🌹 #داستان_کوتاه
✍ دعوا شده بود،آقا امیرالمومنین رسید.
گفت: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره.
گفت: به تو ربطی نداره. گفت: ولش ڪن بزار بره دوباره گفت : به تو ربطی نداره. دستشو برد بالا، محکم گذاشت تو صورت علی(ع) آقا سرشو انداخت پایین رفت.
مردم ریختن گفتن فهمیدی کیو زدی؟! گفت: نه فضولی میڪرد زدمش گفتن: زدی تو گوش علی خلیفه مسلمین. ساتورو برداشت دستشو قطع ڪرد، گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست.
دستی ڪه بخوره تو صورت امام زمان هم نباشه بهتره دیگه؟!
🌺 امام زمان(عج) فرمود: هر موقع گناه
میکنی یه سیلی تو صورت من میزنی.... 😔
📚:بحارالانوار ج۴۱ ص۲۰۳
╭━═━⊰🕋⊱━═━╮
@Amire_bayan
╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
🌹 #داستان_کوتاه
☑ آیت الله حق شناس (ره) :
🔸 یڪ آقای فرش فروش ڪه اهل نماز اول وقت بود به بنده گفت: یڪ ڪسی برای خریدن فرش وارد مغازه ی بنده شد. گفتم: وقت نماز است.
گفت: من وقت ندارم، مسافرم و می خواهم بروم. هر چه اصرار ڪردم، دیدم نمی شود و گول شیطان را خوردم و یڪ قدری ڪه از نماز اول وقت گذشت، دیدم همین آقای مشتری ڪه خیلی شیفته ی این معامله بود، گفت من باید قدری تامل بڪنم! و از خرید منصرف شد!!
شیطان هم دنیا را گرفت و هم نماز اول وقت را.
امیر مومنان (ع) فرمودند: اگر مومن، دنیا را مانع از آخرت خودش قرار بدهد؛ پروردگار او را از هر دو باز می دارد.
📚 ز ملڪ تا ملڪوت جلد 1 ص 213
🏴 @Amire_bayan 🏴
🌹 #داستان_کوتاه
🔴 دیدار با امام زمان!!
✍️ مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان (عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. مدّت ها ریاضت کشید. شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد. معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت. این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود). تا اینکه روزی، به او الهام شد: «الان حضرت بقیة الله(عج)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!»
او حرکت کرد، و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی (عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند. اینک ادامه داستان از زبان آن شخص:
به امام (عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن! در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت:
آیا ممکن است برای رضای خدا ، این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من به این سه ریال پول احتیاج دارم. پیرمرد قفل ساز که در محضر حضرت حجت (عج) نشسته بود، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: ....
🔚 این داستان ادامه دارد...!
#ادامه_داستان_فردا
#لبیڪ_یارسول_الله✨💚
📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚
╭━═━⊰🕋⊱━═━╮
@Amire_bayan
╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
🕋گفتارحکیمانه امیربیان علیه السلام🕋
🌹 #داستان_کوتاه 🔴 دیدار با امام زمان!! ✍️ مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان (عج) بود و از اینکه
🌸 #داستان_کوتاه
🔴 دیدار با امام زمان! (قسمت دوم)
🌹 برای خواندن قسمت اول بالا را لمس کنید 👆
پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می خرم. زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان تر خریداری می کنم. پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید.
تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری..؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید.
وقتی پیرزن رفت، امام زمان(عج) خطاب به من فرمودند: مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم. از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او دین دارد و خدا را می شناسد. از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد. درحالی که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد، هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو میکنیم.
🌷امیر مؤمنان علی (ع) : «هر کس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید». (بحارالانوار ج۷۲، ص۳۳.)
📚 کیمیای محبت
رمز مشرّف شدن به محضر امام زمان(عج) ، ص۱۴
عنایات حضرت مهدی (ع) به علما و طلاب
#لبیڪ_یارسول_الله✨💚
📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚
╭━═━⊰🕋⊱━═━╮
@Amire_bayan
╰━═━⊰🕋⊱━═━╯
#داستان_کوتاه 📚
روزی بهلول نزد قاضی بغداد نشسته بود که قلم قاضی از دستش به زمین افتاد.
بهلول به قاضی گفت:
جناب قاضی کلنگت افتاد آنرا از زمین بردار.
قاضی بمسخره گفت :
واقعاً اینکه میگویند بهلول دیوانه است، صحیح است. آخر قلم است نه کلنگ!
بهلول جواب داد:
مردک، تو دیوانه هستی که هنوز نمیدانی.!! با احکامی که به این قلم مینویسی خانه های مردم خراب می کنی.
حال تو بگو این قلم است یا کلنگ؟!!!
حلول #ماه_رجب🌙🌺
📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚
🕋 @Amire_bayan 🕋
ڪانال دیگر مارادنبال ڪنید👇
@yar_emam_zaman 🌷