تحدیر جزء 6 قرآن.mp3
4.03M
🔊 تلاوت #تحدیر جزء 6⃣ قرآن کریم با صدای استاد #معتزآقایی
از آیه ۱۴۸ سوره «نساء» تا آیه ۸۲ سوره «مائده»
مدت ۳۳ دقیقه
#ماه_رمضان
#بهار_قران
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
#دلتنگی
#جمعه
🥀غـروب جمعہ دلـم بوۍ یار مۍگیــرد
افق افق دل من را غبـار مۍگیـرد
نہ بازیارٺ یـاسیـن دلـم شـود آرام
نہ با دعـاۍ سمـاتم قـرار مۍگیــرد💔😭
#امام_زمان
#اللہم_عجل_لولیڪ_الفرج
هدایت شده از [ لبیکــیامهــدـــے]🇵🇸
یکیدارهمیمیرهدعاشکنیدحسین
قبلمرگشاونوبخره🙏🏾😭😭
یه"یاحسین"بالبتشنهبهنیابتازایشونبگیدلطفا🙏🏾🙏🏾🌱
💐روزی یک صفحه از قران برای
#سلامتی_تعجیل_در_فرج_آقا_امام_زمان_عج
و هدیه به چهارده معصوم،رفع بیماری ،گرفتاری ، به نیت شهدا ،اموات کانال، و حاجات همگی💐 همه عزیزان لطفا تلاوت کنید اجرتون با امام زمان عج
❤️ |@Amir_Hossein|❤️
https://eitaa.com/LabbaikYM/7142
بسیارتشکر🌱
اجرکمعندالله✨
التماسدعا🙏🏾🌸
-
شھـٰادتیعنۍ:
متفـٰاوتبھپـٰایـٰانبرسیـم!
وگرنھمرگپـایـانهمہۍقصہهـاست . . !
#شهیدانه
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشا بحاݪ آنان ڪه بجاۍزمان
بہ"صاحبِ زمان"دݪ بستند...(:🙂
#امام_زمان
#اللھم_عجل_لولیک_الفرج
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
گفت:
دلم شڪستہ!
گفتم :
خوش بہ حالت
تعجب ڪࢪد، گفت :
چرا!؟
بالبخند بہش گفتم :
چون خدا تو دلاۍشکستہ ست ..͜
مـُنـتَظِرٰانِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
🔹 #او_را ... (۲۱) هنوز حدود ده دقیقہ مونده بود تا چراغ سبز بشہ ... چشامو به آسمون دوختم ... با
🔹 #او_را ... (۲۲)
بعد شام و صحبتاۍمعمولےبا مامان و بابا ، ࢪفتم اتاقم
دفترچمو برداشتم و شروع ڪردم بہ نوشتن ...
من باید این مسئلہ روحل میڪردم ...❗️
باید بہ خودم ثابت میڪردم مرجان اشتباه میگہ
من باید زندگیمو درست ڪنم !
حق ندارم با حرفاۍمرجان هرروز پوچ و پوچ تࢪ شم !🚫
براۍهمین دیگہ سراغ نوشتہ های قبلیم نرفتم
باید دوباره از اول مینوشتم تا بفہمم از ڪے زندگیم این شڪݪے شد 🔥
من میگفتم با ࢪفتن سعید لہ شدم
اما مࢪجان میگفت من قبل از سعید هم همین زندگے رو داشتم ‼️
نہ ..❗️
بایدثابت میڪردم مࢪجان دروغ میگہ 😠
امّا...
حاݪـا ڪه یہ جایگزین براۍسعید گذاشتم چرا حالم خوب نشده ⁉️
نہ
نه
منم اشتباه میڪنم ؛ باید بنویسم ...
نوشتم و نوشتم و نوشتم ...
فڪر ڪردم
و فڪر ڪردم
و فڪر ڪردم .....
🚬 سیگاࢪ رو روشن ڪردم و سعےڪردم گذشتہ هامو خوب مرور ڪنم !
اولین بارۍڪه برام سوال شد من براۍ چے بہ وجود اومدم ،
فڪرمیڪنم حوالے۱۴ سالگیم بود 👧
همون موقع ڪه مامان گفت براۍاینڪہ پیشرفت ڪنےو یہ انسان مفیدبشے 😕
بابا گفت براۍاینڪه بہ جامعہ خدمت ڪنے و یہ انسان موفق باشے😐
و من تو دلم گفتم فقط همین ⁉ ️😐
اما پیششون سرمو تڪون دادم و بیشتر از قبل درس خوندم و تـݪـاش ڪردم !
قانع نشده بودم اما هربار ڪه برام سوال میشد ، همون جوابا رو تڪرار میڪردم و با خودم میگفتم تو هنوز بچہ ای 😒
بزرگ بشے میفہمے مامان بابا درست میگن 💔😒
و بعدش هربارڪه تو زندگے احساس ڪمبودڪردم سعےڪردم با یہ چیز جدید جبرانش ڪنم !
