eitaa logo
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
3.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3هزار ویدیو
93 فایل
🔸اینجا بهت مهارت قشنگ زندگی رو آموزش میدم. 🔹ازدواج موفق💍🔹همسرداری💑 🔹موفقیت✌️🔹ترک رابطه حرام💔 💌 آیدی پاسخگویی وثبت نام دوره : @omidi_admin 💌آنچہ گذشت: @Alireza_omidi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#او_را... 120 -سلام بی معرفت.کجایی تو؟ -سلام مرجان جونم.چطوری؟ -خوب یا بدم چه فرقی میکنه برای تو؟
.... 121 هنوز نتونسته بودم نمازم رو بخونم.شام رو با هم تو اتاق خوردیم.نشسته بودیم و با گوشی هامون مشغول بودیم که بلند شد و رفت سمت وسایلش و یه بطری کوچیک درآورد -ببین چی آوردم برااااات! -مرجان!اینو برای چی آوردی اینجا؟ -آوردم خوش باشیم عشقم! احساس کردم بدنم یخ زد -مرجان بذارش تو کیفت.خواهش میکنم. 😐 اخم کرد -وا!یعنی چی؟انگار یادت رفته التماسم میکردی...😒 -میدونی که تو ترکم.ازت خواهش میکنم! -نچ!نمیشه. در اتاق رو قفل کرد و اومد کنارم. تو دوتا لیوان ریخت و گرفت جلوی صورتم.با دستم عقبش زدم. -مرجان بگیرش کنار...لطفا! -ترنم لوس نشو.مامانتینا هم الان خوابیدن دیگه.کسی نمیفهمه.منم که به کسی نمیگم تو چیزی خوردی! یه دفعه ساکت شدم.راست میگفت.کسی چیزی نمیفهمید! خیلی وقت بود نخورده بودم.دوست نداشتم بگم کم آوردم اما داشتم وسوسه میشدم؛نفسم داشت شدیدا قلقلکم میداد. -آفرین آجی گلم.بیا یه شب رو بی دغدغه بگذرونیم. احساس میکردم بدنم داره میلرزه.یه نگاه به لیوان انداختم و یه نگاه به برگه های روی دیوار.قلبم تندتر از همیشه میزد و داغ داغ شده بودم.چشم هام رو بستم،سرم رو تو دست هام گرفتم و از خدا کمک خواستم و نالیدم -ولم کن مرجان...نمیخورم.جون ترنم بیخیال! هیچ صدایی ازش نیومد.سرم رو بالا آوردم.با اخم تو چشم هام زل زده بود. -میخوای التماست کنم؟به جهنم!نخور. بلند شد رفت سمت تراس و هر دو لیوان رو تو حیاط خالی کرد. نفس راحتی کشیدم. بدون توجه به من برگشت رو تخت و خوابید.رفتم کنارش و دستم رو گذاشتم رو شونش. -مرجان؟ دستش رو آورد بالا و بازوش رو گذاشت رو صورتش.دوباره تکونش دادم -مرجان؟قهری؟ بازهم حرفی نزد. -خب چرا ناراحت میشی؟تو که میدونی من دیگه نمیخورم.چرا اینقدر زودرنجی تو؟مرجان؟ میدونستم چجوری باید آرومش کنم.نشستم بالا سرش و موهاش رو آروم آروم ناز کردم.بعد از چند دقیقه آروم و با مهربونی شروع به صحبت کردم -مری؟!قهر نکن دیگه!مگه چیکار کردم خب؟ دستش رو برداشت.ولی همچنان روش به سمت تراس بود و اخمی تو پیشونیش... -چرا اینقدر عوض شدی؟ خم شدم و بوسش کردم بده؟ اره بده بده.... دوست دارم مثل قبل باشی .مثل هم باشیم. ته دلم یه جوری شد!یعنی مرجان دوست داشت من تو همون حال بدم بمونم؟ چقدر با زهرا فرق داشت...!😞 -مرجان من نمیخوام زندگیم مثل قبل باشه! حال بدم یادت رفته؟ چشم هاش رو بست و دیگه حرفی نزد.زانوهام رو بغل کردم و دیگه اصراری برای جواب دادنش نکردم. نمازم مونده بود و چنددقیقه دیگه قضا میشد. نه میتونستم بیرون از اتاق بخونم و نه داخل اتاق .یه چشمم به مرجان بود و یه چشمم به ساعت .خوابش برده بود ولی اگر یدفعه بیدار میشد،دیگه نمیتونستم آرومش کنم. همین شوک برای امشبش کافی بود! بیشتر فکر کردم. چاره ای نداشتم .