدا خواستم اگر عاقبت به خیری بچه‌ام در شهادت است، شهید و اگر در ماندن و خدمت کردن است بماند. عباسم از من خواسته بود برای شهادتش دعا کنم. هنگام دفن کردن پیکرش، به او گفتم: "شیرم حلالت مادر! ازت راضیم. سربلندم کردی"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴وقتی امام حسین نصیحت میکرد دشمن میزد و میرقصید وگوش نمیداد... امام گفت اینا به این روز افتادن چون شکمشون از مال #حرام پر شده... مراقب لقمه هامون باشیم
بسم رب الشهدا🕊 دل ڪه #هوایی شود، #پرواز است ڪه آسمانیت می ڪند و اگر بال #خونیـن داشته باشی دیگر آسمــان، طعم #ڪربلا می گیرد دلها را راهی ڪربلای #جبهه ها می کنیم و دست بر سینه، به زیارت #"شهــــــداء" می رویم... بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... روزتون شهدایی ✋
پانزدهمین روز از چله ی پانزدهم🌟 اعمال مستحبی ، ومراقبتهای این چله را از طرف ، ❣شهید علی شاه آبادی ❣ هدیه می کنیم به آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
#ماجرای_عکس_مشهور_۲_شهید #کربلای_پنج این عکس یکی از #معروف_ترین تصاویر به جای مانده از عملیات #کربلای_پنج است. در این عملیات شمار زیادی از رزمندگان ایرانی توسط رژیم بعث عراق در جبهه جنگ به شهادت رسیدند. در لحظه ی شهادت #علی_شاه_آبادی، چهار عکس از او با دوربین عکاسی اش ثبت شد؛ عکس هایی که تا زمان بازگشت #پیکرش، تنها یادگاری های او برای خانواده اش بودند.  🌷شـادی روح شهدا #صلوات
درباره‌ی ماجرای این عکس‌ها، گفت: سومین روز عملیات کربلای 5 بود. نیمه‌شب به پشت جاده‌ی شلمچه - بصره رسیده بودیم. صبح گفتند محاصره شده‌ایم. بعد هم گلوله‌ی تانک بود و دوشکا و تک‌تیراندازها که 400 - 300 نفر را وسط دشت دوره کرده بودند. تیر سیمینوف تفنگ مخصوص تک‌تیراندازها که دوربین دارد و لامصب بدجوری دقیق است، ‌می‌خورد توی گونی‌های سنگر. گودال‌هایی که توی آن‌ها سنگر گرفته بودیم، به همه‌چیز شبیه بود الا سنگر! پشت خاکریز حکومت نظامی اعلام شد؛ جنب می‌خوردی، جنازه‌ات می‌ماند روی دست بقیه. او افزود: هر چند لحظه یک‌بار، آتشی از دهنه‌ی لوله‌ی تانکی که از سمت چپ آمده بودند جلو، بیرون می‌زد و توی یک چشم برهم زدن، تکه‌ای از خاکریز، همراه با آدم‌هایش می‌رفت هوا. یک‌بار که تانک‌های‌شان از پشت آمدند جلو، دویدم رفتم پیش فرمانده‌مان. مشغول صحبت کردن با بی‌سیم بود. از یکی از پیک‌ها پرسیدم: «کی‌ها تا حالا تیر خورده‌اند؟» گفت: «خیلی‌ها. عباس حصیبی و دکتر توی سنگر بغلی افتاده‌اند». دهقان ادامه داد: نشسته‌نشسته رفتم سمت سنگری که نشانم داده بود. دکتر، امدادگر دسته بود که به شوخی به او «دکتر» می‌گفتیم. چمباتمه افتاده بود توی گودالی سنگر. تیر خورده بود تو سرش. هنوز زنده بود و نفس‌های کوتاه‌کوتاه می‌کشید. توی سنگر بغلی، عباس حصیبی (سمت چپ که دور سرش باندپیچی شده) و علی شاه‌آبادی یکی از سیمینوف‌چی‌های دسته‌ی ادوات افتاده بودند. دو تایی، توی سنگر، کنار هم نشسته بودند که یکی از همان تیرها می‌خورد توی سر حصیبی و رد می‌کند، می‌خورد توی سر شاه‌آبادی.