وظیفه شناسی👌
📝نقل از یکی از دوستان
شهید مدافع حرم عبدالرضا مجیری:
✨ شب های ماه مبارک رمضان با شهید مجیری برای خواندن دعای ابوحمزه به مسجد جامع اصفهان میرفتیم؛ اما هرشب دعا که به نیمه میرسید بلند میشد و میگفت برویم‼️
یکبار که علت را از او پرسیدم گفت:
وظیفه ما کارمان است؛☝️ماحقوق میگیریم که خدمت کنیم و اگر تا سحر اینجا باشیم،صبح کسل هستیم و از کارمان کم میگذاریم...
مداحی آنلاین - شبیه امام زمان - حجت الاسلام ماندگاری.mp3
3.13M
♨️ شبیه #امام_زمان (عج)
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام ماندگاری
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج).....
شرمنده شدیم ما همه ای یار ببخشا
ما خفته دلانیم و تو بیدار ببخشا
با بار گُنَه در پی دیدار تو هستیم
صد کار گُنَه کردیم و تکرار ببخشا
این دیده کجا لایق دیدار تو باشد
داریم اگَرَم ما به تو اصرار ببخشا
آزرده شدی از همه ی ما که نیایی
شاید که شدی از همه بیزار ببخشا
شبها که نخوابیدی و از سوزغم ما
یا از غم ما گشتی و بیمار ببخشا
ما بهر تو ای یار بخدا کاری نکردیم
غیرازکه شدیم دوش تو سربار ببخشا
هرچند که به ظاهر شده ایم شیعه ی مولا
ما را به علی حیدر کرار ببخشا
ما سینه زن و گریه کنِ کرب و بلاییم
ما را به حسین سید و سالار ببخشا
این نامه ی پوزش که تراب بهرتوبنوشت
او را زهمین دفتر گفتار ببخشا
(دعا بفرمایید)
#حدیث_روز
#پیامبر_اکرم_ص
از لغزشهاى خطاكاران درگذريد ، تا بدين سبب خداوند شما را از مقدّرات ناگوار نگه دارد .
تنبیه الخواطر ، جلد ۲ ، صفحه ۱۲۰
🌺شش سفارش امام صادق(ع) به مفضل
🔷مفضل بن عمر از شیعیان امام صادق(ع) است. امام صادق(ع) در روایتی که تحف العقول آن را نقل کرده است شش توصیه به شیعیان می کنند. آن حضرت می فرماید: شش خلصت است که به تو سفارش می کنم که باید به شیعیانم ابلاغ کنی.
مفضل گفت: سرور من آنها چیست؟
🔸حضرت صادق(ع) فرمودند:
1⃣امانت را به صاحبش برگردان.
2⃣هرچه برای خود پسندیدی، برای برادرت هم بپسند.
3⃣بدان که هر کار عاقبتی دارد، از عواقبش برحذر باش.
4⃣کارها، عواقب پیش بینی نشده دارد، مراقب باش.
5⃣از فراز هموار کوهی که نشیب ناهموار دارد، بپرهیز(از راهی که رفتنی آسان و بازگشتی دشوار دارد، بپرهیز ).
6⃣وعده ای که وفایش به دست تو نیست به برادرت مده.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#حدیث_روز #پیامبر_اکرم_ص از لغزشهاى خطاكاران درگذريد ، تا بدين سبب خداوند شما را از مقدّرات ناگ
سلام علیکم سی و پنجمین روز از چله هجدهم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 جواد رحمانی نیکونژاد 🌷هستیم .
جواد رحمانینیکونژاد، بیستم شهریور ۱۳۴۳، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش علی، لاستیکفروش بود و مادرش بمانی نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ژاندارمری خدمت میکرد. یازدهم شهریور ۱۳۶۲، در سردشت هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین قرار دارد
رفت که رفت!
آن روز پسرم، برای اولین بار عازم جبهه بود و من آخرین لحظات خداحافظی را سپری می کردم.
او از ته دل می خندید و انگار به حجله ی دامادی می رود و من قلباً ناراحت و گرفته، اما دلم می خواست شادی و خنده های او را با گریه هایم خراب نکنم.
وقتی اتوبوس حرکت کرد و پسرم لحظه به لحظه از من دور می شد، گریه امانم را بریده بود، او از دیدگانم دور می شد و اشک جاری از چشمانم بدرقه اش می کرد.
