eitaa logo
اَنارستــــــون
26.1هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
201 ویدیو
2 فایل
[خدا مرا برای تو انــــــار آفریده است🌱] شروط _ تبادلات 👈 @shorutAnarestun تبلیغات 👈 @TarefeAnarestun
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین، خوشنامیِ دنیاست و خوش‌کامیِ آخرت...
دنیا بدونِ روضه چه دارد به غیرِ درد؟ از تلخیِ جهان شکرِ ما حُسین بود...
پای ما که به در خیمه‌ی او باز نشد محضرش کاش صدای دل ما را ببرند...
از مدینه قد خم آمده تا کرب و بلا مادری که شده دلتنگ حسینش امشب
چه آتشی تو؟ ندانیم و این چه تأثیر است که هر که دورتر از توست بیشتر سوزد؟!
الحق که مهر تربت اعلیِ کربلا از ردپاى"زینب کبرى"معطر است...
یکی به جای دلم زیر قُبه گریه کند...
سفره‌ی هیچ کسی مثل تو بی منت نیست بی سبب نیست که صحن تو دمی خلوت نیست
هوا در بلاتکلیفیِ روشنی روز و تاریکی شب بود... کاروان کم کم به دشت نینوا نزدیک میشد... زنگ صدای محمل‌ها سکوت سنگینِ شب را بهم ریخته بود... باد ناله کنان می‌وزید و پرده‌های محمل‌ها را بی رمق تکان میداد... اینبار، سوز بیابان بود که با سوزِ دل همراهی میکرد و بر تن‌های خسته اسیران تازیانه می‌زد... این دشت آشنای قریب غریبیِ مسافران امشب بود... در اين دشت روايت‌ها ديده‌اند از ارباً اربا شدن علي اكبر تا مشك حضرت سقا تا اتمام حجت بر حراميان با حنجره شش ماهه... این کاروان حرف‌های زیادی با آنان که در آنجا خفته بودند داشتند... آمده بودند تا در آنجا چهل روز غم واسیری را چله بگیرند... که بگویند این چهل، چهل سال پیرترشان کرده بود... آمده بودند تا بگویند والله كه "ما رأیت الا جمیلا" جز حقیقت نبود... اما سینه‌هامان شرحه شرحه‌ی این زیبایی شد... صبر در مقابل قامت این کاروان قد خم کرده بود... حالا می‌خواستند این داغ را بعد چهل روز، ببارند... اما عمه‌ی سادات در تمام راه چرا انقدر ساکت بود... زينب هنوز با صدای قرآن سَــر بالای نیزه هم نوایی میکرد اما حالا وقت مَحشر کربلای دل او بود... می‌تواند این داغ را زمین بگذارد؟ نه! داغ روی لب‌های خشكيده‌اش حک شده بود وقتی گلوی برادر را بوسید... زینب امشب آمده بود عهدش را با برادر تمام کند... حافظ همه‌ى امانت‌هايت بودم جانِ دلم ولى شرمنده‌ام برادرم يك گل‌ات ميان خرابه‌ی شام جاماند... و ای وای از شام...ای وای...ای وای... - سيد ياس
لحظات آخر است، گدا را حلال کن...
اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان مرا ببخش نمردم پس از محرمتان لباس مشکی من یادگاری زهراست چگونه دل کنم از آن؟ چگونه از غم‌تان؟ بگیر امانتی‌ات را خودت نگه دارش که چند وقت دگر می‌شویم محرمتان برای سال دگر نه برای فاطمیه برای روضه مادر برای ماتمتان دلم بگیر که محکم‌ترش گره بزنی به لطف فاطمه بر ریشه‌های پرچم‌تان هزار شکر که از لطف پنجره فولاد میان حلقه ماتم شدیم هم دمتان بیا دوباره بخوان روضه‌های یابن شبیب که من دوباره بسوزم دوباره با دمتان چه شام‌ها که زدی سر به گریه‌ام اما مرا ببخش نمردم به پای مقدمتان...
گمان مبر که به پایان رسید کارِ مغان هزار باده‌ی ناخورده در رگِ تاک است...
نشسته‌ام دم بازار تا مرا بخری برای دل خوشی‌ام لااقل تو قیمت کن...
گشتیم بهتر از تو در این روزگار نیست برگشته‌ایم باز فدای خودت شویم
گشتیم بهتر از تو در این روزگار نیست برگشته‌ایم باز فدای خودت شویم...
خوشا به حالِ دلی که از اولِ عمرش درون قلبِ تو یک گوشه دست و پاکرده
من اگر گریه برایت نکنم میمیرم...
به ذکر نام شریفت گذشت عمرم و من خوشم که پیش نگاه خودت خمیده شدم...
گل در بغل بگیر و برو کربلا بگو: تبریک یا حسین که میلاد زینب است
این‌ رختِ‌ کیست؟ رج‌ به‌ رجش‌ آه‌ میکشی مادر‌ به‌ فکر‌ روزِ‌ مباداىِ‌ کیستی؟ 🖤
«و دست باز تو یعنی بیا در آغوشم» به کشتگان غم خود بغل عنایت کن...