🌹به نام خداوند توبه پذیر 🌹
🍀 #ثبات_بر_توبه 《بخش اول》
😔چکار کنیم تا توبه ی ما با دوام باشه و دوباره مرتکب گناه نشویم⁉️
🟣در لزوم ثابت بودن بر توبه و شکسته نشدن توبه شکی وجود ندارد؛ اما گاهی نمیتونیم توبه ی خودمون رو نگه داریم و توبه ی خودمون رو میشکونیم؛ یا حتی این مسئله باعث ترسمون میشه که مبادا بازم مرتکب اون گناه بشیم ❌😔
🟣اول باید به این نکته توجه داشته باشیم که گناه ، در وجود انسان اثر میذاره و انگیزه ی تکرار گناه رو در انسان به وجود میاره که باید تلاش کنیم تا شوقی که به وجود اومده رو از خودمون دور کنیم؛ چون تا وقتی شوق به گناه در وجود ما باشه احتمال انجام اون گناه وجود داره ؛ پس باید از گناه کردن متنفر بشیم ومیل و رغبتی به انجام گناه نداشته باشیم ‼️
📜از جمله راه حلها برای جلوگیری از شکستن توبه:
🦋1)جدا شدن از محیط گناه و شرکت نکردن در مجالس معصیت:
《شخصی که تازه توبه کرده آسیب پذیری زیادی داره و اگه از این محیطها دوری نکنه احتمال ابتلای دوباره به گناه براش وجود داره تقریبا مثل فرض کنید شخصی که به مواد مخدر اعتیاد داره و قصد ترک کردن اعتیاد رو داره که اگه جایی بره که مواد مخدر وجود داره احتمال مبتلا شدنش زیاده《این مثال برای روشن شدن مساله بود صرفا فقط برای گناه اعتیاد نیست 》
🦋2 )باید در دوستان و معاشران خود تجدید نظر کند؛ هرگاه در گذشته کسانى بوده اند که او را تشویق به گناه میکردند، از آنها شدیداً فاصله گیرد.
🦋3 )هر زمان وسوسه ها و انگیزههاى آن گناه در او پیدا مى شود، به ذکر خدا روى آورد، چرا که:
《ذکر خدا مایه آرامش دلها است》 «الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»سوره رعد، آیه 28
🦋4- همواره درباره آثار زیانبار گناهى که آن را ترک کرده فکر کند و آن آثار را نصب العین خود قرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش کردن اثرات مرگبار آن گناه، بار دیگر انگیزه ها در او رشد کند، و وسوسه ها از هر سو به قلب او هجوم آورد.
👈 #ادامه_دارد
♡
♡
♡
♡
🕋 در پیشگاه خدا و #اهلبیت علیهم السّلام از #گناه دوری و به سمت #خدا #توبه کنیم تا پاک زندگی کنیم و پاک بمیریم 💜
#زندگی_بهشتی 🍃
#توبه #ترک_گناه 🌹
❉্᭄͜͡✨💗❉্᭄͜͡✨💗
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
╭─🌱✨🔥────•
│ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴
╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
🔴#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ(قسمت اول) ان شاءالله از امشب به صورت دنباله دار هر شب ۱ قسمت میذاریم
🔴#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ(قسمت ۲)
◾️عمویم دوباره صورتش را به من نزدیک کرد و شهادتین را به من تلقین نمود.
همین که خواستم زبانم را تکان دهم دوباره شیاطین به تلاش افتادند اما این بار از راه تهدید وارد شدند...
💥 لحظه عجیبی بود، از یک طرف آن شخص سفید پوش با کارهای عجیبش و از طرف دیگر اصرار عمویم بر گفتن شهادتین و از سوی دیگر ارواح خبیثه که سعی در ربودن ایمان، در آخرین لحظات زندگیم داشتند.
💠زبانم سنگین و گویا لبهایم بهم دوخته شده بود. واقعاً درمانده شده بودم. دلم میخواست از این وضع رنج آور نجات مییافتم اما چگونه؟ از کدام راه؟ به وسیله چه کسی؟
✨ در این کشاکش ناگهان از دور چند نور درخشان ظاهر شدند، با آمدن آنها مرد سفیدپوش به تعظیم ایستاد و آن چهرههای ناپاک فرار کردند،
💫 هرچند در آن لحظه آن نورهای پاک و بی نظیر را نشناختم اما بعدها فهمیدم که آنها ائمه اطهار (علیم السلام) بودند که در آن لحظه حساس به فریاد من رسیدند و از برکت وجود آنها چهرهام باز و سبک شده، لبهایم را تکان دادم و شهادتین را زمزمه کردم.
🌼 در این لحظه دستهای آن سفیدپوش از روی صورتم گذشت و من که در اوج درد و رنج بودم ناگهان تکانی خورده و آرام شدم.
✅انگار تمام دردها و رنجها برای اهالی آن دنیا جا نهاده بودم، زیرا چنان آسایش یافتم که هیچگاه مثل آن روز آزادی و آرامش نداشتم ..
✳️حال زبان و عقلم به کار افتاده بود، همه را میدیدم و گفتارشان را میشنیدم.
🔆در این لحظه نگاهم به آن مرد سفیدپوش افتاد. پرسیدم: تو کیستی؟ از من چه میخواهی؟ همه اطرافیانم را میشناسم جز تو.
🔰گفت: تا حال باید مرا شناخته باشی من ملک الموت هستم. از شنیدن نامش ترس و اضطراب وجودم را لرزاند.
