eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
9.1هزار ویدیو
241 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت از حاشیه به‌یادماندنی روز عرفه در امامزاده ابوالحسن شهرری
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
روایت از حاشیه به‌یادماندنی روز عرفه در امامزاده ابوالحسن شهرری
روایت از حاشیه به‌یادماندنی روز عرفه در امامزاده ابوالحسن شهرری شیعه شدم؛ محمدعلی صدایم کنید! چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۵۰ «اشهد ان علیا ولی الله» اطرافیان که صدای شهادتین جوان را شنیده‌اند خبر را به گوش روحانی و متولی امامزاده می‌رسانند. دور جوان حلقه می‌زنند. چه در دل جوان 25 ساله گذشته که در میانه دعای عرفه خودش را از لابه لای جمعیت حاضر در صحن به ضریح می‌رساند و شهادتین را زمزمه می‌کند. چرا امروز؟ به نقل از فارس، چسبیده به ضریح، اشک در چشمانش حدقه زده، با صدای بلند می‌گوید: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول‌الله و اشهد ان علی ولی‌الله.» اینجا امامزاده ابوالحسن شهرری است و امروز روز عرفه و این صدای پرسوزوگداز جوانی 25 ساله که فارغ از هیاهوی جمعیت این چند جمله را بدون وقفه تکرار می‌کند و صدایش اگرچه بلند و رسا اما در نوای یا حسین و الهی العفو حاضران در حریم امن امامزاده گم می‌شود. اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. یکی دو نفر که صدای شهادتین جوان را می‌شنوند سراغش می‌روند تا سر از سر این ذکر و اشک‌های بی امانش در بیاورند. اما انگار در این عالم نیست. چند دقیقه‌ای می‌گذرد. جوان کنار جمعیت می‌منیند. دستانش را بالا می‌گیرد و دعای عرفه را زیر لب زمزمه می‌کند. برکت روز عرفه در امامزاده ابوالحسن فهمیدن این حال و این ذکر کار سختی نیست. جوان سنی در روز عرفه و در حریم امن امامزاده ابوالحسن شهرری شیعه شده است و چه خبری بهتر از این می‌توانست برکت دهد به این روز مبارک. دعای عرفه تمام می‌شود. اطرافیان که صدای شهادتین جوان را شنیده‌اند خبر را به گوش روحانی و متولی امامزاده می‌رسانند. دور جوان حلقه می‌زنند. چه شده است؟ چه در دل جوان 25 ساله گذشته که در میانه دعای عرفه خودش را از لابه لای جمعیت حاضر در صحن به ضریح می‌رساند و شهادتین را زمزمه می‌کند. چرا امروز؟ محمد علی صدایم کنید می‌پرسند نامت چیست؟ می‌گوید «رانا» بودم اما از امروز نامم «محمدعلی» است. جوانک بلوچ صدایش می‌لرزد. روحانی بوسه‌ای بر پیشانی‌اش می زند و تسبیحی که متبرک به خاک کربلاست به او هدیه می‌کند. متولی امامزاده با تعجب دست روی شانه جوان می‌گذارد؛ «می‌شناسمت. تو همان جوانی هستی که چند ماه قبل آمدی و گفتی می‌خواهم اینجا خادم باشم. هر چند وقت یک بار می‌آمدی و کمک‌حال خادمان می‌شدی. تو سنی بودی؟ پس چه شد؟ اینجا؟ امروز؟ کلام بر زبان محمدعلی به‌سختی جاری می‌شود. محمدعلی بلوچ است. جوانی از اهل تسنن که تپق زنان فارسی صحبت می‌کند. کریمی، متولی امامزاده می‌گوید: «گه‌گداری به امامزاده می‌آمد. هر کمکی که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. برای زوار چای می‌ریخت. حیاط امامزاده را آب‌وجارو می‌کرد. نمی‌دانستم سنی است. مگر می‌شود این‌طور با عشق خدمت کنی به زوار امامزاده؟» بهترین روز عمر من محمدعلی تپق زنان فارسی صحبت می‌کند اما در لابه لای حرف‌هایش از همسایگی با امامزاده می‌گوید. از سر زدن‌های گاه‌وبیگاهش به امامزاده ابوالحسن و از تماشای اشک‌های زواری که برای شفاعت به امامزاده می‌آمدند. از روحانی که در صحن امامزاده می‌نشست و با لبخند و حوصله به سؤالات جوانان پاسخ می‌داد. محمدعلی می‌گوید: «پیروان اهل سنت نمی‌توانند به‌راحتی سؤال کنند