#چ_مثل_چادر :
آن گاه ڪه پر چادرت را
محڪم میفشاری و از میدان مین گذر می ڪنی!
خط شکستہ ای
و از صدای تیرهای ڪور نمیترسی
#چ_مثل_چمران ! 🌷
آن گاه ڪه پاوه را با دست های خالی
نگہ داشت و توامروز استقامت را از او آموختی ڪه یڪ شهر هم نمیتواند از راه حق منصرف ات ڪند !
#چ_مثل_چفیه .. ❤️
آن گاه ڪه بسیجی
گوشیه چشم دختر ڪوچڪش را با پر چفیه اش پاڪ ڪرد و گفت:
دستور امام است! می شود زمین بماند!
و تو یاد گرفتی ڪه حرف امام زمین ماندنی نیست حتی اگر همہ می گویند نمی شود!
و #چ_مثل_چشماݩے ڪه هر لحظه
تو را می بیند ..
تو با آزادگی جهاد می ڪنی نہ یواشڪی ...
آشڪارا در مقابل
#چشمان_خدا !
#چ_مثل_همہ_چراغ_های_روشن_این_شهر ...
#چادر_آداب_دارد، آدابش را ڪه شناختی،وابستہ اش میشوی
#چشمتون_روشن_به_جمال_شهدا🌷
#التماس_دعای_فرج
✨ اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای✨
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَهم 🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت ❤️
#شهیدمحسن_حاجی_حسنی_کارگر🌷
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَهم
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
شهید «حاج رضا محمدزاده» از شهدای این حج خونین است که حدود یک سال قبل (1365) پسرش «امیرمسعود» در جزیر
«نیمه شب بود، خودم را به بیمارستان الزاهر درشارع حجون رساندم. پلیس ها بیمارستان را محاصره کرده بودند و من از غفلت آن استفاده کردم و خودم را به پشت دیوارهای بیمارستان رساندم. از دیوار که بالا رفتم، دیدم شانه به شانه هم در حیاط جنازه خوابانده اند. از دیوار دوم که بالا رفتم، ترسیدم و با خود گفتم «نکند پدرم در بین اجساد باشد!؟» دیوار سوم را که بالا رفتم دیدم مرحوم پدرم کنار دیوار خوابیده و صورتش را دیدم. روی پیکر ایشان شما 344 را گذاشته بودند.» این سطرها روایتی از فرزند شهید «حاج رضا محمدزاده» از شهدای حج خونین سال 1366 است که در کمال ناباوری با پیکر بی جان پدر روبرو می شود.
نهم مرداد 1366 برابر با ششم ذی الحجه 1407 هجری قمری، صدها تن از زائران ایرانی که در مراسم برائت از مشرکین شرکت کرده بودند، هدف تیر کین سعودی ها قرار گرفته و به شهادت می رسند. شهید «حاج رضا محمدزاده» از شهدای این حج خونین است که حدود یک سال قبل (1365) پسرش «امیرمسعود» در جزیره مجنون مفقود الاثر شده بود و حاج رضا به نیابت از فرزند شهیدش عازم حج می شود اما حجش ناتمام می ماند.
از لسان فرزند شهید محمدزاده👇👇
برادرم «امیرمسعود» سال 1365 در جزیزه مجنون مفقودالجسد شد. دوستانش شاهد شهادت ایشان بودند اما به دلیل موقعیت منطقه امکان به عقب آوردن پیکر شهید وجود نداشت. خوشبختانه چهار سال پیش با تلاش ستودنی کمیته تفحص پیکر امیرمسعود با شهدای غواص به کشور بازگشت. ایشان در بخش اطلاعات عملیات فعالیت داشت و درباره فعالیت هایش به ما که خانواده اش بودیم، چیزی نمی گفت. او مانند یک بسیجی گمنام فعالیت می می کرد.
پدرم هم از شهدای حج 1366 است که آن سال به نیابت از «امیرمسعود» به حج مشرف شد که متاسفانه به همراه تعداد زیادی از حجاج به شهادت رسید.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
نهم مرداد 1366 برابر با ششم ذی الحجه 1407 هجری قمری، صدها تن از زائران ایرانی که در مراسم برائت از م
پدرم در بین فامیل و آشنایان به «داداشی» معروف بود زیرا محبت بی حد و حسابی به دیگران داشت و برای همه مانند برادر بود. ما هم ایشان را «داداشی» صدا می زدیم. بسیار دستگیر بود و رفع مشکلات مردم، دغده اش بود. بعد از شهادت، جمعی از طلبه های حوزه مرحوم آیت الله دامغانی از علمای برجسته همدان به مغازه پدر آمدند و می گفتند که ایشان هزینه تحصیلی آنها را پرداخت می کرده است.
ایشان در روز عاشورا، سفره احسان عظیمی پهن می کرد. همیشه به ما توصیه می کرد «اگر می خواهید برای اهل بیت هدیه دهید، بهترین را هدیه بدهید.» اعتقادشان این بود که اگر خوب در راه اهل بیت احسان کنیم، ائمه (علیهم السلام) نیز بهترین ها را به ما می دهند.
خاطرم هست که ایشان در طی سال دو مرتبه در بیست و هشتم ماه صفر و همچنین زمان تحویل سال به مشهد مقدس به مدت 10 روز مشرف می شد. یک مرتبه یکی از برادرانم به ایشان گفت «داداشی شما در طول سال دو مرتبه به مشهد می روید و طولانی مدت آنجا می مانید» ایشان جواب داد «برو تا بیایند.»
یک مرتبه که مرحوم پدرم برای خرید نذری روز عاشورا به بازار می رود، یکی از برادرانم ایشان را همراهی می کند. برادرم از فروشنده می خواهد به خاطر نذری ارزان تر حساب کند. پدرم می گوید «دیگر نمی خواهم» برادرم می پرسد مگر اتفاقی افتاده و ایشان به فروشنده می گوید «امام حسین (نیازی) به تخفیف ما ندارد. باید خوب در راه ایشان بدهیم تا خوب از ما پذیرایی کند. به شرطی از شما خرید می کنم که به همان قیمتی که قصد فروش داشتید، اجناس را به من بفروشید.» پدرم در اهل بیت ذوب بود و زمانی که گریه می کرد، جمعیت با صدای گریه ایشان به گریه می افتاد.
پدرم در دهه اول محرم تا سوم امام حسین (ع) را لباس سیاه به تن می کرد و ظهر عاشورا نذری می داد. شهادت امیرمسعود روز هفتم محرم اتفاق افتاده بود. من بازنشسته بنیاد شهید هستم و آن زمان در بنیاد مشغول به کار بودم. خبر شهادت امیرمسعود به واسطه بنیاد ابتدا به گوش من رسید. زمانی که به ایشان شهادت برادرم را گفتم، سجده شکر به جا آورد و به درخواست ایشان، قرار شد بعد از احسان ظهر عاشورا، خبر را اعلام کنیم. صبح روز عاشورا مادرم (مرحوم ربابه ناظری) سراسیمه در خیابان راه افتاد. از ایشان پرسیدم «کجا می روی؟» گفت «دلم برای امیر تنگ شده، هوای امیرم را کرده ام». پدرم به سرعت خودش را به ایشان رساند و گفت «برگرد! امیر به آروزیش رسید و فدای علی اکبر امام حسین (ع) شد.» و مادرم این گونه خبر شهادت امیرمسعود را شنید و ایشان هم خویشتن داری کرد. عصر عاشورا پدرم به ما گفت «بروید و برای امیرم هرکاری که دوست دارید انجام دهید.»
روزی که برای امیرمسعود مراسم گرفتیم، پدرم لباس سفید به تن کرد. ذاکر مراسم این شعر را خواند «آمد از جبهه بر ما این خبر/ جسمت گردیده مفقودالاثر» پدرم با شنیدن این شعر گفت «این ها چیست که می خوانی! از حسین بخوان از علی اکبر بخوان. همه فرزندانم فدای علی اکبر». ایشان حاضر نبود امام حسین(ع) را فدای مسائل دنیایی خود کند.
در عرفات گفتند که برای شناسایی پیکرها بیایید. از روی عکس ایشان را شناسایی کردم و بعد پیش مادرم رفتم و خبر شهادت پدر را به ایشان دادم و گفتم «امیر از ایشان دستگیری کرد.» حال ایشان بد شد و از ترس این که نکند اتفاقی برای من بیفتد، دستم را دیگر رها نکرد. روزهای خیلی سختی بود و یک هفته بعد با مادرم به تهران آمدیم. پیکرها را به ایران آورده بودند.
پدرم با اثر شلیک گلوله به شهادت رسیده و گلوله از پشت به سر ایشان اصابت کرده بود. عربستان چون ادعا می کرد به حجاج شلیک نکرده است، مانع ورود پیکر شهدایی که با گلوله به شهادت رسیدند به ایران می شد. برای شناسایی که رفتم، دیدم به اشتباه نام پدرم را روی پیکر شهیدی از اصفهان نوشته بودند.
تیم تدارکاتی در عربستان مستقر بود. با یکی از دوستانم در این تیم تماس گرفته و گفتم که پیکر پدرم را نیاورده اند. ایشان بررسی کردند و مشخص شد پیکر ایشان در عربستان است. سه ماه بعد بنده به اتفاق وابستگان دیگر شهدا به همراه تیمی از وزارت امور خارجه و نماینده بعثه به جده رفتیم و پیکر 53 شهید که در سردخانه بود را شناسایی کردیم و پیکرها را به ایران آوردیم.