6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رسانه با ما کاری کرده فکر میکنیم غیر ما خوبتره 🤦♂
ببینید جالبه...
کانال حامد دهقانی 🔰
@dehghani_hamed
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الله اکبر و سبحان الله
عمر انسان ، همچون ابر بهاری می گذرد .
کل نفس ذائقه الموت
والعاقبه للمتقین😭😍
@mesbaherahpuyan
👆سوئیس هم باشی بازم نمیری رأی بدی..!
نرخ مشارکت سوئیس رو مشاهده میفرمایید...
چند دهه، زیر ۵٠ درصد‼️
#انتخابات
#انتخاب_مردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخوندی که عمامه او از سرش می پرانند و توسط دانشجویان تهرانی لگد مال میشود و او لبخند میزند
مجددا برای نمایندگی انتخاب شد
تبریک به مردم کاشمر برای انتخاب چنین نماینده ای👌
حتما ببینید خیلی جالبه دختره عمامه رو بلند کرد داد دست همکارش و با لبخند رفتن ببینید چطور به روستایی ها کمک میکنه آجر میندازه بالا اینو میگن نماینده .
عزت دست خداست عزیزترشدد
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت تکاندهنده رهبر انقلاب از نهجالبلاغه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایا با ضایعاتی ازدواج میکنی ....نه نه نه
آیا بل فلافلی ازدواج میکنی ....نه فکر نکنم
آیا با بنا ازدواج میکنی ......نه نه نه
آیا بل راننده وانت ازدواج میکنی ...ن ن ن
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینو ببینید حالتون خوب میشه. یه دختر ۲۰ساله تو یکی از شرقیترین بخشای سیستان و بلوچستان از رو گوشی شیرینیپزی یاد گرفته و حالا داره خرج ۳تا خانواده رو از همین راه میده! ایران پر از قهرمانان گمنامه..
🗣 سـیـّد مـنـصـور مـوسـوی
➺ ]
تصور کنید #پروفسور_سمیعی در یک مسجد توسط نمازگزاران «هو» میشد؛ آنگاه دینداران یک جماعت متحجر، بدوی و ضد علم قلمداد میشدند. اما الان نه تنها جماعت سکولار شرم نمیکنن، بلکه احساس غرور هم دارند!
همین.
🗣 میلادَم 🇮🇷
➺
این متن طولانیه اما ارزش خوندن داره: داستان انتخابات
خالی از لطف نیست چند مصداق از فعالیتهای خودجوش مردم برای کمک به افزایش مشارکت در انتخابات را با هم مرور کنیم.
*روایت اول
راننده افتخاری شما میشوم، به خاطر ایران در انتخابات شرکت کنید
از وقتی شنیدم هرکدام از ما میتوانیم با دعوت از مردم برای شرکت در انتخابات، به پرشور شدن این اتفاق ملی کمک کنیم، فکرم مشغول شده بود. مدام با خودم فکر میکردم آخه از من بهعنوان یک خانم خانهدار چه کاری برمیاد؟ یک روز بعد از اینکه پسرم را جلوی مدرسهاش پیاده کردم، در مسیر برگشت، چیزی در ذهنم جرقه زد. جلوی اولین خانمی که نزدیک مدرسه در کنار خیابان ایستاده بود، ترمز کردم. شیشه را پایین دادم و گفتم: بفرمایید. خانم جوان، یک قدم به عقب رفت، نگاهی به ماشین مدل بالای من انداخت و با تردید پرسید: «یعنی مسافر سوار میکنید؟!» با لبخند گفتم: مسافر که نه. اما بفرمایید، من میرسونمتون. خانم جوان کمی این پا و آن پا کرد و بالاخره سوار شد.
کمی که گذشت، سر صحبت را باز کردم و گفتم: پسر شما هم در همین مدرسه لالههای ایران درس میخونه؟ سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: بله. پایه سومه. گفتم: پس نسبت به پسر من، ارشد محسوب میشه. پسر من، دومه. خوشحال میشم با هم آشنا بشن. اینجوری خیالم راحته که پسرم یک برادر بزرگتر توی مدرسه داره. لبخند زد و گفت: «حتما. چی از این بهتر؟» دو خیابان بالاتر، خانم جوان گفت: «ممنون. من جلوی روزنامه فروشی پیاده میشم.» با گوشه چشم، دیدم که دستش دارد به سمت کیفش میرود برای درآوردن کرایه. گفتم: خوشحال شدم از همصحبتی با شما. من، مسافرکشی نمیکنم و کرایه نمیگیرم، اما یک خواهش از شما دارم؛ و قبل از اینکه چیزی بگوید، ادامه دادم: امروز، این کار از دست من برای کمک به شما برمیومد. در مقابلش هیچ انتظاری از شما ندارم فقط ازتون درخواست میکنم به خاطر آینده بچههامون، در انتخابات شرکت کنید.
