eitaa logo
اَنارستــــــون
26.9هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
205 ویدیو
2 فایل
[خدا مرا برای تو انــــــار آفریده است🌱] شروط _ تبادلات 👈 @shorutAnarestun تبلیغات 👈 @TarefeAnarestun
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا ای خسته از دنیا، که من بازست آغوشم...
خبرت هست که با فاصله هم دل بُردی؟
در میان عرشیان غوغا به پاست... 🎊
امشب به شبستان ولایت قمر آمد خورشید جمالات خدا جلوه‌گر آمد
طوبای تمنـای رضـا را ثمـر آمد در بیت رضا بـاز رضای دگـر آمد
به نیم سالگی اسمت ابوالعجائب شد تو را طفولیت بوتراب می‌بینم... 🎊
فقط برای حسین است این فضیلت که پدر علی و هر آنچه پسر علی بشود... 🎊
به طبیبان دگر، نسخه‌ی ما را مسپار...
یک دوست داشتن‌هایی هست که به یکباره بی مقدمه پا در کفشِ دلت میکند و جا خوش میکند و از دستِ تو کاری برنمی‌آید جز از دور دوستش داشتن...
ما به کسی که اندکی حالمان را بفهمد، جانمان را میدهیم...
مرحبا خوب دلم را به نگاهی بردی قبل تو هیچکسی عُرضه‌ی این کار نداشت
اِراده ای کُن و دیوار "کعبه" را بِگُشا نشان بده به همه شوکَت خدایی را 🎊
دهر شک داشت به میلادِ تو بی‌باور بود چون که میلادِ تو خود یک تنه صد محشر بود 🎊
بختش بلند هرکه گرفتار حیدر است
عیدتون مبارکاااااااا🌹🌹🌹
خانه‌ای بت خانه بود و چون تو را شد زادگاه مرکز توحید شد، در رتبه‌ی ممتاز شد 🎊
نجف سوال کرد، خدا! آبروی عالم کیست؟ شکافت کعبه، «علی» گفت در سوالِ نجف
کاروان تجاری ابوطالب، دیروز از دروازه شام وارد حجاز شده. شتران بسیار، زنجیر شده برهم با خمره‌های بزرگ مملو از عطر. ابوطالب عطر آورده. بوی عطر، می‌دود توی پس‌کوچه‌های تنگ مکه. پنجره‌ خانه‌ها یکی‌یکی باز می‌شود به استشمام. محمد از بدو تولد یتیم شده. ابوطالب کفیل اوست؛ عزیزش می‌دارد. عزیزتر از پسران خود، عقیل و جعفر و طالب. او را  پشت کمر خود، روی شتر نشانده. محمد میگوید «مکه بوی عطر گرفته». ابوطالب سینه‌اش را پر میکند از بوی عطر. «ها؛ عطرهای مرغوبی آورده‌ایم». پسرک لبخند می‌زند که بوی عطرهای شامی فرسخ‌ها همراه‌ماست. عطر امروز مکه، چیزی ورای عطرهای کاروان است. ابوطالب اصیل‌ترین و گران‌ترین عطر خود را برای همسرش‌ می‌برد. فاطمه در آغوشش میکشد. بوی عطر،  مشام ابوطالب را پر میکند. می‌بینی ابوطالب؟ تو کاروان‌سالار عطرهایی، آن‌وقت عطر خانه‌من بر عطور کاروان تو غالب شده. تازه می‌فهمد محمد از چه سخن می‌گفت. می‌بینی ابوطالب؟ این تعبیر رویای نوجوانی من است. که تو همسر بهترین اشراف عرب خواهی شد و از این وصلت عطری فراگیر عالم خواهد شد. عطری خوشبو و معجزه‌وار که قبیله پشت قبیله، شهر پشت شهر، بر گندهای جهان غالب شود. رایحه‌ای که گند و زنگار از قلب‌های شرک‌آلوده‌ی مردم خواهد زدود و لطافت و نور برجای‌ خواهدنهاد. دوست‌داران او، در میان جمع‌های تاریک و گندیده، این عطر را از قلب‌های یکدیگر استمشام می‌کنند و به هم وصل می‌شوند؛ هرچند مشام دیگران کور باشد! می‌بینی ابوطالب، مکه باید به این عطر عادت کند. عطر علی؛ پسر ابوطالب؛ کاروان‌سالار عطرهای قیمتی حجاز. 🎊
عیدتون مبارک بچه‌ شیعه‌های مولا امیرالمومنین🌹🌹🌹
آقا، ما امروز خیلی هوس حرم آقامون، حضرت سلطانو داشته و داریم، لطفاً یکی سلام و عرض تبریک ما رو به امام مهربان برسونه🙏🌹
‏روزت مبارک سایه‌ی سر♥️ 🎊
اَنارستــــــون
کاروان تجاری ابوطالب، دیروز از دروازه شام وارد حجاز شده. شتران بسیار، زنجیر شده برهم با خمره‌های بزر
ظهر روز سیزدهم آدم که میخواست از سنگ‌های کوه ابوقبیس، کعبه بسازد، سنگ‌ها بر هم پیشی‌ گرفته‌ بودند که جزوی از کعبه شوند و امروز برای علی سینه بشکافند. بزرگان قبیله‌ی بادیه‌نشین جرهم، از هزارها سال‌قبل، اطراف کعبه خانه‌ ساختند و یکجانشین شدند که روزگاری، نوادگانشان بتوانند شاهد واقعه امروز باشند. یهودیان از مواطن خود کوچ کرده و به مکه آمده بودند تا ولادت طفلی را که راهبان، او را بزرگترین دشمن یهود خوانده‌ بودند ببینند. دل توی دل محمد نیست. ابوطالب اضطراب دارد. عقیل این‌پا و آن‌پا میکند. زنان بنی‌هاشم حنا گذاشته‌اند. عالم به هیاهو خاسته. نفس تاریخ در سینه حبس شده. ناگهان دیوار کعبه میشکافد؛ بت بزرگ سقوط می‌کند. خبر بزرگ از راه رسیده. خبر بزرگ در آغوش فاطمه است. خبر بزرگ لبخند می‌زند؛ فاطمه هم. ابوطالب هم. و همه‌ی عالم. ذوالفقار برق می‌زند. تاک‌های انگور حجاز بار می‌دهند. شیرهای بادیه پوزه بر خاک می‌زنند. خاک نجف می‌تراود. خدا نگاه می‌کند؛ که خلقت هستی حالا معنی گرفته و به گوش محمد می‌خواند. ما به واسطه علی پشت تو را گرم کردیم؛ پس محکم باش و عصا بردار که او پس از یاری انبیای پیش‌از تو، حال برای یاری تو آمده؛ چشم شیعیان، در صلب پدرانشان روشن! 🎊
عبادتی که بلد نیستم به غیرِ حسین فقیرِ کرب‌و‌بلای رجب کنید مرا...
روزت مبارک مرررررررد♥️ چقدر این روزا جات خالیه سردار... _شادی روح شهدا صلوات🌹
خورشیدی‌ و زمین‌ و‌ زمان‌ در‌ مدار توست
رجب که به نیمه می‌رسد انگار محتشم دوباره زبان می‌گیرد...
پیش چشمم بوده‌ای بر نیزه‌ها یک‌ سال‌ونیم 🏴