eitaa logo
عمامه خاکستری
194 دنبال‌کننده
7هزار عکس
4.1هزار ویدیو
156 فایل
حضرت رسول الله همسايه‌اى داشت كه وى را بسيار اذيّت مى‌كرد، هر روز از پشت بام خاكستر همراه آتش بر روى سر آن حضرت مى‌ريخت .سلام بر عمامه خاکستری پیامبر رحمت. https://jabeh.com/c/1nkemn http://salamazsheikh.blogfa.com/ https://farsnews.ir/AmamehKhakestari
مشاهده در ایتا
دانلود
عنایت حضرت باب الحوائج امام موسی بن جعفر علیه السلام حضرت علامه می فرمودند: در ایامی که در سامرا بودم به مرض حصبه مبتلا شدم و هرچه در آنجا معالجه نمودم، مفید واقع نشد...‌ مادرم با برادرانم مرا از سامرا به کاظمین برای معالجه آوردند و در آنجا نزدیک صحن مطهر یک اتاق در مسافرخانه تهیه و به معالجه من پرداختند. این معالجات مؤثر واقع نشد و من بیهوش افتاده بودم. وقتی از معالجه پزشکان کاظمین مأیوس شدند، یک روز به بغداد رفته و یک طبیب را برای من به کاظمین آوردند. همین که آن طبیب بغدادی نزدیک بستر من آمد و می خواست مشغول معاینه شود من در اتاق احساس سنگینی کردم و بی اختیار چشمم را باز کردم دیدم خوکی بر سر من آمده است. بی اختیار آب دهان خود را به صورتش پرتاب کردم. گفت: چه می کنی⁉️چه میکنی⁉️من دکترم ‼️من دکترم‼️ نسخه ای را تهیه کرد که ابداً مؤثر واقع نشد و من لحظات آخر عمرم را سپری می کردم. ❇️ تا اینکه دیدم حضرت عزرائیل وارد شد... با لباس سفید و بسیار زیبا و خشرو و خوش منظره و خوش قیافه... پس از آن علیهم السلام؛ حضرت رسول اکرم و حضرت امیر المومنین و حضرت فاطمه زهرا و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین صلوات الله علیهم اجمعین به ترتیب وارد شدند... همه نشستند و به من تسکین دادند و من مشغول صحبت کردن با آل عبا شدم وآنها نیز مشغول گفتگو با هم بودند. ❇️ در این حال که من به صورت ظاهراً بیهوش افتاده بودم، دیدم مادرم پریشان شده و از پله ها بالای بام مسافرخانه رفته و رو به گنبد حضرت کرده و عرض کردند: یا موسی بن جعفر من به خاطر شما بچه ام را اینجا آوردم شما راضی هستید بچه ام را اینجا دفن کنند ومن تنها برگردم؟ حاشا و کلاّ... (البته این مناظر را علامه با چشم دل و ملکوتی می دیدند نه با چشم سر... و بدن افتاده و ایشان عازم ارتحال است.) علامه عسکری در ادامه فرمودند: همین که مادرم با امام موسی بن جعفر سلام الله علیهما مشغول صحبت بود، دیدم آن حضرت به اتاق ما تشریف آوردند.... امام‌ موسی کاظم علیه السلام به عرض کردند: خواهش میکنم تقاضای را بپذیرید. حضرت رسول الله رو کردند به جناب عزرائیل و فرمودند برو تا زمانی که خداوند مقرر فرماید. خداوند به واسطه عمر او را تمدید کرده است، ما هم می رویم ان شاءالله برای موقع دیگر. 💢 مادرم از پله ها پایین آمد و من نشستم و از دست مادرم به قدری ناراحت بودم که حدّ نداشت. به ایشان عرض کردم: چرا این کار را کردی❗️ داشتم با پنج تن آل عبا صلوات الله علیهم می رفتم و تو آمدی جلوی ما را گرفتی نگذاشتی حرکت کنیم... 📚کتاب معاد شناسی علامه طهرانی ره ج اول 📚 مرزدار مکتب اهل بیت علیهم السلام علیه السلام علیه السلام @vaghfeahlebeyt