مادر جوان از شنیدن این حرف، خیلی جا خورد. با چشمان متعجبش چند ثانیه خیرهخیره نگاهم کرد و بعد لبخندبرلب گفت: «باشه.» مسافر عزیز که پیاده شد، حس خوبی داشتم. کار بزرگی نکرده بودم، اما با خودم فکر کردم اگر هر روز فقط یک مسافر سوار کنم، تا روز انتخابات، میتوانم تعداد زیادی از زنان و مادران را به مشارکت دعوت کنم. حتی اگر یک نفر از آنها هم در انتخابات شرکت کند، من کار خودم را کردهام.
*روایت دوم
یک راننده تاکسی با ۲۵۰ دعوت موفق برای مشارکت در انتخابات
من از ۱۸ سالگی تا الان، در همه انتخاباتها شرکت کردهام، چون از اول میدانستم این رأی دادن، به نفع همه ماست. وقتی دشمنی که ما را تحریم کرده و تحت فشار گذاشته، دارد میگوید رأی ندهید، مطمئن باشید رأی ما تاثیر دارد وگرنه اینقدر برای رأی ندادن ما تلاش نمیکرد.
اما اینکه هرکداممان بهتنهایی رأی بدهیم هم، کافی نیست. ما میتوانیم و باید دیگران را هم به این مشارکت دعوت کنیم. خود من بهعنوان یک راننده تاکسی، در روزهای منتهی به انتخابات، موفق شدم ۲۵۰ نفر از همشهریهایم در گرگان را برای شرکت در انتخابات اقناع کنم. این اقناع، خیلی مهم است. ذهن مردم را باید روشن کرد. من این کار را به دستور رهبری انجام دادم؛ این همان حرکتی است که رهبری اسمش را جهاد تبیین گذاشتهاند
*روایت سوم
مادران میدان و آش نذری سیاسی!
ماجرای ما - مادران سبزواری - و انتخابات، از ۲ سال قبل و انتخابات ریاست جمهوری شروع شده بود. در آن مقطع، گروهی از مادران بهصورت خودجوش و داوطلبانه، به نقاط مختلف شهر میرفتند و در قالب گفتگوهای صمیمانه، زنان و مادران همشهری را به مشارکت در انتخابات دعوت میکردند. امسال، من هم تصمیم گرفتم از آنها الگو بگیرم و در این میدان مهم، سهمی داشته باشم. از حدود یک ماه قبل از انتخابات، دنبال ایدهای بودم برای دعوت از همسایهها و فامیل برای شرکت در انتخابات. همه گزینهها را بالا و پایین کردم تا اینکه رسیدم به ایده «نذری سیاسی».
ازآنجاکه نقشآفرینی در عرصه انتخابات، دغدغه بسیاری از دوستانم هم بود، نظرم را در گروه مجازیمان مطرح کردم. با استقبال همگروهیها، برای انتخاب نذری، رأیگیری کردیم و آش کشک بادمجان، در صدر قرار گرفت! از همان موقع، همه به خط شدیم و هرکس مسؤولیتی را به عهده گرفت؛ یکی میزبان شد، یکی مسؤول تهیه کشک، دیگری خرید سبزی را به عهده گرفت، آن یکی تهیه رشته و...
در روز مقرر، مادران مشغول پخت آش شدند و بچهها، مشغول بازی. آش که آماده شد، هرکس سهم خودش را برداشت و به خانه برد تا به دست اهالی محل یا فامیلش برساند. من هم، آش را در کاسههای زیبای گلسرخی ریختم و با کشک و پیازداغ و نعناع داغ تزیینشان کردم. هر کاسه را که در سینی قرار میدادم، یک برگ از دعوتنامهای که آماده کرده بودیم را هم کنارش میگذاشتم. شروع کردم درِ خانه همسایهها را زدن. همگی تا کاسه آش نذری را در دستم میدیدند، چشمشان از خوشحالی برق میزد؛ حتی آن همسایههایی که در ظاهر، شبیه هم نبودیم.
درست در همان لحظهای که فاصله بین ما شده بود به اندازه همان یک کاسه آش، دعوتنامه را همراه نذری تقدیمشان میکردم. در آن دعوتنامه دوستانه، با اشاره به اخبار رسانههای رسمی، گفته بودیم دشمنان ایران، مدام دارند در طبل تحریم انتخابات میکوبند و از مردم میخواهند رأی ندهند. پرسیده بودیم آیا تحریمکنندگان ایران که باعث شدهاند فشار اقتصادی بر مردم هر روز بیشتر شود، قابل اعتمادند؟... بعد از پایان این ماموریت داوطلبانه، همگی دست به دعا برداشتیم تا آن آش نذری با چاشنی دعوتنامه، باعث شود آن عزیزان چند دقیقهای دور از تبلیغات منفی، به ایران عزیزمان فکر کنند و انشاءالله پای صندوقها بیایند.