بهتر بود فکر کنه از اتاق رفتم بیرون! آروم و با احتیاط وسایل نمازم رو برداشتم و رفتم تو حموم .بغضی که تو گلوم بود رو رها کردم. " خدایا دیدی من بازم تونستم رو نفسم پا بذارم؟ ولی خیلی سخت بود. ممنون که کمکم کردی! " از وقتی که پای دین تو این مبارزه باز شده بود،هم پیدا کردن لذت های سطحی برام راحت تر شده بود و هم پس زدنشون. شاید اون شب زیباترین نماز عمرم رو خوندم...! صبح با صدای مرجان از خواب بیدار شدم. خیلی ذوق زده صحبت میکرد! -دمت گرم. اتفاقا خیلی نیاز داشتم. آره بابا. حتما!فدات .بای. با خنده گوشی رو قطع کرد و چرخید طرف من که دید چشم هام بازه! لپم رو کشید و گفت -پاشو که خبر خوب دارم! تعجبی نکردم.تا به حال قهر ما بیشتر از سه چهار ساعت طول نکشیده بود!چشمم رو مالیدم و کش و قوسی به بدنم دادم. -چه خبره؟؟حتما خیلی خوبه که تو رو این وقت صبح بیدار کرده! بلند خندید -خوب نیست؛عالیه! رفت سمت کمدم و درش رو باز کرد. -پاشو ببینم لباس خوب داری یا باید بریم خرید؟! نیم خیز شدم. -برای چی؟!چرا نمیگی چه خبره؟ -فرهاد برای آخرهفته یه مهمونی توپ داره. توپ که میگم یعنی توپاااا! فقط باید بیای ببینی چه خبره!! نشستم و موهام رو از صورتم کنار زدم. -خب؟! -چی خب؟!پاشو دنبال لباس باشیم .وای چقدر خوش بگذره! نفسم رو بیرون دادم و دوباره دراز کشیدم. اومد طرفم -برای چی خوابیدی باز؟!با تو دارم حرف میزنما! تو چشم هاش نگاه کردم -مرجان چرا خودتو میزنی به اون راه؟!تو که میدونی من نمیام! دوباره اخم هاش رفت تو هم. -جنابعالی غلط میکنی!ترنم پاشو!دوباره نرو رو مخ من...هنوز کار دیشبت یادم نرفته. نشست رو لبه ی تخت و ادامه داد -خودم مامان و باباتو راضی میکنم. میگم یه شب میای خونه ما. -اولا میدونی که راضی نمیشن.بعدم اونا هم رضایت بدن،من خودم نمیخوام بیام. محدثه افشاری ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃 ✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#رهایی_از_رابطه_حرام 21 ⭕️ تا اینجا در این مورد صحبت کردیم که چطور میشه از افتادن در گناه ارتباط ب
22 ✅ یکی از نکاتی که در مورد توبه خوبه دقت بشه اینه که هر گناهی که انجام دادید سعی کنید "خیلی زود توبه کنید". 👌🏻 در واقع هییییج گناهی رو بدون توبه نذارید. ⭕️ مثلا خدای نکرده شیطون گولتون میزنه و یه نیشی به همسرتون میزنید! یا هر گناه دیگه ای که هست. دو دقیقه نشده حتما توی دلت بگو خدایا غلط کردم...😢😓 💢 اصلا نذار که حتی یه دونه گناه هم بدون توبه هر چند کوتاه از دستت در بره. گناه لامصب چیزیه که مثل چرک و سیاهی دور دیگ غذا هست. اگه همون موقع که سیاه شد شسته بشه هم راحته و هم همیشه تمیز میمونه ولی اگه یه مدت بگذره و هی بهش اضافه بشه سفت میشه و کار خیلی سخت میشه...😒 💢 حتی اگه وسط ارتباط با نامحرم هستی هر بار که پیامکی دادی یا تلفنی حرف زدی و ... حتما توبه کن. این توبه کم کم روح آدم رو قوی میکنه و قدرتش در ترک گناه بیشتر خواهد شد... ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃 ✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚امام خامنه ای: من کتابی خوندم در مورد‌ شهید ابراهیم هادی.... خوب خیلی کتاب خوبیه خیلی جذابه... من این کتابو ک خوندم تا مدتی دلم نمیومد از رو میز برش دارم.... ➕ 🎉اول اردیبهشت سالگرد تولد💚 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃 ✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