و کتاب‌های شیعیان را بخوانند. اما من می‌دیدم که اینجا جوان‌ها کنار روحانی می‌نشستند و از شک و شبهه‌هایی که داشتند می‌پرسیدند و روحانی با صبر و حوصله و رویی خوش با آنها حرف می‌زد. از خدا خواستم کمکم کند. از حضرت محمد (ص) و امام علی (ع) خواستم مددرسان من باشند. یک سال طول کشید. در این یک سال بارها اینجا آمدم. هر بار در تصمیمم راسخ‌تر از قبل می‌شدم اما جسارتش را پیدا نمی‌کردم. امروز صدای گیرای این دعا و الهی العفو مردم در فضای بیرون از امامزاده هم پیچیده بود. برایم عجیب بود. این جمعیت اینجا چه می‌کنند؟ وارد حیاط امامزاده شدم. دلم لرزید و شد آنچه باید می‌شد. امروز بهترین روز عمر من است. مرا به غلامی بارگاه امامزاده قبول می‌کنید؟» حالا دیگر روز عرفه سال 97 برای محمدعلی، روزی به‌یادماندنی خواهد بود. روزی که نامش به عنوان یکی از شیعیان امیرالمومنین امام علی علیه‌السلام ثبت شد و به آن‌چه در دلش بود و دنبالش می‌گشت، رسید. الذی جعلنا من المتمسکین به ولایت علی ابن ابیطالب(ع)
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🔴🔵 آیا می دانید همین عمل ساده مشارکت در قربانی کردن به قصد سلامتی امام عصر در عید قربان مصداق عمل کردن به 12 وظیفه از 80 وظیفه هر شیعه هست ؟ ۳- محبت خاص نسبت به آن حضرت ۴- محبوب نمودن او در میان مردم ۳۱- سعی در خدمت کردن به آن حضرت ۳۵- صله آن حضرت به وسیله مال ۳۷- خوشحال کردن مومنین ۳۸- خیرخواهی برای آن حضرت ۴۷- دادخواهی و توجه نمودن و عرض حاجت بر آن حضرت ۴۸- دعوت کردن مردم به آن حضرت ۴۹-رعایت حقوق آن حضرت و مواظبت بر ادای آنها ورعایت وظایف نسبت به آن ۶۰- اتفاق و اجتماع بر نصرت آن حضرت ۶۸- بزرگداشت اماکنی که به قدوم آن حضرت زینت یافته اند ۷۳- اقتدا و تاسی جستن به اخلاق و اعمال آن حضرت. 🌺 خداوند از هر کسی به اندازه توانایی اش وظیفه و تکلیف میخاد گاهی توانایی افراد میلیون ها تومان هست و گاهی توانایی فردی 5 هزار تومان ..... 🌹 مهم نفس شرکت در این عمل ارزشمند هست... 🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم اعمال مستحب امروزمان به همراه بیست ودومین تلاوت را از طرف شهید مسیحی🌷 شهید گالوست بابومیان🌷 تقدیم می کنیم به محضر پیامبر خاتم اسلام و ائمه ی معصومین علیهم السلام وحضرت مسیح پیامبر آیین اجدادش
ایستگاه راه‌آهن اهواز معراج شهید «گالوست بابومیان» شد شهید «گالوست بابومیان» از شهدای مسیحی هشت سال جنگ تحمیلی و اهل استان مرکزی است که بر اثر بمباران هوایی ایستگاه راه آهن اهواز در سال ۵۹ به شهادت رسید.
شهید بمباران اهواز، تاریخ شهادت: ۵۹/۷/۱۷ گالوست بیش از سی سال بود که در بخش کامپیوتر شرکت نفت کار می‌کرد؛ در جریان انقلاب و اعتصاب، جلودار بود و حالا در این شرایط بحرانی کشور، تجربه‌اش برای اداره‌ی کشور و ادامه‌ی جریان نفت در لوله‌ها واجب بود. خودش هم پای رفتن نداشت، گرچه دلش حسابی تنگ شده بود. جنگ که شروع شد، بچه‌ها را فرستاد خانه‌ی برادرش در تهران و خودش ماند اهواز. دیشب که با آن‌ها تلفنی صحبت کرده بود، از همه بیشتر مادرش اصرار می‌کرد که برگردد تهران.                                                                               - پسرم، گالوست جان! پس‌فردا عراقی‌ها اهواز را می‌گیرند، آن وقت معلوم نیست چه بلایی سرت بیاورند. این‌ها مثل مسلمانان ایران نیستند؛ امروز همسایه‌مان می‌گفت این‌ها همان‌هایی هستند که امام حسین را کشتند. تو که نظامی نیستی، بیا برگرد تهران.                                                                              