نمیدونم کی بهت اجازه میدم اینستاگرام نصب کنی
حتی نمیدونم اصلا اجازه میگیری برای نصبش یا نه...!
همچنین نمیدونم اینستاگرام تا اون موقع هست یا نه (البته عمر آقای ایلان ماسک به بلندای آفتاب!)
شاید هم تا اون موقع رژیم سقوط کرده بود و دیگه فیلتر شکن لازم نداشت! 😁
اما در هر صورت،
محمدحسین عزیزم
اگه این متن رو داری میخونی
دوست دارم این رو بدونی که قهرمان زندگیت، مامانته
همون که خیلی قبل از اومدنت، همه عشقش شدی.
مامان ش،
تا اینجای ماجرای من و تو
همیشه تو بیشتر، بودی!
همیشه تو یک قدم جلوتر بودی
همیشه من یک قدم عقب تر بودم.
صبور تر، دلبر تر، آرام تر، قشنگ تر،
عاشق تر، فداکار تر، حساس تر، رفیق تر و...
خیلی ممنونم ازت
اگر تمام ۲۴ ساعت هام رو بچلونن،
یا اگه تمام ذهنم رو تبدیل به یک واژه کنن؛
اون واژه حتما، #تو خواهی بود.
محمدحسین بابا
نگی این متن که همش در مورد مامان بود ها...
اتفاقا حرف به حرفش رو با شما بودم عزیزم
این ها رو گفتم که بدونی
چشم گفتن هات رو برای کی باید بذاری کنار!
امیدوارم با عاقبت به خیری و خوش نوکری،
خستگی های مامانت تموم شه و رو سفیدش کنی.
امیدوارم من هم اون روز باشم و غرق تماشای شما دو تا بشم.
فعلا عرضی نیست
حرف های جدی ترمون باشه برای وقتی که بلد شدی بنویسی «آزاده با بادام آمد»
البته یکی دو ماه بعدش
وقتی حرف «ع» و «غ» رو هم خوندی!
« #علی امام من است و
منم #غلام علی...»
👇🏻