eitaa logo
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
1.9هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
8.1هزار ویدیو
19 فایل
⁽﷽⁾ 🖐🏻صلےالله‌علیڪ‌یااباعبدالله عشقم امام حسین @eshgham_hosein ان سوی مرگ @An_soie_marg دختران مهدوی @dokhtaran_mahdave توسلات مهدوی @montazeran_monjy_313 کپی⇦عضویت=حلال شرایط تبادل و کپی از مطالب👇 https://eitaa.com/joinchat/3040346477Cbc5ec6a272
مشاهده در ایتا
دانلود
چهار شب که از آخرین ملاقات ما گذشته بود و من در آن شب بسیار ذکر گفتم و عبادت کردم. حال توسل خوبی داشته و کاملاً خسته شدم. در رختخواب از شدت خستگی افتادم، ناگهان دیدم سقف اتاق شکافته شد و مثل آنکه کسی مرا به پشت بام صدا می‌زند، من روحم را از بدنم جدا کرده و تا پشت بام رفتم! دیدم که دوست برزخی ام، یعنی محمد شوشتری آنجا ایستاده و منتظر من است. او به من گفت: امشب می‌خواهم تو را به جایی ببرم که ممکن است بترسی و ناراحت شوی، ولی برای اطلاع از عالم برزخ لازم است، تو باید آنها را ببینی و برای دیگران نقل کنی تا آنها از عذاب الهی بترسند و گناه نکنند. ما با هم پرواز کردیم. به چند قبرستان متروک در کشورهای کافر رفتیم. این قبرستان‌ها در بعد برزخی مثل حفره‌هایی بودند که در آن سال‌ها آتش افروخته باشند! اطرافشان را خاکستر گرفته و جز حرارت و سوزندگی چیز دیگری نداشتند! وقتی ما دقیقاً به داخل آنها نگاه کردیم، در پایین آن گودال‌ها، یک نفر افتاده بود و بدنش می‌سوخت. او فریاد می‌کشید. ما از بس ناراحت شدیم در آنجا نتوانستیم حتی لحظه ای توقف کنیم. سپس از آنجا به طرف کوه‌هایی که بین مکه و مدینه واقع شده و بسیار سیاه و وحشت انگیز است رفتیم، در آنجا وقتی با بعد برزخی به آن کوه‌ها نگاه کردیم، جهنم هولناکی بود که جمعی در آنجا به انواع عذاب‌ها مبتلا بودند! آقای شوشتری به من گفت: این‌ها قاتلین حضرت سیدالشهدا علیه السلام هستند. آنها به انواع عذاب مبتلا شده‌اند. من در اینجا خوشحال شدم، ولی حالم بد شد. از شدت وحشت از آن حالت برزخی بیرون آمدم و خود را دوباره در اتاق منزلم دیدم. ادامه دارد ... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
در احادیث مکرری نقل شده است که فرموده‌اند: بعضی از کفار در قبورشان تا روز قیامت معذبند. و در کتاب کامل الزیارات نقل شده که شخصی گفت: خدمت امام صادق علیه السلام در راه بین مکه و مدینه می‌رفتیم تا رسیدیم به منزلگاهی، سپس در طرف چپ کوه سیاهی دیده می‌شد که فوق العاده وحشتناک بود. من عرض کردم: ای پسر پیامبر، چقدر این کوه وحشتناک است. من در این راه کوهی مثل این کوه ندیده‌ام ... آن حضرت به من فرمود: این کوه قلعه‌ای از جهنم است و در این قسمت از جهنم، قاتلین پدرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام عذاب می‌شوند و آنها را در اینجا تا روز قیامت نگه می‌دارند. شخص دیگری می‌گوید: با حضرت سجاد علیه السلام در راه بین مکه و مدینه می‌رفتیم، ناگهان مردی که سیاه شده و به گردنش زنجیری بود، خود را به دامن آن حضرت انداخت و فریاد می‌زد: ای علی بن الحسین علیه السلام به من آب بده. ناگهان دیدم شخصی سر زنجیر او را کشید و گفت: به او آب ندهید، خدا خواسته که او تشنه بماند. من خودم را به حضرت سجاد علیه السلام رساندم، آن حضرت به من فرمود: چه دیدی؟ من آنچه را که دیدم به آن حضرت گفتم، او فرمود: این معاویه لعنت الله علیه بود. ادامه دارد... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