مادر بود دیگر؛ گفت: «چشم، همین روزها می‌آیم.» راست هم می‌گفت؛ قرار بود آن روز اسناد مهمّی را با قطار ببرد تهران. مادر را راحت راضی کرد، اما بعد از حرف زدن با بچه‌ها، باید دل خودش را راضی می‌کرد. واروژان ده ساله بود و تالین شش ساله و چقدر خوش زبان؛ تازه از تلویزیون فارسی یاد گرفته بود و با ارمنی قاطی می‌کرد! ساعت نه شب اخبار شانزدهم مهر پنجاه و نه، هفدهمین روز جنگ، از تلویزیون؛ وقتی آتش و دود بالای برج‌های پالایشگاه را دید، خشم و نگرانی بر دلتنگی‌اش غالب شد و عزمش را جَزم کرد بر ماندن و کمک کردن به ادامه‌ی تولید نفت کشور.     از شرکت مستقیم رفت سمت راه‌آهن اهواز. ایستگاه راه‌آهن شلوغ بود. هنوز به پای قطار نرسیده‌ بود که صدای آژیر و بعد جنگنده‌ی عراقی فضا را پر کرد. گالوست خیره شده بود به آسمان. دید که چندین نقطه‌ی سیاه از هواپیما جدا شدند و با سرعت به زمین سقوط کردند. گالوست توان حرکت نداشت، آخرین تصویر مقابل چشمش واروژان و تالین و همسرش هاسمیک بودند...                                             ... هاسمیک بهت‌زده مانده بود و تا صبح اسم شوهرش را تکرار می‌کرد؛ گالوست، گالوست...                گالوست در زبان ارمنی به معنای «بشارت بازگشت» است؛ اما «بشارت بازگشت» بازنگشت.                   صبح پنج‌شنبه خبر دادند امشب اگر خانه هستید، یکی از مسئولین کشور، چند دقیقه‌ای مهمانتان باشند. گفتم بفرمایید، خواهش می‌کنم. بعد هم به برادر گالوست و شوهر خواهرم خبر دادم که بیایند خانه‌ی ما. واروژان و تالین هیچ‌کدام از خبر مهمان خوشحال نشدند، چون ایام امتحاناتشان بود و حسابی درس داشتند. تالین دبیرستانی است و واروژان دانشجوی پزشکی. روزی که پزشکی قبول شد، تمام خستگی چند سال کار و زندگی بدون گالوست از تنم بیرون رفت. واروژان با سهمیه‌ی فرزندان شهدا قبول شد؛ اصرار هم دارد این را همه جا بگوید؛ با غرور می‌گوید پدرم شهید شده و جمهوری اسلامی فرقی بین من و یک فرزند شهید مسلمان نگذاشته!  سه ساعتی از غروب گذشته که مهمانمان از راه می‌رسد. من و برادر گالوست و شوهرخواهرم، همین‌طور مبهوت مانده‌ایم و توان هیچ کاری را نداریم.                                                                     حاج‌آقا خامنه‌ای با ما سلام و احوال‌پرسی می‌کنند و همراه بقیه روی مبل می‌نشینند. ما هیچ‌کداممان توان صحبت کردن نداریم. ایشان بعد از سلام واحوال‌پرسی، خودشان صحبت را شروع می‌کنند: پدر شهید، این آقا هستند؟ احتمالا چون اکثر شهدای ارمنی سربازان جوان هستند، آقا فکر کرده‌اند این عکس پدر شهید است. می‌گویم: این آقا خودش شهید شده.    - عجب! آقا شهید شدند؟   - بله.    - شما همسرشان هستید؟    - بله.    دارم از خجالت آب می‌شوم تا حالا با یک روحانی معمولی مسلمان هم صحبت نکرده‌ام؛ حالا بزرگترین مقام روحانی کشور مقابلم نشسته‌اند و با من حرف می‌زنند.  [مکالمات رهبری با همسر و برادر شهید در فضایی گرم و صمیمی ادامه می‌یابد طوری‌که جمع از سادگی و بدون تکلّف بودن ایشان به وجد آمده و کاملاً دلهره و خجالت را کنار می‌گذارند و با آقا هم‌کلام می‌شوند.]  چند دقیقه‌ای در سکوت می‌گذرد. هیچ‌کداممان باورمان نمی‌شود که چند دقیقه پیش، رهبر کشور ایران، اینجا کنار ما نشسته بودند، چای می‌نوشیدند و صحبت می‌کردند!
شادی روح مطهر همه ی شهدا💐 وعلو درجاتشان به ویژه 🌷 شهید گالوست بابومیان🌷 سه صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
هدایت شده از کانال روشنگری‌🇵🇸
🌸 #ابوعلی_سینا: من شاگرد #نماز هستم 🌸 #ابن_سینا #ملحد #آتئیسم #تهمت #تکفیر #کافر #برهان #طب #توحید #قرآن #وحی #نبوت #ابن_سینا #ایرانی #اسلام #فیلسوف #فلسفه #امام_خمینی #پزشک #نابغه #کفر #موحد #علم #تمدن #مسلمان #دانشمند #مسجد #مسجدجامع #دعا #ریاضیات #پزشکی 👉 @roshangarii 🌹