eitaa logo
آموزش امر به معروف (دوره مقدماتی)
1.9هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
145 فایل
🍀 هدف از ایجاد کانال، آموزش امر به معروف به زبانی ساده و قابل فهم برای عموم مردم می‌باشد🌺 ✔️ کپی آزاد (با ذکر صلوات😊) 👈ادمین کانال جهت: 🔷انتقاد 🔷پیشنهاد 🔶ارسال خاطرات و تجربیات امر به معروف👇 @ensan_mosleh
مشاهده در ایتا
دانلود
(شهید ابراهیم هادی) 👌روش ابراهیم در نوع خود بسیار جالب بود.  🍃 مثلاً اگر می‌خواست بگوید که کاری را نکن، سعی می‌کرد باشد. 🍃مثلا دلایل بد بودن آن کار از لحاظ پزشکی، اجتماعی و... را اشاره کند تا طرف مقابل خودش به نتیجه لازم برسد. آنگاه از دستورات دین برای او دلیل می‌آورد.  🍁 یکی از رفقای ابراهیم، گرفتار چشم چرانی بود و مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی می‌گشت.😑 چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهرکردن نتوانسته بودند رفتار او را تغییر دهند...😞 🍀 در آن شرایط که کمتر کسی او را تحویل می‌گرفت، ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود و حتی او را با خودش به زورخانه می‌آورد و جلوی بچه‌های دیگه خیلی به او می‌گذاشت. 🍀 مدتی بعد شروع کرد با او صحبت کردن. ابتدا اون رو کرد و گفت:"اگه کسی به دنبال مادر و خواهر تو راه بیفته و اونها رو اذیت بکنه چیکار می‌کنی؟ 👈" اون پسر با عصبانیت گفت: "چشماش رو در می‌یارم". 😡 💥ابراهیم خیلی آروم گفت: "خُب پسر، تو که برای خودت اینقدر غیرت داری، چرا همون کار اشتباه رو انجام می‌دی"؟؟!! 😒 🌾 بعد ادامه داد: "ببین اگه قرار باشه هرکی به دنبال ناموس دیگری باشه که دیگر جامعه از هم می‌پاشه و سنگ روی سنگ بند نمی‌شه"  🌾 بعد ابراهیم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد و کلی دلیل دیگه آورد و اون پسر تأیید می‌کرد. 🌿 بعد هم گفت: "تصمیم خودت رو بگیر اگه می‌خوای با ما باشی، باید این گناه رو ترک كنی. "  🌸 و دلایلی که ابراهیم برای او آورد باعث تغییر کلی در رفتارش شد و او را به یکی از بچه‌های خوب محل تبدیل کرد. 😊 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
شهید ابراهیم هادی صبح یک روز ابراهیم وارد دفتر بازرسی شد و سوال کرد: چیکار می کنی؟ گفتم: هیچی، دارم حکم انفصال از خدمت می زنم. پرسید: برای کی؟ ادامه دادم: گزارش رسیده رئیس یکی از فدراسیون ها با قیافه خیلی زننده به محل کار می یاد. برخوردهای خیلی نامناسب با کارمندها خصوصا خانم ها داره. حتی گفته اند مواضعی مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همسرش هم حجاب نداره! داشتم گزارش را می نوشتم. گفتم یک رونوشت هم برای شورای انقلاب می فرستیم. ابراهیم پرسید: می تونم گزارش را ببینم؟ گفتم: بیا این گزارش، این هم حکم انفصال از خدمت! گزارش را با دقّت نگاه کرد. بعد پرسید: خودت با این آقا صحبت کردی؟ گفتم: نه! لازم نیست، همه می دونند چه جور آدمیه! جواب داد: نشد دیگه، مگه نشنیدی: انسان دروغگو، هر چه که می شنود تأیید می کند! گفتم: آخه بچه های همان فدراسیون خبر دادند... پرید تو حرفم و گفت: آدرس منزل این آقا رو داری؟ گفتم بله هست. ابراهیم ادامه داد: بیا امروز عصر بریم خونه اش، ببینیم این آقا کیه، حرفش چیه! من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه. عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتیم. آدرس او بالاتر از پل سیّد خندان بود. داخل کوچه ها دنبال منزلش می گشتیم. همان موقع آن آقا از راه رسید. از روی عکسی که به گزارش چسبیده بود او را شناختم. اتومبیل بنز جلوی خانه ای ایستاد. خانمی تقریبا بی حجاب بود پیاده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشین وارد شد. گفتم: دیدی آقا ابرام، دیدی این بابا مشکل داره! گفت: باید صحبت کنیم. بعد قضاوت کن. موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک. ابراهیم زنگ خانه را زد. آقا که هنوز توی حیاط بود آمد جلوی در. مردی درشت هیکل بود. ریش و سبیل تراشیده. با دیدن چهره ما دو نفر در آن محلّه، خیلی تعجّب کرد. نگاهی به ما کرد و گفت بفرمائید؟! با خودم گفتم: اگر من جای ابراهیم بودم حسابی حالش را می گرفتم. امّا ابراهیم با آرامش همیشگی، در حالی که لبخند می زد سلام کرد و گفت ابراهیم هادی هستم و چند تا سوال داشتم، برای همین مزاحم شما شدم. آن آقا گفت: اسم شما خیلی آشناست! همین چند روزه شنیدم، فکر کنم تو سازمان بود. بازرسی سازمان، درسته؟ ابراهیم خندید و گفت: بله. بنده خدا خیلی دستپاچه شد. مرتب اصرار می کرد بفرمائید داخل. ابراهیم گفت: خیلی ممنون. فقط چند دقیقه با شما کار داریم و مرخص می شویم. ابراهیم شروع به صحبت کرد. حدود یک ساعت مشغول بود. امّا گذشت زمان را اصلا حس نمی کردیم. ابراهیم از همه چیز برایش گفت، از هر موردی برایش مثال زد. می گفت: ببین دوست عزیز، همسر شما برای خود شماست، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران! می دانی چقدر از جوانان مردم با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتند! یا این که وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نباید حرف های زشت یا شوخی های نامربوط، آن هم با کارمند زن داشته باشید. شما قبلا توی رشته خودت قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسی هست که جلوی کار غلط رو بگیره. بعد هم از انقلاب گفت. از خون شهدا، از امام از دشمنان مملکت. آن آقا هم این حرف ها را تأیید می کرد. ابراهیم در پایان صحبت ها گفت: ببین عزیز من، این حکم انفصال از خدمت شماست. آقای رئیس یکدفعه جا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجّب به ما نگاه کرد. ابراهیم لبخندی زد و نامه را پاره کرد. بعد گفت: دوست عزیز به حرف های من فکر کن. بعد خدا حافظی کردیم. سوار موتور شدیم و راه افتادیم. از سر خیابان که ردّ شدیم نگاهی به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه می کرد. گفتم: آقا ابرام، خیلی قشنگ حرف زدی، روی من هم تأثیر داشت. خندید و گفت: ای بابا ما چیکاره ایم. فقط خدا. همه این ها را خدا به زبانم انداخت. ان شاء الله که تأثیر داشته باشد. بعد ادامه داد: مطمئن باش چیزی مثل روی آدم ها تأثیر ندارد. مگر نخوانده ای، خدا در قرآن به پیامبرش می فرماید: اگر اخلاقت تند( خشن) بود، همه از اطرافت می رفتند. پس لااقل باید این رفتار را یاد بگیریم. یکی دو ماه بعد از همان فدراسیون گزارش جدید رسید، جناب رئیس بسیار تغییر کرده! اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده. حتی خانم این آقا، با حجاب به محل کار مراجعه می کند. ابراهیم را دیدم و گزارش را به دستش دادم. منتظر عکس العمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد. اما من هیچ شکّی نداشتم که اخلاص ابراهیم تأثیر خودش را گذاشته بود. کلام خالصانه او آقای رئیس فدراسیون را متحوّل کرد. (به نقل از مهدی فریدوند) 📚 کتاب سلام بر ابراهیم (جلد اول): زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf