eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
9.1هزار ویدیو
240 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
570.1K
#استاد_نیلچی_زاده مراقبت های چله نوزدهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
159.9K
صلوات فاطمی
سلام و صلوات خداوند بر ⁦❣️⁩ حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نیابت از ⁦☀️⁩امام حسن مجتبی علیه السلام و⁦ ⁦☀️⁩ اباعبدالله الحسین علیه السلام #دوشنبه_های_حسنی_و_حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#دعای_مادرانه #دوشنبه
سلام علیکم 💐 سومین روز از 🌟 چله نوزدهم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷 موسی جمشیدیان 🌷هستیم.
🕊🍂🍂🕊 همسر شهید 👇 👇 هر سفر زیارتی که می‌رفتم از خدا می‌خواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم. یاد زیارت #جامعه_کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا می‌خوانیم بأبي أنت و امي و .. دعای من مستجاب شده بود. جنس گریه‌هایم بعد از #شهادت موسی حسابی فرق کرد. از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود و می‌شد چهره‌اش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیه‌السلام) هیچ است. اما وقتی صورتش را دیدم همه‌اش این جمله #امام_حسین (علیه‌السلام) بعد از شهادت حضرت #علی‌اکبر (علیه‌السلام) بر زبانم جاری می‌شد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا .... اسم من را در گوشی‌اش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور #حضرت_زهرا (سلام‌الله علیها) هستیم». 🌹 #شهید #موسی_جمشیدیان
شهید سرگرد موسی جمشیدیان متولد سال ۱۳۶۲، اهل نجف آباد اصفهان متأهل و دارای یک فرزند دختر چهار ساله می باشد. شنبه 16 آبان 1394 شمسی، «طی «عملیات محرم» به شهادت رسید.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
شهید سرگرد موسی جمشیدیان متولد سال ۱۳۶۲، اهل نجف آباد اصفهان متأهل و دارای یک فرزند دختر چهار ساله م
از ویژگی‌های بارز شهید ، انس با بود تا آنجا که ملزم بودند هر روز صبح‌ها قبل از رفتن به محل کار خویش، قرآن کریم را باز نموده و قرائت نمایند و در آیات الهی تأمل کند🍃 و بدون اینکه کسی حتی پدر و مادر ایشان بدانند، دوازده جزء از قرآن کریم را حفظ کردند.☺️👌 ایشان به نماز اول وقت و آنهم به جماعت، اهتمام خاصی داشت
از لسان همسر شهید 👇 👇 👇 شش سال زندگی با آقا موسی برای من پر بود از چشم به راهی. موسی معمولا ساعت دو و نیم می آمد خانه. اگر دو دقیقه از این ساعت می گذشت نگرانش می شدم و زنگ می زدم که کجایی؟! می توانم به جرات بگویم که هیچ وقت از زبانش دروغ نشنیدم. یکی از همرزم هایش می گفت که همسرش خیلی بی قراری می کرده، او از موسی می خواهد که پشت تلفن به او بگوید که آنها خط مقدم نیستند و در دمشق اند. موسی هم این کار را انجام می دهد، البته با اکراه زیاد و بعد به همکارش می گوید برگشتی از طرف من حلالیت بطلب. موسی علاقه زیادی هم به حضرت آقا داشت. گاهی پیش می‌آمد، چندین مرتبه صحبت‌های ایشان را گوش دهد ارادت عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت. می گفت دوست دارم خدا به من سه دختر بدهد و در اسم هر سه از نام فاطمه استفاده کنم. دخترمان را خیلی دوست داشت.بغلش می کرد، بو می کرد و همه اش می گفت که تو فاطمه من هستی. بعضی وقت ها حسودی ام می شد از بس که فاطمه زینب را دوست داشت. سال ها بود که خبری از شهادت نشنیده بودم. وقتی موسی به خانه آمد و از شهادت شهید کافی زاده صحبت کرد، حالم بد شد.گفتم کجا رفته بود که شهید شد؟! گفت با هم اسم نوشته بودیم. ر وح الله انتخاب شد و ... نگذاشتم حرف اش تمام شود، گفتم: من طاقت شنیدن این حرف ها را ندارم،حتی اگر بدانم که بروی و سالم برمی گردی، باز توان شنیدن ندارم. بی قراری اش برای رفتن هر روز بیشتر از قبل می شد. گفتم: من راضی به رفتن تو نیستم و فقط گفت: جواب حضرت زهرا(س) با خودت. دچار عذاب وجدان شدم، گفتم: اگر خانم به خواب من آمدند من هم رضایت به رفتن می دهم.پیش خودم گفتم: من که قابل نیستم که خواب حضرت را ببینم؛ با این کار شاید کمی حال و هوای رفتن از سر آقا موسی بیفتد. بعد از آن مدام سراغ می گرفت و می گفت: خواب ندیدی؟
همسر شهید : از دلتنگی های فاطمه زینب گفت:اوایل خیلی سراغ پدرش را می گرفت. من حرفی از شهادت به اونزده بودم، اما یک بار که از خانه بیرون آمدیم خودش گفت که می دانم بابای من شهید شده است. به هرحال هنوز بچه است. شب وداع خیلی دوست داشتم که یک گل از گل های تابوت را بردارم. اما ازدحام جمعیت اجازه نداد. آخر شب که رسیدیم خانه، صدای زنگ در آمد. یکی از همسایه ها یک شاخه از گل های تابوت را برایم آورده بود. خیلی عجیب بود، چون من به کسی نگفته بودم که گل می خواهم. یکی از نزدیکان خواب آقا موسی را دیده بود که در یک دستش فاطمه زینب بوده و در دست دیگرش دختری که خیلی پریشان به نظر می آمده و می گفته که نگران فاطمه زینب نباشید،او را سپردم به حضرت رقیه(س). این را هم گفته بود اگر به سراغ من می آیید فقط با وضو باشید، نیازی به آوردن گل نیست.