اولین اعزام جوادم 3 ماه طول کشید، یعنی 3 سال، یعنی 30 سال، اما وقتی از جبهه برگشت زمین تا آسمان فرق کرده بود و جواد، جوادی نبود که من بزرگش کرده بودم.
او از تمام جهات متحول شده بود، از نحوه ی رفتارش با خواهران و برادرانش تا رعایت اخلاقیات و اقامه نمازها، آن هم به وقت آن، حتی نماز شب، از طرفی رفتارش طوری بود که انگار خانه و شهر برایش زندان است، لذا به هر دری زد تا اینکه بعد از 5 ماه مجدداً به سردشت اعزام شد، اعزامی که چندین بار تصمیم گرفتم که نگذارم برود، اما مقابله با اعزام و خواسته ی او هیچ توجیه منطقی نداشت و او رفت که رفت.
مادر شهید جواد رحمانی
کاش بعضی ها پشه آنوفل بودند!
برای دیدن یکی از دوست های جانبازم، رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است.
فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد. که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود.
دوستم نبودش، فرصتی شد به اتاق ها سری بزنم.
اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از دو دست.
و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها...
جانبازی که 35 سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده ای! آمده ای عکس بگیری؟"
گفتم نه!
ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.
می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات!
همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!
نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.
خیلی زود رفیق شدیم. وقتی فهمید من هم در همان عملیاتی بوده ام که او ترکش خورده.
پرسیدم خانه هم می روی؟
گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد!
توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع دیگر بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند.
پرسیدم اینجا چطور است؟
شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.
یاد دوست شهیدم اسماعیل فرجوانی افتادم. دستش که عملیات والفجر هشت قطع شده بود نگران هزینه های بیمارستانی بود، نکند زیاد شوند!
گفتم: بی حرکت دست و پا خیلی سخت است، نه؟
با خنده می گفت نه!
حکایت تکاندهنده ای برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است!
پشه های آنوفل را می گفت.
"نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!"
می گفت نگاهم را که می بینند خودشان رعایت می کنند و زود بلند می شوند.
شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند.
میگفت ما که خوبیم اگه میخواهی جانباز ببینی برو آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان و اونها رو ببین ، ما آزادیم و ...
برو ببین جانبازان موجی چی میکشن و چه جوری زندگی میکنن و چه جوری دست و پاهشون را بستند به تخت و مثل ما آزاد نیستند و همش با داروهای خواب آور یا خوابند و یا منگ و بیحال یه گوشهای نشستند و همدیگهرو نگاه میکنند
نوجوان و 16 ساله بوده که ترکش به پشت گردنش خورده و الان نزدیک 50 سالش شده بود.
سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید.
آخر من چه می دانستم جانبازی چیست!
صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم بیرون بیاید، تا بارش باران نرمی که شروع شده بود را ببیند.
چقدر پله داشت مسیر!
پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده.
خیلی خجالت کشیدم.
دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و فضای دم کرده داخل اتاق ها... هر دقیقه اش مثل چند ساعت برایم می گذشت.
به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی اروپایی...
می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، همه بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.
نمی دانستم چه جوابش را بدهم.
تنها سکوت کردم.
می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟
یکه خوردم. چه سئوالی بود!
گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند.
خودم هم می دانستم دروغ می گویم.
کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور...
چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی قبلی را نداشت.
از همان وقتی که حرف مرگ را زد.
انگار یاد دوستانش افتاده باشد.
نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.
کاش حرف تندی می زد!
کاش شکایتی می کرد!
کاش فریادی می کشید و سبک می شد!
و مرا هم سبک می کرد!
یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف پرسه می زدم.
دیگر از خودم بدم می آمد
از تظاهر بدم می آمد
از فراموش کاری ها بدم می آمد
از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر همشان!
از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم
همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند
و این روزها هم نه جانبازها را می بینند
نه پدران و مادران پیر شهدا را...
بدم می آمد از کسانی که نمی دانند ستون های خانه های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!
از آنها که جانبازهارا هم پله ترقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🍀🌸آهــای رفیـــــق مبــادا در پیــچ و خــم زنـدگـی #شهــــــدا رو فــــراموش کنیــــم🌸🍀
یادمان هست که مدیــون #شهـــیدان هســتیم..