ماجرایی که در ادامه می‌خوانید در کتاب‌های معتبری که در زمینه برزخ نگارش شده نیز آمده است. این داستان با جزئیاتش بسیار تاثیرگذار بوده و منطبق بر آیات و روایات اسلامی است. جوانی به نام محمد شوشتری که پدر و مادرش در تهران زندگی می‌کنند، در یک حادثه اتومبیل از دنیا رفت. او جریان عجیب زندگی بعد از مرگ خود را برای یکی از دوستانش در مدت ۱۰ شب، هر شب به گونه‌ای بیان می‌کند. تمام مطالبش با نظرات علما و احادیث اسلامی کاملاً تطبیق می‌کند. دوستش که از مردان معروف علم و دانش این سرزمین است می‌گوید: روز اولی که او تصادف کرده و من نمی‌دانستم که او مرده، او را در خواب دیدم که با عجله به طرف من آمد و با خوشحالی گفت: من مرده ام، می‌خواهم جریانات بعد مرگم را هر شب در چند دقیقه برای تو بگویم! حاضری به آنها گوش بدهی؟ برایت خیلی آموزنده است. من با تعجب گفتم: بله، بسیار خوب شروع کن. او گفت: اینطور که نمی‌شود، بیا با هم به قصر زیبایی که همین امروز تحویل من دادند برویم و آنجا را ببینی و خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها را بخوریم، آن وقت برایت می‌گویم. با این جمله دو نفری به راه افتادیم و به درب باغ بزرگی رسیدیم، درب باغ از طلا و نقره و جواهرات ساخته شده بود! او با اشاره و بدون آنکه دستش را دراز کند در را باز کرد و ما دو نفری وارد باغ شدیم و مستقیم به طرف قصری که در وسط باغ بود رفتیم. حالا این باغچه خصوصیاتی داشت بماند. این قصر اتاق‌های زیادی داشت ولی در وسط این اتاق‌ها تالار بزرگی بود که صدها مبل مخملی نرم در اطرافش گذاشته بودند. من و او در گوشه‌ای از این تالار، پهلوی یکدیگر نشستیم. او حس کرد که من مبهوت این باغ و این قصر شده‌ام و ممکن است به سخنانش گوش ندهم. لذا به من گفت: اگر می‌توانی شش دانگ حواست را به من بدهی قضیه را شروع کنم. گفتم: بسیار خوب. لذا با دقت مطالب او را گوش دادم و به ذهن سپردم و وقتی بیدار شدم آنها را نوشتم و اینک تحویل شما می‌دهم. ادامه دارد ... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
ماجرایی که در ادامه می‌خوانید در کتاب‌های معتبری که در زمینه برزخ نگارش شده نیز آمده است. این داستان
او گفت: اولاً به شما بگویم که راحت‌ترین مرگ‌ها برای کسی است که دلبستگی به دنیا ندارد و وجود خود را پاک کرده است. مرگ، ناگهانی است، من وقتی تصادف کردم اصلاً متوجه نشدم که مرده‌ام. نمی‌دانم همان لحظه‌ای که تصادف کردم یا بعد از تصادف (چون به قدری سریع بود که این موضوع را متوجه نشدم) یکباره دیدم جوان خوش قیافه‌ای دست مرا گرفت و به طرفی برد. به او سلام کردم، او با تبسم و خوشحالی جواب داد و گفت: نترس من به تو از هر کسی مهربان‌ترم، زیرا تو دوست دوستان و دوست ارباب من هستی. با تعجب گفتم: دوستان و ارباب شما چه کسانی هستند؟ گفت من خدمتگزار خاندان پیامبر اسلامم و دوستان من همان‌ها هستند، من آمده‌ام شما را به خدمت آنها ببرم، آنها به من گفته‌اند شما می‌آیید و من از طرف آنها به استقبال شما آمدم. گفتم: اسم شما چیست؟ آن جوان گفت: من ملک الموت هستم. من به او گفتم: در دنیا شما را طور دیگری معرفی کرده‌اند، می‌گفتند: شما با مردم خیلی با خشونت و تندی رفتار می‌کنید ولی من حالا از شما این همه مهربانی و محبت می‌بینم؟ ایشان با چشم‌های بسیار زیبا و درشت و صورت نورانی خودش نگاه محبت آمیزی به من کرد و فرمود: راست می‌گویند، گاهی مجبوریم با دشمنان شما و کسانی که خیلی دنیا پرستند قدری خشونت کنیم، وگرنه خداوند متعال در من و گروهی که من در آنها هستم به هیچ وجه غضب بیجا که از صفات حیوانی است قرار نداده. بلکه ما هم مثل حضرت جبرئیل افتخار خدمتگزاری اهل بیت علیه السلام را داریم و مطیع آنها هستیم، آنها هر صفت خوبی که داشته باشند، ما هم باید همان صفت را دارا باشیم. آنها دارای مهربانی کامل هستند. ادامه دارد ... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
او گفت: اولاً به شما بگویم که راحت‌ترین مرگ‌ها برای کسی است که دلبستگی به دنیا ندارد و وجود خود را پ
🔹 در همین صحبت‌ها بودیم که از خواب پریدم. مطالب فوق را که آقای شوشتری برایم گفته بود همه را یادداشت کردم. چون نمی‌دانستم که او فوت شده یا نه، سریع از خانه بیرون آمدم و همان نیمه شب یکراست به منزل او رفتم. متاسفانه تازه خبر فوت او به خانواده‌اش رسیده بود. آنها خیلی ناراحت بودند. فردای آن روز آنچه را که برای من گفته بود، با احادیث اسلامی (کتاب بحارالانوار جلد ۶) و سخنان دانشمندان در کتاب‌های عالم پس از مرگ و کتاب انسان روح است نه جسد و کتاب عالم ماوراء قبر و چند کتاب دیگر مقایسه کردم دیدم مطالب او کاملاً با آنها تطبیق می‌کند. بعد متوجه شدم که رویایم صادقه بوده، زیرا من نمی‌دانستم او فوت شده و تصادف کرده. لذا تا شب بعد، ساعت شماری می‌کردم که باز به خواب بروم و او را ببینم تا از برزخ به من اطلاعاتی بدهد. او به من قول داد که تا ده شب این برنامه را ادامه دهد. ساعت ۱۰ شب خوابیدم، هنوز به خواب نرفته بودم ولی چشم‌هایم گرم شده بود. به اصطلاح در حالت خواب و بیداری بودم که دیدم نزد من آمد و گفت: حاضری بقیه جریان را بشنوی؟ ادامه دارد.... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
🔹 در همین صحبت‌ها بودیم که از خواب پریدم. مطالب فوق را که آقای شوشتری برایم گفته بود همه را یادداشت
🔹 گفتم: بی‌صبرانه منتظرم. گفت: هنوز تو آمادگی نداری که من زودتر بیایم، تو نمی‌توانی مرا در بیداری ببینی، لذا صبر کردم تا به خواب بروی و روحت از قید بدنت رها شود و با من سنخیت پیدا کنی تا بتوانم بیایم، بعد گفت: آن جوان خوش قیافه یعنی حضرت ملک الموت با همان محبت فوق العاده مرا به خدمت اهل بیت علیه السلام برد. در بین راه دو نفر خوش قیافه و مهربان که مثل خودش بودند و من همانجا فهمیدم آنها حضرات نکیر و منکر بودند چند سوال کوتاه از من کردند و بعد به من اجازه عبور دادند. در اینجا من از حضرت ملک الموت پرسیدم: پس سوال قبل چه می شود؟ ایشان گفتند: از روحت سوال شد و سوال قبر تو همین است. گفتم: قبر من کجاست؟ گفت: همین جا و اشاره به زمین کرد. من نگاه کردم و دیدم بدن مرا زیر خاک‌ها کردند و من کنار بدن له شده ام (به خاطر تصادف) قرار گرفتم. با دیدن بدنم خواستم کمی ناراحت شوم، حضرت ملک الموت فرمودند: بیا برویم، معطل این‌ها نشو، آنچه را که امروز خواهی دید سبب می‌شود همه چیز را فراموش کنی! ما با یک چشم برهم زدن به محضر مبارک پیامبر (ص) و حضرت فاطمه علیه السلام و ائمه علیه السلام رسیدیم. او با من خداحافظی کرد و رفت و من به محضر آنها مشرف شدم. در اینجا ناگهان من از آن حال بین خواب و بیداری پریدم. دیگر در آن شب هرچه کردم آقای شوشتری را ندیدم. ولی بعد که به روایات مراجعه کردم، مطالبی را که او در شب دوم گفته بود یعنی مشرف شدن به محضر معصومین علیه السلام عیناً در روایات معصومین نقل شده که به عنوان نمونه؛ باب هفتم از ابواب موت، روایت اول تا دهم می‌توان مراجعه کرد. ادامه دارد... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
🔹 گفتم: بی‌صبرانه منتظرم. گفت: هنوز تو آمادگی نداری که من زودتر بیایم، تو نمی‌توانی مرا در بیداری بب
🔸 شب سوم در اتاق خلوت، قبل از خواب مقداری دعا خواندم و توجهی پیدا کردم و ذکر لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم زیاد گفتم، نمی‌دانم به خواب رفته بودم یا هنوز بیدار بودم که ناگهان دیدم شبح روح محمد در گوشه اتاق ظاهر شد و گفت: امشب کار خوبی کردی که این دعاها،به خصوص لا حول و لا قوه الا بالله را زیاد خواندی. چون امشب با آنکه من کار داشتم ولی به خاطر دعای تو اجازه دادند که به نزدت بیایم و با تو بقیه قضایا را در میان بگذارم. بعد ادامه داد: من از وقتی که به خدمت حضرات معصومین علیه السلام مشرف شدم، با آنکه لیاقت محضر آنها را ندارم، اما مایل نیستم لحظه‌ای از خدمتشان دور شوم. ولی از همان لحظات اول متوجه شدم که روح من از نظر بعضی کمالات ناقص است. هنوز بعضی از صفات زشت در من هست. نباید به خودم اجازه دهم با داشتن آن صفات، زیاد در میان آن بزرگواران باشم. مثل کسی که با لباس کثیف و دست و صورت آلوده به مجلس بزرگان وارد شود و بخواهد با آنها همنشین شود. اما به محض آنکه در خود احساس شرمندگی کردم، یکی از اولیای خدا که اسمش را نقل نمی‌کنم، نظافت و تزکیه ی روح مرا به عهده گرفت و از امروز، من مثل شاگردی که به مدرسه می‌رود مشغول تحصیل کمالات روحی شده ام. قرار شد که من اول خودم را از بعضی صفات رذیله با راهنمایی آن ولی خدا پاک کنم و سپس معارفم را تکمیل نمایم و خود را به کمالات روحی برسانم تا لیاقت معاشرت با اهل بیت علیه السلام را پیدا کنم. و ای کاش من این کارها را خودم در دنیا انجام داده بودم ه دیگر اینجا معطل نمی‌شدم. زیرا تا انسان لذت همنشینی با این بزرگواران را نچشیده، نمی‌تواند بفهمد که چقدر معاشرت با آنها ارزش دارد. خیلی سخت است که مدت کوتاهی با آنها باشی، آن وقت بگویند باید بروی تا خودت را تمیز و اصلاح نمایی، این ناراحتی دوری، عذابی بسیار سخت است. اینجا آقای شوشتری شروع به گریه کرد و گفت: به شما توصیه می‌کنم تا در دنیا هستید هرچه زودتر نفس خود را پاک کنید و خود را به کمالات روحی برسانید تا اینجا راحت باشید، هر زشتی و عملی که خدا راضی نیست را از خودتان دور کنید. حالا من با اجازه شما می‌روم تا به درس‌هایم برسم و ان شاءالله شاید چند شب دیگر باز به سراغت بیایم. من هم از آن حال که نمی‌دانم خواب بودم یا بیدار، بیرون آمدم و دیگر او را ندیدم. ضمناً همان گونه که ز این ارتباط استفاده می‌شد و در روایاتی هم به آن اشاره شده؛ اگر مومنین در روحشان بعضی از صفات رذیله وجود داشته باشد، باید آنها را در عالم برزخ پاک کنند و معارف را یاد بگیرند و به کمالات روحی برسند و خود را برای ورود به عالم قیامت و بهشت آماده نمایند، زیرا ممکن نیست کسی که سر سوزنی در وجودش اخلاق رذیله باشد، به بهشت وارد گردد و تزکیه ی نفس در عالم برزخ، آسان‌تر از قیامت است. در حقیقت تزکیه ی نفس در عالم برزخ، آن هم با کمک اهل بیت علیه السلام در واقع شفاعت آنهاست. ادامه دارد ... ┄┅┅٭❅✨🕋✨❅٭┅┅┄ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🏴✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
🔸 شب سوم در اتاق خلوت، قبل از خواب مقداری دعا خواندم و توجهی پیدا کردم و ذکر لا حول و لا قوه الا بال
🔹 بعد از چهار شب وقتی که مشغول نماز شب بودم ناگهان او را در بیداری با لباس بسیار تمیز و نورانی و صورت بسیار زیبا در مقابل خودم دیدم! اول ترسیدم ولی او با صدای بسیار لطیفش به من گفت: نترس تا بقیه قضایایم را برای تو نقل کنم. بعد ادامه داد: من در این چند روز علاوه بر آنکه مشغول یاد گرفتن معارف و تزکیه نفس بودم با دوستان و آشنایان هم ملاقات کردم. همه آنجا هستند، همه دوستان سابقی که مرده‌اند و شیعه حضرت امیرالمومنین علیه السلام هستند. سه روز قبل که میان ارواح شیعیان در وادی السلام رفتم، اول کسی که دیدم فلانی بود (یکی از علمای متقی که با من و او رفیق بود) او مرا به جمعی از دوستان حضرت مولا معرفی کرد. آنها دور مرا گرفتند، هر یک از من احوال دوستانشان را می‌پرسید. یکی از من پرسید: چند روز است از عالم دنیا آمده‌ای؟ گفتم: همین دیروز. او با شنیدن این جمله گفت: خیلی او را سوال پیچ نکنید، او خسته است و تازه از ناراحتی جان کندن خلاص شده. من گفتم: نه اتفاقاً، در این سفر خیلی راحت بودم. اصلاً خسته نشدم. گفتند: مگر تو چگونه از دنیا رفتی؟ گفتم: با ماشین تصادف کردم. هیچ دردی احساس نکردم و حضرت ملک الموت با محبت فوق العاده‌ای مرا به محضر اهل بیت علیه السلام برد و نگذاشت من زیاد ناراحت بشوم. ادامه دارد ... ┄┅┅٭❅✨🕋✨❅٭┅┅┄ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🍃✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
🔹 بعد از چهار شب وقتی که مشغول نماز شب بودم ناگهان او را در بیداری با لباس بسیار تمیز و نورانی و صور
🔸 دیگری از من پرسید: تو اهل کجایی؟ گفتم: در فلان شهر زندگی می‌کردم. گفت: فلانی را می‌شناسی؟ گفتم: بله او در دنیا است. باز نام فرد دیگری را از من سوال کرده او را هم می‌شناختم، به او گفتم: او تا چند ماه قبل در دنیا بود. و باز از شخص دیگری سوال کرد که اتفاقاً مرد گناهکاری بود خیلی به مردم بی‌گناه ظلم می‌کرد و در رژیم طاغوت (دوران پهلوی) مسئولیت داشت. با این شخص ظاهرا نسبتی داشت. گفتم: او چند سال است از دنیا بیرون آمده. گفت: پس نزد ما نیامده، حتماً اعمال زشتش دامنگیرش شده و او را حبس کرده. سوال کردم: او را کجا حبسش می‌کنند؟ گفت: معلوم نیست، زندان‌های متعددی هست ولی بیشتر احتمال دارد در میان همان قبرش حبس شده باشد. گفتم: من می‌توانم با او ملاقات کنم؟ او گفت: برای تو چه فایده دارد جز آنکه ناراحت شوی. برای او هم نمی‌توانی کاری انجام دهی... گفتم: مایلم کیفیت عذاب قبر را مشاهده کنم. گفت: پس من همراه تو می‌آیم، شاید اگر قابل عفو باشد از حضرت مولا برای او تقاضای عفو کنیم. بعد از آن باهم به قبرستان رفتیم. همانطوری که او گفته بود آن شخص را در قبرش حبس کرده بودند، ما از ملائکه‌ای که مامور او بودند اجازه گرفتیم که با او ملاقات کنیم و با هر زحمتی بود او را دیدیم. ابتدا از او پرسیدیم: بعد از مرگ چه بر سرت آمد؟ او آهی کشید و گفت: شما حال مرا می‌بینید، الان چند سال است که از همین سلول تنگ و تاریک بیرون نرفته‌ام، وقتی حضرت ملک الموت با من روبرو شد، خیلی با تندی جان مرا گرفت، مرا خیلی اذیت کرد. ملائک با خشونت و تندی با من روبرو می‌شدند. وقتی مرا در قبر گذاشتند مثل این بود که مرا در گودالی از آتش گذاشتند؛ می‌سوختم و در عذاب بودم تا آنکه حضرت علی و سایر ائمه علیه السلام را دیدم و از آنها کمک خواستم. آنها گفتند: تو در دنیا ما را فراموش کردی و دوستان ما را اذیت نمودی، حالا باید تا مدتی کفاره گناهانت را بپردازی و بالاخره به من اعتنایی نکردند و مرا در اینجا گذاشتند. حالا دستم به دامنتان، شما که آزادید به پسرم بگویید تا برای من از مردم طلب رضایت کند و به فقرا و ضعفا کمک نماید و از مال خودم که نزد اوست برای من خیرات کند و پولی بدهد که لااقل ۱۰ هزار صلوات بفرستند و ثوابش را به من نثار کنند، شاید من از این مهلکه نجات پیدا کنم. در این موقع آقای شوشتری و آن منظره از مقابلم ناپدید شدند و من دیگر آنها را ندیدم. ادامه دارد... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
🔸 دیگری از من پرسید: تو اهل کجایی؟ گفتم: در فلان شهر زندگی می‌کردم. گفت: فلانی را می‌شناسی؟ گفتم: ب
🔹مطالب بالا را بررسی کردم. با احادیث و آخرین نظرات علمی دانشمندان علم روح کاملاً مطابقت می‌کند. زیرا در روایت آمده که فرمودند: ارواح با یکدیگر ملاقات می‌کنند و یکدیگر را می‌شناسند و وقتی روحی تازه بر آنها وارد می‌شود می گویند: او را راحت بگذارید زیرا از هول بزرگی نجات یافته، بگذارید استراحت کند. (بحارالانوار جلد ۶ صفحه ۲۶۹) بعد آنها احوال دوستانشان را که در دنیا بودند می‌پرسند، اگر تازه وارد جواب داد که: او هنوز در دنیا است، امیدوار می‌شوند که او به زودی به آنها ملحق می‌شود و اگر بگوید او قبل از من از دنیا رفته، آنها می‌گویند: وای، او نزد ما نیامده معلوم است اهل عذاب بوده است. ادامه دارد ... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
🔹مطالب بالا را بررسی کردم. با احادیث و آخرین نظرات علمی دانشمندان علم روح کاملاً مطابقت می‌کند. زیر
🔸در پنجمین شب که او را دیدم (و از شرح چگونگی ملاقاتمان معذورم) او برای من خصوصیات بهشت عالم برزخ را شرح داد. آن شب باز خود را در گوشه‌ای از همان قصری که در باغ بزرگی بود و شب اول آنجا بودم مشاهده کردم، او به من گفت: این باغ و قصر تنها مال من است و به هر مومنی مثل این و یا بهتر از این باغ و قصر را می‌دهند، اگر مایلی بیا با هم در این باغ گردش کنیم و خانه جدید مرا ببین. فورا از جا برخاستم و مرا به گردش برد. باغ بسیار بزرگی بود، همه چیزش غیر از آن چیزهایی بود که ما در دنیا دیده‌ایم. لطافت و ظرافت بر تمام اشیای آن باغ حکومت می‌کرد. چند رود زیبا در این باغ جاری بود. یکی از این رودها شیر خالص بود که شفافیت فوق العاده و مزه بسیار خوبی داشت، زیرا من برای آنکه بتوانم شرح آنها را برای شما نقل کنم از آن نهر مقداری نوشیدم و ... در این باغ چیزهای عجیب و زیبایی دیدم: انواع بلبل‌ها به رنگ‌های مختلفی که حیرت آور بودند، درخت‌هایی که پر از میوه بودند، دخترانی که آماده خدمت بودند و جوان‌های پسری به نام (غلمان) که همه مهیای انجام اوامر صاحب باغ بودند بسیار به چشم می‌خوردند. خاک این باغ به قدری معطر بود که انسان فکر می‌کرد آن را از مشک و زعفران ایجاد کرده‌اند! اما او به دلایل مختلف لذت بیشتری از آن باغ و قصر می‌برد. حتی گاهی اوقات چیزهایی که خیلی لطیف و ظریف بودند مشاهده می‌کرد که من آنها را درست احساس نمی‌کردم. درختان میوه‌ای که در این باغ بود همه گونه میوه داشت، یعنی گاهی یک درخت ده‌ها نوع میوه آورده بود اکثر آن میوه‌ها با میوه‌های دنیا به هیچ وجه قابل مقایسه نبود. هوای این باغ به قدری لطیف بود که انسان لذت فوق العاده‌ای می‌برد. قصری که در این باغ بود به قدری مزین بود که غیر قابل وصف بود. من مبهوت در آن باغ ایستاده بودم که ناگهان به خودم آمدم و از آن حالت خارج شدم و خود را تنها در اتاق مشاهده کردم. ادامه دارد ... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
🔸در پنجمین شب که او را دیدم (و از شرح چگونگی ملاقاتمان معذورم) او برای من خصوصیات بهشت عالم برزخ را
ششمین شبی که او را در اواخر شب پس از نماز شب دیدم، به من مواردی برای نجات از ناراحتی‌های عالم قبر و برزخ یاد داد. مثلاً گفت: رکوعت را خوب انجام بده زیرا این عمل تو را از عذاب قبر نجات می‌دهد. بعدها دیدم که از امام جواد علیه السلام نقل شده که فرمود: «کسی که رکوعش را صحیح و کامل انجام دهد، ترس از قبر به او راهی پیدا نمی‌کند» (کافی جلد سوم صفحه ۳۲۱) بعد به من گفت: از سخن چینی و غیبت دیگران و ترشح ادرار به بدنت خودداری کن تا مبتلا به عذاب قبر نشوی (این مطلب نیز مضمون حدیثی معتبر است) سپس او به من گفت: بیا با هم در عالم برزخ گردش کنیم تا مطالب مهمی دستگیرت شود. هر دوی ما مثل کبوتری پرواز کردیم. اول به دریای بزرگی رسیدیم، در میان آن دریا کشتی‌هایی از نقره در حرکت بودند. من به او سوار یکی از آن کشتی‌ها شدیم تا به جزیره بزرگ و با عظمتی رسیدیم. خیمه‌های زیبایی آنجا بود. او به من گفت: می‌دانی این خیمه‌ها مال کیست؟! این‌ها متعلق به اهل بیت علیهم السلام است، آنها در اینجا هر کدام خیمه مستقلی دارند. در آن شب ما موفق شدیم که خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام در آن خیمه‌ها ملاقات کنیم و ده‌ها مطلب علمی و عرفانی را از آنها یاد بگیریم. در این محل و جزیره هر کسی راه پیدا نمی‌کرد و در حقیقت آنجا مثل استراحتگاه بود، ولی می‌شد فهمید که گاهی بعضی‌ها را راه