30_HamedZamani_AlamdarKomeil_(rasekhoon.net).mp3
16.6M
🌸اول اردیبهشت سالگرد تولد شهید گمنام، 🌹 علمدار کمیل _ حامد زمانی 🌺برای این شهید عزیز یک فاتحه بهمراه صلوات قرائت بفرمایید 🌸🍃🎊🍃🌸 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃 ✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
🔴 رکب روحانی ! ⁉️‏چرا روحانی به جای وزیر جهاد کشاورزی به وزیر اطلاعات دستور داد پیگیر موضوع معدوم کردن جوجه‌ها شود؟ 👈 چون وقتی وزارت اطلاعات وارد پرونده‌ای شود، دیگر اطلاعات سپاه نمی‌تواند ورود کند ! با سپردن پرونده به وزارت اطلاعات، پشت پرده پروژه به قحطی رساندن کشور، پیگیری و از محرمانگی خارج نمی‌شود. احمدقدیری ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃 ✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
⭕️ اگه قبل از هر پیامکی برای شروع، ۵ دقیقه به دل های شکسته بعدش و حق الناس ها و روز قیامتش فکر کنیم قید هر رابطه حرامی رو خواهیم زد... ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃 ✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
recording-20200420-165602.mp3
3.49M
🚨 چرا با اینکه میدونیم یه کاری گناه هست بازم انجامش میدیم؟ ریشه اکثر گناهان ذهنی و بدنی موضوعی هست به نام "راحت طلبی" 🚫 راحت طلبی اژدهای هفتاد سر و یک مرگ خاموش هست... 👌 حتما گوش بدید حاج آقا حسینی ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃 ✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🚨 چرا با اینکه میدونیم یه کاری گناه هست بازم انجامش میدیم؟ ریشه اکثر گناهان ذهنی و بدنی موضوعی هست
: 1-ورزش ونرمش روزی 20دقیقه 2-مطالعه کردن(کتاب های شهدا و کتاب ها انگیزشی) 3-کار اقتصادی(ولو روزی هزارتومان و لو مجانی کار کردن) 4-کار جهادی(کمک کردن به مردم) 5-و.... ✅بعد از زدن راحت طلبی تازه میفهمی دین و لذت از دین یعنی چی😊
😂 رانندگی مقام معظم رهبری!!!! صرفا جهت یه لبخند حلال ...✋ محافظ آقا(مقام معظم رهبری) تعریف میکرد؛میگفت رفته بودیم مناطق جنگی برای بازدید... توی مسیر خلوت آقا گفتن اگه امکان داره بگذارید کمی هم من رانندگی کنم. من هم از ماشین پیاده شدم و حضرت آقا پشت ماشین نشستند و شروع به رانندگی کردند. میگفت بعد چند کیلومتر رسیدیم به یک دژبانی که یک سرباز آنجا بود و تا آقا رو دید هل شد.😃 زنگ زد مرکزشون گفت: قربان یه شخصیت اومده اینجا... از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟ !! گفت نمیدونم کیه اما خیلی آدم مهمی هست خیلیییی گفتن:چه شخصیت مهمی هست که نمیدونی کیه؟؟؟ سرباز گفت:نمیدونم؛ولی گویا که آدم خیلی مهمیه که حضرت آقا رانندشه!!😂😂😂 این لطیفه رو حضرت آقا توجمعی بیان کردند و گفتند که ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین شود. "برگرفته از خاطرات مقام معظم رهبرى مجله لثارات الحسین علیه السلام" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃 ✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی۱۲۱ 🔵 ولایت اصل دین ماست؛ هرکسی نمیدونه مطالعات دینی خودشو افزایش بده و بازنگری کنه.