ڪݪـاس
شنا
زبان
سازهای موسیقے
فضاۍمجازۍ
چت
سعید
و ...
چشممو بستم و زیࢪ لب گفتم مرجان ࢪاست میگفت !! 😔
من فقط با وسیلہ هاۍمختلف سعے ڪرده بودم احساسمو خفہ ڪنم ...
وگرنہ از همون ۱۴ سالگے فہمیده بودم هیچ دلیلے براۍزندگےڪردن ندارم .... 🚫
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
🔹 #او_را ... (۲۳)
دیگہ حتےٰ حس و حاݪ رفتن بہ دانشگاه و آموزشگاه و باشگاه رو هم نداشتم !
امّا مجبوࢪ بودم برم
چون دلم نمیخواست مورد بازجویۍبابا قرار بگیرم !
🔹یه ماهے مونده بود بہ عید ...
بعد از شام ، قبل اینڪه مامان بره اتاقش سر حرفو باز ڪردم ...
- مامان ...
میگم با بابا حࢪف زدین ؟؟
- چہ حرفےعزیزم ؟
- عید دیگہ ...
قرار بود باهاش صحبت ڪنین من عید بمونم خونہ .
- آخ راست میگے ...
یادم رفت بہت بگم ...! ☺️
اره ، صحبت ڪردیم
بابات راضے نشد 😊
گفت نمیشہ ده روز تنہا بمونے خونہ
باید بری خونہ مامان بزرگت !
- ماماااان ... خواهش میڪنم
من تنہایۍپاشم برم شمال ؟؟
من بدون شما تا بحال نرفتم اونجا 😔
- دخترم !
میدونےڪه وقتی بابات بگہ ، جز چشم ، نمیتونے حرفے بزنے 😊
بعدشم چیزی نمیشہ ڪه !
مامان بزرگت ڪه خیلی تورو دوست داره !
تو هم ڪه دوستش دارۍ !
عیدم اونجا شلوغ میشہ ،
عمہ ها و عموهات میان ، خوش میگذره بہت 😉
- واۍ ... نہ 😞
من نمیخوام برم اونجا 😒
- چاره اۍ ندارۍ گلم
یا با ما بیا ، یا برو اونجا
اݪـانم من خستہ ام .
شبت بخیر دختر قشنگم ...😘
اَه ... مزخرف تر از این اصݪـا امڪان نداشت !
هرچند مامان بزرگ ࢪو خیلی دوست داشتم ،
ولے هیچوقت بہ تنہایۍمسافرت رفتن عݪـاقہ ایۍ نداشتم 😒
خواستم یہ مشورتے با مرجان هم داشتہ باشم
بار اوݪ ڪه زنگ زدم جواب نداد !
بار دوم هم خیلے دیر گوشیو برداشت ،
خیلے سر و صدا میومد !
- اݪـو؟؟ مرجان ؟؟
- اݪـو جونم تࢪنم ؟
- ڪجایۍ؟ چہ خبره ؟
- ببین من نمیتونم صحبت ڪنم .
اگر ڪار واجبے ندارۍ فردا خودم بہت زنگ میزنم
- باشہ ، بای
فڪرم رفت پیش مࢪجان ...
یعنےڪجا بود ...
چقدر سر و صدا میومد !
اوناڪه فامیلے نداشتن ڪہ بخواد بره مہمونے !
حاݪـا نہ ڪه خودم فامیل دارم خیلے میریم خونشون مہمونے😒
دو سہ ساعتےبا عرشیا چت ڪردم و خوابیدم.
صبح با صداۍ آݪـارم گوشے چشامو به زور باز ڪردم،
دلم میخواست زمین و زمان ࢪو التماس ڪنم تا وقت داشتہ باشم دوباره بخوابم .
احساس میڪردم هیچ وزنہ اۍتو دنیا سنگین تر از این یہ ݪـایہ پتو نیست 😭
بہ اجبار بلند شدم
باید میرفتم دانشگاه
سعے میڪردم بیشتر درس بخونم تا دوباره نمره هام پایین نیاد و بخوام بہ بابا جواب پس بدم ✅
ڪݪـاسام ڪه تموم شد ، زنگ زدم بہ مرجان
ڪلےبوق خورد تا صداۍ خواب آلودش تو گوشے پیچید !
- اݪـو
- الومرجان خوابۍهنوووووززز ؟؟؟ 😳
پاشو لنگ ظہــره !!!
- ترنم نیم ساعت دیگہ خودم بہت میزنگم. لطفاً ....
باۍ🚶♂
این همینجوریش تنبل بود ، دیشبم معلوم نبود ڪجا ࢪفتہ بود ڪه اینطور خستہ شده بود !!
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