می‌دهند، چنانکه ما توانستیم به آنجا برویم. در آن جزیره که وسعتش بیشتر از آسمان و زمین بود همه گونه وسایل استراحت مهیا بود و خداوند متعال به خوبی پذیرایی می‌کرد. سپس به مکان‌های دیگری رفتیم و با ارواح مومنین و شهدا و صالحین در ارتباط بودیم. بعد به وادی السلام در نجف اشرف رفتیم. در آنجا ارواح مردم با ایمان و پاک و مخلص جمع بودند، ولی مثل آنکه این‌ها لباس‌های مخصوص به تن داشتند! به قدری براق بود که چشم را خیره می‌کرد و من مدتی به لباس‌های آنها نگاه می‌کردم. به علاوه آنها روی مبل‌هایی که از نور لطیفی ساخته شده بود نشسته بودند و منتظر مقدم حضرت ولی عصر (عج) بودند. در اینجا باز خود را در اتاقم دیدم و در حالی که عرق سردی به بدنم نشسته بود از جا پریدم، ولی کسی اطرافم ندیدم و بالاخره بعد از شب ششم تا چندین شب دیگر آقای شوشتری به سراغ من نیامد. ادامه دارد ... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
ششمین شبی که او را در اواخر شب پس از نماز شب دیدم، به من مواردی برای نجات از ناراحتی‌های عالم قبر و
چهار شب که از آخرین ملاقات ما گذشته بود و من در آن شب بسیار ذکر گفتم و عبادت کردم. حال توسل خوبی داشته و کاملاً خسته شدم. در رختخواب از شدت خستگی افتادم، ناگهان دیدم سقف اتاق شکافته شد و مثل آنکه کسی مرا به پشت بام صدا می‌زند، من روحم را از بدنم جدا کرده و تا پشت بام رفتم! دیدم که دوست برزخی ام، یعنی محمد شوشتری آنجا ایستاده و منتظر من است. او به من گفت: امشب می‌خواهم تو را به جایی ببرم که ممکن است بترسی و ناراحت شوی، ولی برای اطلاع از عالم برزخ لازم است، تو باید آنها را ببینی و برای دیگران نقل کنی تا آنها از عذاب الهی بترسند و گناه نکنند. ما با هم پرواز کردیم. به چند قبرستان متروک در کشورهای کافر رفتیم. این قبرستان‌ها در بعد برزخی مثل حفره‌هایی بودند که در آن سال‌ها آتش افروخته باشند! اطرافشان را خاکستر گرفته و جز حرارت و سوزندگی چیز دیگری نداشتند! وقتی ما دقیقاً به داخل آنها نگاه کردیم، در پایین آن گودال‌ها، یک نفر افتاده بود و بدنش می‌سوخت. او فریاد می‌کشید. ما از بس ناراحت شدیم در آنجا نتوانستیم حتی لحظه ای توقف کنیم. سپس از آنجا به طرف کوه‌هایی که بین مکه و مدینه واقع شده و بسیار سیاه و وحشت انگیز است رفتیم، در آنجا وقتی با بعد برزخی به آن کوه‌ها نگاه کردیم، جهنم هولناکی بود که جمعی در آنجا به انواع عذاب‌ها مبتلا بودند! آقای شوشتری به من گفت: این‌ها قاتلین حضرت سیدالشهدا علیه السلام هستند. آنها به انواع عذاب مبتلا شده‌اند. من در اینجا خوشحال شدم، ولی حالم بد شد. از شدت وحشت از آن حالت برزخی بیرون آمدم و خود را دوباره در اتاق منزلم دیدم. ادامه دارد ... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
چهار شب که از آخرین ملاقات ما گذشته بود و من در آن شب بسیار ذکر گفتم و عبادت کردم. حال توسل خوبی داش
🔹شب هشتم بدون فاصله ارتباطمان برقرار شد، آقا محمد به من گفت : بیا تا با هم برویم و بقیه برنامه کفار را در عالم برزخ مشاهده کنیم. من قبول کردم و از آنجا به سرزمین برهوت در یمن رفتیم. در آنجا انواع عذاب‌ها برای دشمنان اولیای خدا فراهم بود. من نمی‌توانم آنچه را که در آنجا دیدم برای شما نقل کنم، اینقدر بگویم که اگر انسان صدها سال در دنیا پا روی شهوات نفسانی بگذارد و ترک گناهان لذت بخش را بکند و دائماً عبادت نماید، برای آنکه آن محل پر از عذاب را نبیند ارزش دارد، تا چه رسد که در آن مکان معذب هم باشد. به هر حال چند جمله از آنچه در آنجا دیدم برای شما نقل می‌کنم اما از قدیم گفته‌اند : شنیدن کی بود مانند دیدن. آسمان (برهوت) را دود غلیظی که تعفن گوشت و چربی سوخته از آن می‌آمد فرا گرفته بود. صدای ضربات شلاق و جیغ و داد و فریاد در آن تاریکی مطلق بلند بود. ما برای آنکه بدانیم چگونه عذاب می‌شوند درخواست کردیم که یکی از آن کفار و دشمنان خدا را بیاورند تا چند سوال از او بکنیم. یکی از ملائکه زنجیر را کشید و یک نفر را در حالی که روی زمین کشیده می‌شد و داد می‌زد از میان آن دود و آتش بیرون آورد و به او گفت: هرچه از تو می‌پرسند جواب بده. آقای شوشتری از او پرسید: تو که هستی و در دنیا چه کردی که اینگونه عذاب می‌شوی؟ او گفت: من در دنیا به خاطر ریاست طلبی، ظلم زیادی به مردم کردم. من پادشاه کشور اسلامی بودم، صدها نفر را در زندان‌ها دور از خانواده‌هایشان شکنجه دادم. من با اولیای خدا و بزرگان دین و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دشمنی می‌کردم. لذا هر مقدار خدای متعال مرا عذاب کند کم است. من مستحق این عذاب‌ها هستم. ادامه دارد... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg
🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
🔹شب هشتم بدون فاصله ارتباطمان برقرار شد، آقا محمد به من گفت : بیا تا با هم برویم و بقیه برنامه کفار
🔸 اما شب بعد که نهمین شب ملاقات با آقای شوشتری بود پس از نماز مغرب و عشا حال ضعف و کم کم حال بیهوشی عجیبی به من دست داد! در آن حال ضعف و بیهوشی دیدم آقای محمد شوشتری به من می‌گوید: حالا با این همه مطالب و اطلاع که از عالم برزخ به دست آوردی نمی‌خواهی به ما ملحق شوی و آنچه را که من می‌بینم تو هم ببینی؟ گفتم: مگر آنچه را که شما می‌بینید من نمی‌بینم؟ گفت: نه، فقط آنچه را که محسوس است می‌بینی، زیرا تو بعد معنوی و روحی را از زاویه بسیار ضعیفی مشاهده می‌کنی و خیال می‌کنی من هم مثل تو آنها را می‌بینم، ولی بدان فرق من و تو، مثل فرق کسی است که همه چیز را تشخیص می‌دهد با کسی که فقط از راه لمس و دست کشیدن بعضی از چیزها را احساس می‌کند. حالا مایلی یک نمونه از لذت‌هایی را که تو نمی‌توانی احساس کنی و من همیشه با آن در ارتباطم بدانی؟! پس بیا با هم برویم. پس از گفتن این جمله دست مرا گرفت و با سرعت عجیبی مرا به آسمان‌ها برد، سپس مرا در آسمان چهارم به باغی که از نظر وسعت فوق العاده عجیب بود وارد کرد. من از همان لحظه ورود به این باغ، نشاط مست کننده‌ای پیدا کردم. واقعا نمی‌دانم برای شما چگونه توصیف کنم! اگر در آن حال به من می‌گفتند حاضری پادشاهی ابدی کل زمین را، با یک ساعت این نشاط و لذت معاوضه کنی؟ قطعاً پاسخ منفی می‌دادم. زیرا من در آنجا به وصل محبوبم یعنی خدای متعال رسیده بودم و اگر شما اهل عشق باشید و سال‌ها در فراق محبوبتان سوخته و ناگهان در آغوش مهر و محبت او افتاده باشید، شاید یک سر سوزن از اقیانوس بی‌نهایت آنچه را که من می‌گویم بفهمید. به علاوه، محبوب شما شاید یک کمال در او باشد که مورد علاقه شما واقع گردد، ولی محبوب من خدایی بود که هیچ نقص نداشت، دارای کمال بی‌نهایت بود، بسیار دوست داشتنی بود، پس باز هم این مثال با آنچه من در آنجا فهمیدم قابل مقایسه نیست و نمی‌توانم لذتی را که در آن وقت بردم برای شما تعریف کنم. به هر حال وقتی آقای شوشتری دید که من نزدیک است از شوق بمیرم و نمی‌توانم آن لذت را تحمل کنم، فوراً مرا از آن باغ بیرون آورد، در حالی که باز به خاطر جدا شدن از آن وصل نزدیک بود از دست بروم. به دست و پای او افتادم و اشک ریزان از او خواستم که مرا دوباره به آن باغ وارد کند که متاسفانه دستی به سر و صورت من کشید و مرا به بدنم وارد کرد. از آن به بعد گاهی که در حال عبادت به یاد آن وصف آن توجه می‌افتم غرق در نشاط می‌شوم و از خداوند متعال تمنای نجات از زندان دنیا و رسیدن به آن وصل و نشاط را می‌کنم. ادامه دارد... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg