یادت بخیر با گریه هات.mp3
2.55M
یادت بخیر با گریه هات
با شونه های لرزونت
یادت بخیر با نوحه هات
با اون چشای بارونت
با اون دل مهربونت
قاسم سلیمانی دلت کربلا بود
امضای عشقت از ضریح رضا بود
برادر بودی با رهبرم قاسم
امیر سربازای حرم قاسم
یاد انگشتر تو شده داغ ما
یاد انگشتری شه کربلا
حسین انگشت و انگشتر ندارد ...
آتش بر آشیانه مرغی نمی زنند
گیرم که خیمه، خیمه ی آل عبا نبود
ما پیرو پیر خمینیم
ما ملت امام حسینیم
#روضه #شهدا #شهدای_مدافع_حرم #شهید_سلیمانی #انقلاب #حاج_محمود_کریمی
@nohematn
#حاج_قاسم
#Hero
🔰 *روایت بغضآلود*
روایتی که روز گذشته از حضرتآقا در مورد رسیدگی *حاجقاسم* به خانوادۀ شهدا نقل شد، مربوط به خانم *«فاطمه مغفوری»،* دختر شهید مغفوری، دوست و همرزم حاجقاسم سلیمانی بود. خانوادۀ بزرگوار شهیدی که در جریان تولید کتاب *«کریمانه»* خدمتشان رسیدیم.
📖 ابتدا روایتی که حضرت آقا به آن اشاره داشتند را بخوانید:
«عبدالمهدی مغفوری از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بود و در کربلای۴ پرکشید. از او سه فرزند به یادگار ماند؛ زهرا، فاطمه و مصطفی. فاطمه، با علی تهامی (فرزند شهید مهدی تهامی) ازدواج میکند و صاحب دو فرزند میشوند؛ زینب و حسین.
پدر در مأموریت است و زینب نیاز به عمل جراحی پیدا میکند. خبر به *حاجقاسم* میرسد و او سریع خود را به بیمارستان میرساند. عمل با موفقیت به پایان میرسد و مادر از *حاجقاسم* تشکر میکند. *حاجقاسم* میگوید: «من بابات را بهجای خودم فرستادم و حالا بهجای او اینجا هستم.»
میماند تا دخترک به هوش بیاید و خیالش راحت شود. برای فاطمه خانم پدری میکند و برای زینب پدربزرگی.» (۱)
✨ در جریان تحقیقاتی که برای کتاب کریمانه داشتیم، توفیق شد تا مصاحبهای با خانوادۀ شهدای کرمانی که حضرتآقا با آنها دیدار کرده بودند داشته باشیم، بهاینواسطه خانوادۀ شهید مغفوری را میشناختیم. خانوادهای که دیدارشان با حضرت آقا سرشار از لحظات خاص و بهیادماندنی بود. صمیمیت حضرتآقا، حضور *حاجقاسم* در دیدار، وساطت برای ازدواج فاطمهخانم مغفوری، و... دست به دست هم دادند تا دیدار حضرتآقا با خانوادۀ شهید مغفوری، یکی از جذابترین روایتهای کتاب «کریمانه» را به خود اختصاص بدهد. به بهانۀ روایت حضرتآقا بعضی از این خاطرات را در مطالب بعدی منتشر خواهیم کرد..
(۱): کتاب حاجقاسمی که من میشناسم؛ خاطرات حجةالاسلام و المسلمین علی شیرازی، مسئول سابق نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس سپاه؛ انتشارات «خط مقدم»
@sahba_nashr
💢 چرا حاج قاسم دنبال شهادت بود؟
🔶 حاج قاسم دنبال شهادت بود، چون همیشه بهترین بود و دنبال بهترینها بود.
▪️دومین سالگرد شهادت سردار رشید اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی تسلیت باد.
📎 #گرافیک_ثابت
📎 #استوری
📎 #شهدا
📎 #شهید_قاسم_سلیمانی
https://btid.org/fa/photogallery/196098
🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه
🌐btid.org
بسم الله
دم صبح بود و نزدیک اذان، مامان آمد و در زد... در زدن بی موقع! با نگرانی در را باز کردم... گریه کرده بود! گوشی اش توی دستش بود و می گفت:«از دیشب توی گروه همسران شهدای مدافع حرم میگویند حاج قاسم را زده اند!»
گفتم اشتباه می کنی مادر! از این خبرها نیست... مگر میشود همچین چیزی؟ گفت: «خانم فلانی هم که همسرش در سوریه است تایید کرده است!» دلم لرزید... آمدم تلویزیون را روشن کردم، خبری نبود... باید برای کاری آن جمعه صبح میرفتم تا سعادت آباد. جمع و جور کردم و با همسرم راه افتادیم و رفتیم.
توی راه همش با خودم می گفتم امکان ندارد... اخبار ساعت شش و نیم یا هفت رادیو بود که اعلام کرد... توی سعادت آباد فروشنده سوپرمارکت باورش نمیشد نگاهم میکرد و با بهت می گفت مگر امکان دارد؟ سرکاری است!
کم کم خبر پیچید و تایید شد... حس صبح روز شهادت بابا را داشتم... منتها با تفاوت تازه ای... اینبار دوباره یتیم شده بودم...
کانال عباس طاهری .
#حاج_قاسم #hero
الفبای انقلابی بودن و خدمتگزاری
💡سوار خودرو که باشید و شتاب هم داشته باشید که به سر کار برسید، معمولا حواس تان به اطراف مسیر نیست....
در گرگ و میش شب و صبح -حوالی ساعت پنج بامداد- زمانی که خیلی ها در خواب ناز به سر می برند، داشت به محل کار می رفت. هوا بارانی بود.
چه لطافتی دارد باران، وقتی سقفی و سایه بانی بالا سر توست و چه قدر بی رحم می شود، وقتی بی سر پناه می شوی.
مرد دربلوار منتهی به محل کار حرکت می کرد و باران، بی دریغ می بارید. ناگهان گفت "پورجعفری نگه دار! دیدی؟!".
پور جعفری نگه داشت و پیاده شدند. خانواده ای پناه گرفته زیر چادری فرسوده ؛ چادر مندرسی که تاب پس زدن باران را نداشت و باران بی رحمانه به درون آن دویده بود؛ با مُشتی اثاث خانه که گوشه ای انباشته شده بود.
+سلام اینجا چه می کنید؟
-صاحب خانه جواب مان کرده، پول پیش کافی نداشتیم.
+حالا اینجا چرا چادر زدید؟
-گفتیم مسیر سپاهی هاست، شاید کسی به داد ما برسد...
+به حاج باقر خبر بده یک وانت بیاورد و اسباب و اثاثیه این بندگان خدا را بار بزند...
دلش مرد اما آرام نشد... زنگ زد به شهردار و بعد از احوال پرسی، ماجرا را گفت: "این بندگان خدا مستاصل هستند؛ وضع شان این طوری است. هر طور شده همین امروز برایشان یک خانه و سرپناه فراهم کن. همین امروز ها!".
... باران می بارید. "سرباز قاسم سلیمانی"، کلی مشغله و ماموریت داشت. اما کدام کار مهم تر از دغدغه های همین مردمی که رهبری درباره شان فرمود "مردم، عائله ما مسئولان هستند". این، الفبای انقلابی بودن و خدمتگزاری است.
دم شما گرم حاج قاسم! همین کارها را کردید که شهید شدید. اصلا مگر می شود شهیدانه نزیست و شهید شد؟
بعد التحریر؛ رهبر انقلاب یازده اردیبهشت ۹۵ در جلسه آسیبهای اجتماعی، خطاب به مسئولان فرمودند:
«اهمیت کار را، بزرگی مسئولیت را، خطرات ناشی از آن را آدم توجه بکند، آن وقت میفهمد که چه قدر باید در این زمینه تلاش کرد و شب و روز نشناخت.
#حاج_قاسم #hero
آخرین دعا اجابت شد
-می ترسین شهید بشم!؟
💎 دو سال قبل، مثل امروزی بود که سردار سلیمانی برای آخرین بار به سوریه رفت. بنا به روایت ستاد لشکر فاطمیون؛ سردار روز پنج شنبه ۱۶- ۱۷ ساعت قبل از شهادت، فرماندهان همه گروه های مقاومت در سوریه را جمع می کند و از ۸ صبح تا ۱۵ بعد از ظهر با آنها جلسه می گذارد.
میگوید"همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین! ". درباره منشور پنجسال آینده، برنامه یکایک گروههای مقاومت در پنجسال بعد و شیوه تعامل با یکدیگر سخن می گوید. سپس حاضران دور او جمع می شوند و او را تا کنار خودرو بدرقه می کنند... او عازم بیروت و آخرین دیدار با جناب سید حسن نصر الله است... ساعت ۲۱ شب، حاج قاسم دوباره به دمشق بر می گردد تا همان شب به عراق برود.
به او می گویند "حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! ". لبخند می زند و می گوید "می ترسین شهید بشم!؟ ".
سر گفت و گو باز می شود. هر کس نکته ای می گوید... دوباره سکوت می شود. حاج قاسم آرام و شمرده می گوید "میوه وقتی میرسه، باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته". سپس، نگاهش را بین حاضران می گرداند و با انگشت به بعضیها اشاره می کند: "اینم رسیده ست، اینم رسیده ست..."
ساعت ۱۲ شب، هواپیما از دمشق به بغداد پرواز می کند... این، معراج مردی است که آذر ماه ۱۳۹۴، وقتی شایعاتی درباره مجروحیت و شهادتش منتشر شد، لبخند زد و به خبرنگار سایت الوقت گفت: "اینها چیزهایی است که دشت ها و کوه ها را برای پیدا کردنش پیمودهام".
ساعتی بعد، خبر ترور او به دست شقی ترین مردمان روزگار، منتشر می شود. آخرین نوشته ای که پیش از ترک دمشق نوشته و در اتاق استراحتش گذاشته، سه کلمه بیش نیست: "خداوندا مرا بپذیر". او بارها این دعا را بر زبان و قلم جاری کرده بود و حالا وقت اجابت بود.
مشرق، محمد ایمانی،
#حاج_قاسم #hero