⚜ خاضعانه در مقابلش ایستادم و گفتم: درود خدا بر تو فرشته الهی باد، نام تو را بارها شنیدهام با این حال در آستانه مرگ هم نتوانستم تو را بشناسم، آیا برای تمام کردن کار از من اجازه میخواهی؟
♦️فرشته مرگ در حالی که لبخند میزد گفت: من برای جدا کردن روح از بدن، محتاج به اجازه هیچ بندهای نیستم و تو هم اگر خوب دقت کنی دار فانی را وداع گفتهای، خوب نگاه کن آن جسد توست که در میان جمع بر زمین مانده است.
🔷به پایین نگاه کردم. وحشت و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفته بود.
جسدم در میان اقوام و آشنایان بدون هیچگونه حرکتی بر زمین افتاده بود و همسر و فرزندان و بسیاری نزدیکانم، در حالیکه در اطراف جنازهام خیمه زده بودند، ناله و فریادشان به آسمان بلند بود،با خود اندیشیدم: اینان برای چه و برای که اینگونه شیون میکنند؟!
🔘 خواستم آنها را به آرامش دعوت کنم، مگر میشد... فریاد برآوردم: عزیزان من! آرام باشید، مگر آرامش و راحتیم را نمیخواستید؟ پس چرا زانوی غم در بغل گرفتهاید؟!
من اکنون پس از آن درد جانفرسا، به آسایش و آرامش خوشحال کنندهای رسیدهام.
🍂با شمایم آی! آیا صدایم را نمیشنوید؟ گریهتان برای چیست؟ شکوه و شکایت از چه میکنید؟ فضای خانه را پر از دعا و ذکر حق کنید...
✍ #ادامه_دارد...
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
╭─🌱✨🔥────•
│ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴
╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
🔴#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ(قسمت ۲) ◾️عمویم دوباره صورتش را به من نزدیک کرد و شهادتین را به من تلق
🔴#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ(قسمت ۳)
✅صدای ملک الموت را شنیدم که میگفت: این جماعت را چه شده؟ به خدا قسم من به او ظلم نکردم؛ روزی او از این دنیا تمام شده است.
💠اگر شما هم جای من بودید به دستور خدا، جان مرا میگرفتید. اطاعت و عبادت من بر درگاه الهی این است که هر روز و شب دست گروه زیادی را از دنیا قطع کنم.نوبت به شما هم می رسد...
♨️جمعیت به کار خود مشغول و گوش شنیدن این هشدارها را نداشتند. آرزو میکردم ای کاش در دنیا یکبار برای همیشه این هشدارها را شنیده بودم تا درسی برای امروزم بود.
اما ...افسوس و صد افسوس!
◼️پارچهای بر بدنم کشیدند و پس از ساعتی بدنم را به غسالخانه بردند، مکان آشنایی بود، بارها برای شستن مرده هامان به اینجا آمده بودم.
🔷در این حال، متوجه غسال شدم که بدون ملاحظه، بدنم را به این سو و آن سو میچرخاند.
به خاطر علاقهای که به بدنم داشتم، بر سر غسال فریاد میزدم: آهستهتر! مدارا کن!
اما او بدون کوچکترین توجهی به درخواستهای مکرر من، به کار خویش مشغول بود.
🔵آن روزها فکر میکردم خرید کفن، یک عمل تشریفاتی است، اما .. چه زود بدنم را سفیدپوش کرد. واقعاً دنیا محل عبور است.
✨با شنیدن صدای دلنشین الصلوة... الصلوة...الصلوة...نوعی آرامش به من دست داد..
🍀چون نماز تمام شد،جنازهام را روی دستهایشان بلند کردند و ترنم روح نواز شهادتین، بار دیگر دلم را آرام کرد. من نیز بالای جنازهام قرار گرفتم و به واسطه علاقهام به جسد، همراه او حرکت کردم.
💥تشییع کنندگان را به خوبی میشناختم. باطن بسیاری از آنها برایم آشکار شده بود .
چند تن از آنها را به صورت میمون میدیدم در حالیکه قبلاً فکر میکردم آدمهای خوبی هستند.
🌼 از سوی دیگر، یکی از آشنایان را دیدم که عطر دل انگیز و روح نوازش، شامهام را نوازش میداد. این در حالی بود که من او را به واسطه ظاهر سادهاش محترم نمیشمردم، شاید هم غیبت دیگران، او را از چشمم انداخته بود و یا ....
💠تابوت بر روی شانه دوستان و آشنایان در حرکت بود و من همچنان، با نگرانی از آینده، آنهارا همراهی میکردم.
در حالیکه بسیاری از تشییع کنندگان، زبانشان به ترنم عاشقانه لااله الاالله و ... مشغول بود.
❌ دو نفر از دوستانم آهسته به گفتگو مشغول بودند. به کنارشان آمدم و به حرفهایشان گوش سپردم. عجبا! سخن از معامله و چک برگشت خورده و سود کلان و ... میکنید؟ چقدر خوب بود در این لحظات اندکی به فکر آخرت خویش میبودید، به آن روزی که دستتان از زمین و آسمان کوتاه خواهد شد و پرونده اعمالتان بسته و هرچقدر مانند من مهلت بطلبید، اجازه برگشتن نخواهید گرفت..
🔆آنگاه رو کردم به اهل و عیالم و گفتم: «ای عزیزان من! دنیا شما را بازی ندهد، چنانکه مرا به بازی گرفت»
🌀مرا مجبور کردید به جمع آوری اموالی که لذتش برای شما و مسئولیتش با من است...
✍ #ادامه_دارد..
•------»"✿"«------•
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
╭─🌱✨🔥────•
│ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴
╰➛@An_soie_marg