علیرضا امیدی¦ آموزش ازدواج💞
صیغه ی عقد که جاری شد...💕 رفتیم که با هم صحبت کنیم... دیدم پی چیزی میگرده... پرسید... "اینجا یه مهر
گفت…"دنیا حالا حالاها با تو کار داره…"🙂
گفتم..."بعد تو سخت میگذره..."😥 #والله_که_بی_تو_مرا_شهر_حبس_میشود...
گفت:"دنیا زندون مؤمنه..."
روزای آخر حملم بود و نزدیک تولد 👶🏼بچه...
گفت:
"ناراحت میشی که برم جبهه...؟"
گفتم…
"آره...ولی نمیخوام مزاحمت بشم..."😣
رفت و دو روز بعد بچه به دنیا اومد...
وقتی برگشت...
بچه رو بوسید و اسمشو گذاشت...❤"هادی"❤
پرسیدم: "دوسش داری…؟"
گفت…
" 💕...مادرشو بیشتر دوست دارم...💕"
حضرت زهرا(س) و روضه هاشو خیلی دوس داشت...
ترکش که خورد،بردنش بیمارستان...
تا روز شهادت حضرت زهرا(س)نفس میکشید...
روز شهادت مادرش...
پر کشید و آسمونی شد...❤️
❤️ (همسر شهید،عبدالله میثمی).