*روایت چهارم
یک دعوت آسانسوری!
از پلههای ایستگاه مترو تئاتر شهر که بالا آمدم، ازدحام جمعیت توجهم را جلب کرد. جلوتر که رفتم، از صداهایی که به گوشم میرسید، معلوم شد تریبون آزاد با موضوع انتخابات در حال برگزاری است. از خستگی به دیواره کناری خروجی مترو تکیه دادم و از روزنه میان جمعیت، نگاهم را متمرکز کردم روی جوانی که با حرارت داشت درباره لزوم مشارکت در انتخابات میگفت: «هرکس رأی بدهد یا ندهد، به خودش مربوط است، اما باید ببیند پشت چه جریانی قرار میگیرد. من با اینکه بهشدت منتقد وضعیت موجود هستم، اما رأی میدهم. میدانید چرا؟ چون اگر من رأی ندهم، کسانی پشت رأی ندادن من قرار میگیرند که نماینده من نیستند؛ همانهایی که پارسال، اول آمدند گفتند: این پرچم، پرچم شما نیست، پرچم جمهوری اسلامی است. بعد گفتند: این تیم ملی، تیم ملی شما نیست. تیم ملی جمهوری اسلامی است.
فردا هم اگر زمانی به مملکت من حمله شود، خواهند گفت: این مملکت شما نیست، این مملکت جمهوری اسلامی است. بعدش هم میگویند: تو که داری کشته میشوی، شهروند ایران نیستی، شهروند جمهوری اسلامی هستی. حالا میخواهم این را بگویم که من، منتقد وضع موجود هستم و اتفاقا، چون منتقد این وضعیت هستم، رأی میدهم. من، منتقد وضع موجود هستم، اما جانم را هم برای ایران میدهم.»
در مسیر خانه، غم دنیا روی دلم نشسته بود. به حال آن جوان و بقیه افرادی که پشت آن تریبون رفتند و سعی کردند با استدلالهایشان، آنهایی که مردد بودند را برای شرکت در انتخابات، قانع و راضی کنند، غبطه میخوردم و خجالت میکشیدم چرا با وجود آنهمه توصیه رهبرم به تلاش برای تشویق دیگران به شرکت در انتخابات، هنوز هیچ کاری در این زمینه نکردهام. بعد از شام که در آشپزخانه داشتم موضوع را برای همسرم تعریف میکردم، دختر ۱۵ سالهام هم از پشت کتابش گردن میکشید و به حرفهایم گوش میداد. چند دقیقهای که گذشت، دخترم با یک برگه به سراغم آمد و گفت: «بابا! یک ایده به ذهنم رسیده. ما شاید نتونیم مستقیما بریم سراغ همسایهها و باهاشون درباره انتخابات حرف بزنیم، اما غیرمستقیم میتونیم کاری کنیم به اهمیت انتخابات فکر کنند.»
بعد، برگهاش را به طرفم برگرداند و گفت: «با مثالهای ساده، میتونیم منظورمون رو بهشون برسونیم. مثلا بگیم: اگه وارد آسانسور بشید، اما هیچ دکمهای رو انتخاب نکنید و فشار ندید، به طبقهای که مدنظرتونه، نمیرسید. انتخابات هم، شبیه همینه دیگه. اگه دوست دارید اتفاقهای خوب برای کشورتون بیفته، باید توی انتخابات شرکت کنید و خودتون نمایندههای مجلس رو انتخاب کنید.» آن شب، برگهای که دخترم آماده کرده بود را در فضای داخلی آسانسور آپارتمانمان نصب کردیم. این یک کار خیلی کوچک به حساب میآمد، اما به نظرم از بیعملی، بهتر بود...
*روایت پنجم:
من مهریهام را بخشیدم تا همسرم راضی به شرکت در انتخابات شود!
بعد از پایان رأیگیری و اعلام نتایج اولیه شمارش آرا، در میانه بحثهای داغ درباره معنای رأیهای مردم به لیستهای مختلف، بازنشر یک پیام غیرمنتظره، کافی بود برای اینکه ولولهای در گروه مادرانهمان در فضای مجازی به پا شود. پیام از طرف خانمی بود که در یک جمله کوتاه، از یک کار بزرگ و از یک فداکاری عجیب برای گرم شدن تنور انتخابات گفته بود. آن خانم نوشته بود: «من امروز مهریهم رو به همسرم بخشیدم تا قبول کنه بیاد رأی بده. الحمدلله قبول کرد و اومد. ۱۱۰ سکه بخشیدم.» واکنش اولیه خانمهای گروه، بهت و سکوت بود، اما کمکم اظهارنظرها شروع شد.