رسول اکرم صلےالله علیه وآله و السلم فرمودند:
سه گناه است که کیفرشان درهمین دنیا می رسد وبه آخرت نمی افتد
✅ آزردن پدرومادر
✅ زورگویی وستم به مردم
✅ ناسپاسی نسبت به خوبی های دیگران
امالی مفید 237: 1
امام صادق عليه السلام :
أكثِروا مِنَ الدُّعاءِ فَإنَّ اللّه َ يُحِبُّ مِن عِبادِهِ الَّذينَ يَدعونَهُ؛
امام صادق عليه السلام :
بسيار دعا كنيد ؛ زيرا خداوند از ميان بندگانش كسانى را دوست دارد كه او را به دعا بخوانند.
تحف العقول
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
رسول اکرم صلےالله علیه وآله و السلم فرمودند: سه گناه است که کیفرشان درهمین دنیا می رسد وبه آخرت نمی
سلام علیکم سی و ششمین روز از چله هجدهم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 نوروز علی بابانیا 🌷هستیم .
⭕️صحبت های «علی علیپور» بازیکن با اخلاق تیم پرسپولیس تهران
شهید علی بابانیا بچه محله خودمان بود و دوست داشتم در دیدار مقابل گل گهر با گلی که زدم یادش را زنده کنم. خیلیها شهدا را فراموش کردهاند و یادشان رفته رشادتهای اینها بود که امروز من و شما در خانه و خیابان راحت زندگی میکنیم.
رشادتهای این شهدا بود که من امروز راحت در زمین مسابقه برای کشورم فوتبال بازی می کنم و تماشاگر پرسپولیس بدون دغدغه خاطر میآید و روی سکوها در امنیت کامل فوتبالش را میبیند. حالا که در این جایگاه هستم، می توانم زبان گویای خانوادههای این شهدا باشم و تصویرشان را به هموطنانم نشان بدهم/تسنیم
🇮🇷 گلچین مطالب انقلابی با ذکر منبع🇮🇷
@Radar_enghelab
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
⭕️صحبت های «علی علیپور» بازیکن با اخلاق تیم پرسپولیس تهران شهید علی بابانیا بچه محله خودمان بود و
نوروزعلي بابانيا
نام پدر: برج علی
تاریخ تولد: 1340
محل تولد: قائمشهر روستای قراخیل
تاریخ شهادت: 1365/11/11
زندگی نامه شهید نوروزعلي بابانيا
خانوادهي مذهبي و مستضعف برج علی بابانيا در سال 1340 با تولّد نوروزعلي غرق در شادي و سرور شد. او از زمان طفوليّت با مرگ مادرش طعم تلخ محروميّت و تنگدستي را چشيد و دوران ابتدايي را با نمرات ممتاز در دبستان هدايت قراخيل به پايان رساند و بعدها به دليل وضعيتِ خاصّ مالي از ادامه تحصيل باز ماند
وي در يازده سالگي پدرش را از دست داد و مجبور شد با كار كردن مسئوليّت برادران و خواهران را به عهده گيرد. به همين منظور در مطب دكتر سهايي مشغول به كار شد. در همين زمان با شنيدن فرمان تاريخي حضرت امام خميني(ره) مبني بر تشكيل ارتش بيست مليوني در بسيج ثارالله قراخيل شركت كرد. با آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران اسلامي، از فعّالان جبهه و جنگ و پشت جبهه به شمار مي آمد و حماسههاي مكرر و خاطرات به يادماندنياش هيچگاه از خاطرهي همسنگرانش دور نخواهد شد.
نوروزعلي در پي اعزامهاي مكرر به مناطق جنگي سرانجام به همراه صد و هشت نفر از بسيجيان پايگاه ثارالله قراخيل در عمليّات پيروزمندانه كربلاي 5 شركت نمود دلاور مرد مازندران با رشادت به جنگيدن ادامه داد و در تاريخ 11/11/1365 شربت شيرين و گواراي شهادت را نوشيد و با اولياء الله همنشين شد
زندگی نامه شهید نوروزعلي بابانيا
خانوادهي مذهبي و مستضعف برج علی بابانيا در سال 1340 با تولّد نوروزعلي غرق در شادي و سرور شد. او از زمان طفوليّت با مرگ مادرش طعم تلخ محروميّت و تنگدستي را چشيد و دوران ابتدايي را با نمرات ممتاز در دبستان هدايت قراخيل به پايان رساند و بعدها به دليل وضعيتِ خاصّ مالي از ادامه تحصيل باز ماند
وي در يازده سالگي پدرش را از دست داد و مجبور شد با كار كردن مسئوليّت برادران و خواهران را به عهده گيرد. به همين منظور در مطب دكتر سهايي مشغول به كار شد. در همين زمان با شنيدن فرمان تاريخي حضرت امام خميني(ره) مبني بر تشكيل ارتش بيست مليوني در بسيج ثارالله قراخيل شركت كرد. با آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران اسلامي، از فعّالان جبهه و جنگ و پشت جبهه به شمار مي آمد و حماسههاي مكرر و خاطرات به يادماندنياش هيچگاه از خاطرهي همسنگرانش دور نخواهد شد.
نوروزعلي در پي اعزامهاي مكرر به مناطق جنگي سرانجام به همراه صد و هشت نفر از بسيجيان پايگاه ثارالله قراخيل در عمليّات پيروزمندانه كربلاي 5 شركت نمود دلاور مرد مازندران با رشادت به جنگيدن ادامه داد و در تاريخ 11/11/1365 شربت شيرين و گواراي شهادت را نوشيد و با اولياء الله همنشين شد
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان
وصيّت نامهي شهيد نوروزعلي بابانيا
خدايا! تو شاهدي كه من براي رضاي تو و جهت نصرت دينت، قدم به جبههي حق عليه
باطل نهادم. اميدوارم بتوانم، بندهي خوبي از بندگانت باشم. امروز كربلاي ايران، ياور حسيني
ميخواهد. هر كجا حق با كفر درگير باشد آنجا كربلاست. در جبههي نور ما، قرآن با ابليس افلقي درگير هست و امدادهاي غيبي در جبههها، رزمندگان را به ادامه رزمشان استوار
ميكند. در منطقه هفت تپّه، شاهد بمباران منطقه بهوسيله 40 فروند هواپيماي دشمن كافر بودم، وجب به وجب از خاك منطقه را با بمبهاي خوشهاي بمباران ميكردند و بمبها در يك قدمي رزمندگان ميافتاد. يا عمل نميكردند و يا عمل ميكردند، خسارتي وارد
نميشد و انسان، كمكهاي خدا را با چشم خود ميديد. خداوند تبارك وتعالي ميفرمايد :
« مرا ياري كنيد ، من شما را ياري خواهم كرد .» در سنگر رزمندگان اسلام، صداي قرآن و دعاي كميل و توسّل و نمازشبِ بسيجيهاي عاشق ميآيد، امّا در جبههي دشمن كافر، مشروب و قمار و هزاران كثافت كاري ديگر هست. حسينيها با رمز يا حسين(ع) و يا ا لله و
يا مهدي(عج) بر كافران حمله ميكردند ، امّا دشمنان كافر را بايد با مشروب و وعده ماشين وخانه و زنان، وادار به حمله كرد. من با توجّه به شناختي كه از دوصف دارم به جبههي حق عليه باطل آمدم. شايد بگوييد : او وضع مالي خوبي نداشت يا كارگر نبود ، به جبهه رفت. امّا به هزاران بيكار اگر ماهي ده هزار تومان بدهند قدم به جبهه نميگذارند، چون در جبههها
( بمبارانهاي هوايي ) و گلولههاي توپ و تانك دشمن كافر هست. آيا شما حاضريد
يكصد هزار تومان به شما بدهند تا دست شما را قطع كنند؟ من از خدا ميخواهم جسمم ، در مقابل تيرهاي دشمن تكّه تكّه گردد، بسوزم ولي اسلام زنده باشد. سفارشي به شما مردم
حزب الله: قدر فرزندان بسيجي قراخيل را بدانيد كه در تمام جبههها حاضرند. در كنار آنها باشيد و آنها را ياري كنيد. با مخالفان بسيج كه مخالفان امامند، دوستي نبنديد. خدا را در همه جا و همه حال ناظر بدانيد. اگر جنازهي من آمد مرا در مزار شهداي ( سيّد ميرزا ) دفن نماييد . مراسم مرا بعدازظهرها بر سر مزارم برگزار نماييد. تا موقعي كه همسرم در منزل من هست از فرزندانم مهدي و روح ا لله سرپرستي نمايد و از او ميخواهم مرا عفو نمايد. از برادران بسيجي و حزب الله ميخواهم : فرزندانم را سرپرستي كنند و از همهي مردم طلب عفو و بخشش مينمايم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارادت مادر شهید مسیحی به حضرت زینب(س)❤️
لبیک یاحسین❤️
لبیک یا زینب ❤️
مگر ازایشان بالاتر هم داریم .