۱۲۲ ☢چه کسی باید بچه ها رو نسبت به پدر و مادر باادب کنه؟ ← مثلاً اینکه قبل از پدر ننشینند، ← تو چشم پدر و مادر زُل نزنن، ← سر پدر و مادر داد نزنن که هیچ، ← صدای خودشونو بلند نکنند و...❌ 🔹 کی باید یاد بده؟! مدرسه؟ 😒 🚫خیر.... مدرسه تاثیر خاصی نداره ✅پدر باید به بچه ها بگه به مادر بذارید. مادر باید بگه به پدر احترام بذارید.💖 آخرش کار خودتونه دوستان عزیز! 🔶بچه ای که داره تو خیلی از خونه ها دشمنی پدر و مادر رو با هم میبینه، اینجا داره برعکس میبینه👌 ❤️💞اینجا داره میبینه؛ ← دفاع( پدر از مادرش رو ) و ← دفاع( مادر از پدرش رو ) ⚠️ممکنه یه جاهایی با هم مشکل هم داشته باشن؛ ولی بچه "از خودگذشتگی" رو یاد میگیره میفهمه خودخواه نباید بود ...⛔️ 🔷مادری که از آقات ناراحتی، اتفاقاً آقای بدی هم داری....به بچه هات بگو؛ به "پدرتون" احترام بگذارید... بچه هات میگن عجب مادر از خودگذشته با اینکه ناراحته باز از پدر دفاع میکنه👌✔️ 💕 اینجا ازخودگذشتگی رو یاد میگیره 🌺 این بچه خواهد کرد ؛ مثل ابلیس سجده به آدمو ترک نمیکنه 🚫 چــــرا !؟!؟👇 👈به دلیل اینکه "ولیّ خداست" ولایتمدار میشه 🌷 ⭕️ آخه آدم خودخواه که نمیشه... ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃 ✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#او_را.... 121 هنوز نتونسته بودم نمازم رو بخونم.شام رو با هم تو اتاق خوردیم.نشسته بودیم و با گوشی ه
.... 122 -تو غلط میکنی، تو همون کاری رو میکنی که من بهت گفتم. -مرجان چرا اینجوری میکنی آخه؟؟ بلند شد و شروع کرد به داد زدن! -برای اینکه داری واسه من جانماز آب میکشی! احمق تو همونی که تا دیروز تو بغل سعید ولو بودی!هرروز میومدی خونه ما که مشروب بخوری!معتاد سیگار شده بودی!اونوقت واسه من امل بازی درمیاری؟؟؟ دوباره نشستم. -آدما تغییر میکنن! -آدم آره،ولی تو نه!جوگیر احمق! با ناباوری نگاهش کردم. -مرجان درست صحبت کن! -نمیکنم.همینه که هست!میای پارتی یا نه؟ بلند شدم و رفتم کنارش. -مرجان... ترنم خفه شو.فقط جواب منو بده. فقط یه کلمه!دست از این کارات برمیداری یا نه؟ داشتم از دستش دیوونه میشدم!سرم درد گرفته بود. هر لحظه داشت عصبانی تر میشد! -با تو بودم!آره یا نه؟؟ -بشین... بلندتر داد زد -آره یا نه؟ چشم هام رو بستم و نفس عمیق کشیدم، -نه! تا چند لحظه خونه تو سکوت کامل فرو رفت. و بعد صدای آرومش اومد -به جهنم. چشم هام رو که باز کردم لباس هاش و کیفش رو برداشته بود و به سمت در اتاق میرفت. سریع رفتم دنبالش. -مرجان... هلم داد و با نفرت تو چشم هام زل زد. -دیگه اسم منو نیار!مرجان مرد! تو چارچوب در ایستادم و رفتن و فحش دادنش رو نگاه کردم و بی اختیار اشک از چشم هام فرو ریخت. باورم نمیشد که مرجان به همین سادگی از من گذشته باشه ولی این کار رو کرده بود!رو تخت ولو شدم و مثل ابربهار باریدم. تو حال خودم بودم که گوشیم زنگ خورد. موقع خوبی بود!همین الان نیاز داشتم کسی حواسم از تمام دیشب تا حالام پرت کنه! هرچند که بخاطر گریه،صدام گرفته بود اما جواب دادم. -سلام -سلام عزیزم.خوبی؟ -ممنون زهراجون.توخوبی؟ -خداروشکر. از خواب بیدارت کردم؟چرا صدات اینجوریه؟! -نه. یکم گرفته. -ترنم گریه کردی؟ دوباره گلوم رو بغض گرفت. -یکم. -ولی بنظرم یکم بیشتر از یکم بوده! -با مرجان دعوام شد. -چی؟چرا؟ -چون دیگه مثل اون نیستم! -یعنی چی؟ -یعنی مرجان از این ترنم جدید خوشش نمیاد!واسه همین هم گذاشت و رفت... برای همیشه! -ای بابا...چه بد! -آره. بیخیال!امروز بریم بیرون؟ -واسه همین زنگ زده بودم. با زهرا قرار گذاشتم و رفتم سراغ لباس هام. شالم رو کیپ تر بستم،چادرم رو روی سرم انداختم و از خونه زدم بیرون. قرار بود هم دیگه رو تو پارک و آلاچیقی که قبلا یه بار رفته بودیم، ببینیم. ماشین رو پارک کردم و راه افتادم سمت آلاچیق "محدثه افشاری" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃 ✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