eitaa logo
روابط عمومی پلیس مرکزی
2هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.9هزار ویدیو
110 فایل
🇮🇷روابط عمومی پلیس مرکزی🇮🇷 ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید👇👇👇 https://eitaa.com/Alijodakiravabetomomi
مشاهده در ایتا
دانلود
📖📚📙 🌴🌳🌲 ✍روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و دارایی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .✨🕊 🌳او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد.وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و آن را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.🕊✨ 🌲بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.🕊✨ 🌲البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند !!!🍃🌸🍃 ✨📚✨📙✨📘✨📗✨📕✨📔✨
📖📚📙 🌴🌳🌲 🌼✍نقل شده : جمعی در مسجد نشسته بودند و از قحطی و خشک سالی ای که برای مردم پیش آمده بود صحبت می کردند و از وضع فقرا و بیچارگان که در زحمت بودند می گفتند،🍃🌹 🌳یکی از مؤمنان که در خزانه خود مواد غذایی و گندم فراوانی داشت تحت تاثیر سخنان بقیه قرار گرفت . 🌺🍃 گفت : من در انبار خانه ام مقدار قابل توجهی گندم ذخیره کرده ام ، همه را در اختیار فقرا قرار می دهم و آنها را از بدبختی و فقر نجات خواهم داد.🍃🌹 رفقا گفتند: آری ! مگر شیطان بگذارد. گفت : شیطان هیچ غلطی نمی تواند بکند. 🌴هم اکنون می روم و همه گندم ها را تقسیم می کنم . از جای خود برخاست و به طرف خانه رفت ، وقتی خواست در انبار را باز کند.🍃🌸 همسرش جلو آمد و گفت : می خواهی چه کنی ؟ گفت : می خواهم مقداری از این گندم ها را به نیازمندان بدهم و از بدبختی نجاتشان دهم .🍃🌼 🌲زن گفت :ای مرد! مگر دیوانه شده ای ؟ خودمان احتیاج پیدا می کنیم . هر کس در این شرایط سخت سعی می کند گندم تهیه کند و به خانه آورده ذخیره نماید.🍃🌸 تو می خواهی گندم ذخیره خودمان را به دیگران بدهی ؟ سرانجام شیطان کار خودش را کرد، زن را وسوسه نمود و زن هم مرد را، کاری کرد که آن مرد مؤمن به مسجد آمد و پیش فقرا نشست .🍃🌺 🌳 دوستان به او گفتند: چه شد آیا گندم ها را به فقرا دادی یا طبق روایتی که می فرماید: کسی که دست در جیبش کند تا چیزی در راه خدا دهد،🌳 هفتاد شیطان دست او را می گیرند و مانع او می شوند شامل حالت شد و انفاق نکردی ؟ گفت : من از هفتاد شیطان خبر ندارم ، اما مادر شیطان کار خودش را کرد و و مانع انفاق شد.🕊✨ ✨📚✨📙✨📘✨📗✨📕✨📔✨
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿 🐭 موشي در خانه‌ی صاحب مزرعه، تله موشی ديد. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد 📣 همه گفتند: تله موش؟ مشکل توست به ما ربطي ندارد ...! ماری 🐍دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزيد. و آنها مرغ را کشتند 🐔 و سپس از آن مرغ، براي زن مزرعه دار سوپ درست کردند و گوسفند را براي عيادت کنندگان از زن مزرعه دار، سر بريدند.🐑 زن مزرعه دار زنده نماند و مرد.🤦‍♂️ گاو را هم برای مراسم ترحيم کشتند.🐂 « و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه مي کرد و به مشکلي که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد ...»😳😳😳😏
📖📚📙 🌴🌳🌲 ✍📕 ✍ یک مسلمان سالخورده، در یک مزرعه همراه با نوه جوانش زندگی می کرد.🍃 پدربزرگ هر صبح زود بر روی میز آشپزخانه می نشست و قرآن را می خواند.🌴 🌳نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش باشد و از هر راهی که می توانست سعی می کرد از پدربزرگش تقلید کند. 🌴یک روز آن نوه پرسید: پدربزرگ، من تلاش می کنم که مثل شما قرآن بخوانم اما آن را نمی فهمم و آنچه را که من نمی فهمم، ✨ 🌳سریع فراموش می کنم و در نتیجه آن کتاب را می بندم.چه کار باید انجام بدهم که آن قرآن را خوب بخوانم؟ پدربزرگ به آرامی از گذاشتن زغال سنگ در کوره بخاری دست کشید و جواب داد: این سبد زغال سنگ را ببر و از رودخانه برای من یک سبد آب بیاور! آن پسر انجام داد آنچنان که به او گفته شده بود، اما همه آب به بیرون نشت می کرد 🍃🌸 🌴پدربزرگ خندید و گفت:تو مجبور هستی که اندکی، سریع تر این کار را انجام دهی و او را دوباره به طرف رودخانه فرستاد تا با آن سبد آب بیاورد.🍃🌸 این دفعه آن پسر سریع تر دوید، اما آن سبد خالی می شد قبل از اینکه او به خانه برگردد.🍃🌺 🌴پسر جوان به پدربزرگش گفت که حمل کردن آب با سبد یک کار غیر ممکن است، و به همین دلیل او رفت و به جای سبد یک سطل آورد.پیرمرد گفت: من سطل آب نمی خواهم، من یک سبد آب می خواهم. تو به اندازه کافی تلاش نکردی.🌸🍃 و سپس پیرمرد از در خارج شد تا تلاش دوباره پسر را تماشا کند. 🍃 🌴در این مرحله، پسر می دانست که این کار بی فایده است اما او می خواست به پدربزرگش نشان دهد که هر چقدر هم سریع بدود، با این حال آب به بیرون نشت می کند.🌸🍃 🌳پسر دوباره آن سبد را داخل رودخانه کرد و سخت دوید، اما زمانی که رسید نزد پدربزرگش، سبد دوباره خالی بود. پسر گفت: این کار بی فایده است.🍃🌼 🌴پدر بزرگ به او گفت:پسرم با دقت به درون سبد نگاه کن. آن پسر به داخل سبد نگاه کرد و برای اولین بار متوجه شد که آن سبد تغییر کرده بود.آن سبد زغالی قدیمی کثیف، تغییر شکل یافته بود و اکنون داخل و بیرونش تمیز بود.🌸🍃 آن است رویدادی که تو زمانی که قرآن می خوانی. 🌳شاید تو درک نکنی و یا بخاطر نیاوری همه چیز را، اما درون و بیرون تو تغییر خواهد کرد. آن، کار خداست در زندگی ما! این یعنی هدایت!🌸🍃 📚✨📙✨📘✨📗✨📕✨
📖📚📙 🌴🌳🌲 ✍ 🌼امام صادق (علیه السلام ) فرمود: موسی یک همنشینی از یارانش داشت که بسیار عالم بود.🍃🌺 🌴روزی از نزد موسی غایب شد. کسی نمی دانست که او کجا رفته است؟ تا این که موسی جریان را از جبرئیل پرسید. جبرئیل به موسی گفت:🌸🍃 او دم در است که به میمون تبدیل شده. موسی به خداوند ناله و زاری کرد و به جایگاه نمازش رفت و گفت: خداوندا، او رفیق و همنشین من بود چرا این طور شد؟🍃🌼 🌴خداوند فرمود: ای موسی، اگر آن قدر دعا کنی که بازوانت جدا شوند من دعای تو را در باره آن مرد اجابت نمی کنم. زیرا من او را حامل علم قرار دادم ولی او علم را ضایع و تباه کرد و بر خلاف علمش عمل کرد.🍃 پس دیگری را به جای او پیدا کن🌸🍃 ✨📚✨📙✨📘✨📗✨📕✨📔✨ 🔘سطح 4_موضوع 5🔘
جوانی تعریف می کرد: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت. از هم جدا شدیم. شب به تخت خوابم رفتم. ولی اندوه، تمام وجودم را فرا گرفته بود... مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم، چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم... روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را از جیبم درآوردم... پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم. در آن نوشتم: شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است. آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟ به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست... پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده‌ام. وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم. اشک از چشمانم سرازیر شد... یک روز پدرتان از این دنیا می رود، قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید، اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید و بر او رحمت و درود بفرستید. 🇮🇷روابط عمومی پلیس مرکزی🇮🇷 ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید👇👇👇 https://eitaa.com/Alijodakiravabetomomi