أعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
✅ وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
✅ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته اند شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى شوند.
✍ خواب های یک غریبه ...
بنده عذر خواهم که پر گویی میکنم، ولی به ناچار باید چند خوابی را که در این مدت (از اوایل درگیری با این موضوع) دیده ام را خدمت حضرتعالی عرض کنم، شاید راه گشا باشد. البته دیدن این خوابها نشان از درجه تقوی بنده و پاک بودن ما نیست، این حقیر، یک بنده گنه کار خدا هستم که در این مدت بخاطر درگیری با ابعاد پیچیده این داستان، مورد عنایت این عزیزان بوده ام.
✅ دیدم با حاجی (حاج قاسم) تو میدان جنگ هستیم، درگیر با دشمن، در حال تیراندازی به سمت دشمن، اطرافم پر از انفجار و تیر و ترکش، اطراف من، دوستانم من مثل برگ خزان در حال ریختن بر روی زمین بودند در اثر اصابت گلوله و خمپاره دشمن، هر کدام از آنها را در آغوش میگرفتم تا جنازه هاشون رو جابجا کنم و از میدان جنگ خارج کنم، میدیدم که جسمشون بر روی دستانم سرد می شدند، خیلی بِهِم فشار اومد، نتونستم تحمل کنم، گریه کردم، حاجی در حالی که به سمت دشمن در حال تیراندازی بود، نگاهی به من انداخت و گفت ... چرا گریه میکنی؟! گفتم حاجی نمیبینی اینا چطور مثل برگ خزان دارن میریزن روی زمین ... گفت، خوب ... جنگ، همینه دیگه ... از خواب بیدار شدم.
✅ زمانی که حضرت آقا واکسن کرونا رو تزریق کردند، بنده خواب حاجی رو دیدم که سر به سجده داره و در حالی که تیر به پایشان اثابت کرده و در حال خون ریزی است، در حالت سجده گریه می کنند، بنده کنار حاجی دوزانو نشسته بودم، سر حاجی رو بلند کردم روی پاهام گذاشتم و دستی به موهای سرش کشیدم (در دست دیگرم چوب نازکی از شاخه درخت بود!)، گفتم حاجی چرا گریه میکنی، مگه ما مردیم که شما گریه می کنید؟! حاجی در حالی که اشک بر روی گونه هایش بود، نگاهی به من انداخت و لبخندی زد و مزاحی کرد و گفت، فقط مراقب باش (با این چوب) چشم ما را درنیاری! من چوب را پرت کردم به کناری! ... در این لحظه از خواب بیدار شدم.
✅ مدتی بعد خواب شهید چمران را دیدم، اسناد دست من بود، پیاده در حال حرکت در مسیری بودم که ناگهان با ایشان روبرو شدم ، به بنده گفتند که چیه؟! چی شده؟ هنگام برخورد با ایشان، احساس کردم که با یک کوه عظیمی روبرو شدم، چنان با صلابت و محکم، که از هیبت ایشان، احساس آرامش به من دست داد، با خودم گفتم خدارو شکر که یک آدم با سوادی پیدا کردم که متوجه این اسناد بشه! گفتم آقای دکتر این اسناد دست من هست، نمیدونم به کی بدم اینهارو! گفتند بیا به دنبالم، به دنبالش راه افتادم، مرا با خود برد به دفتر کارش، که یک اتاق سالن مانند با دیوارهای کاه گلی بود، با سقفی از تیرهای چوبی. مشغول شد به تمیز کردن و جابجایی کتابها بر روی طاقچه های اتاق و ...، شخصی آمد دنبالم و گفت بیا برویم، آماده شو! ... ناگهان از خواب بیدار شدم. (لازم به ذکر است، زمانی که از خواب بیدار شدم، پیامی برای بنده آمده بود برای برگزاری اولین جلسه برای ارائه اسناد به دوستان)
🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی (اندیشکده فرقان):
@Andishkadeh_Forghan
✍ خواب های یک غریبه ...
✅ خواب حضرت آقا رو دیدم که روبروشون ایستادم و در حال توضیح در خصوص عوارض این واکسنها هستم، حضرت آقا با عصا روبروی بنده ایستاده بودند، با یک حالت طمانینه و آرامشی به صحبت های این حقیر گوش میدادند ... که ناگهان از خواب بیدار شدم.
✅ حضرت آقا واکسن دوم رو تزریق کردند، بنده بعد مدتی خواب ایشان را دیدم که آمده اند به منزل پدری ما (شهرستان) و استاد ما (آقای ...) به همراه همسرشان هم تشریف دارند، مراسمی بود، استاد در حال خواندن زیارت عاشورا بودند، که نمیدانم چرا در حین خواندن زیارت عاشورا، ناگهان مکث می کردند و نمیتوانستند کلمات را خوب ادا کنند. به قدری به بنده در میان جمع فشار آمد که گفتم استاد اگر اجازه بدهید، من زیارت عاشورا را بخوانم! حضرت آقا هم حضور داشتند، بنده باز شروع کردم توضیح دادن برای حضرت آقا که این واکسنها ... حضرت آقا با توجه و نگاه به من، فقط گوش می کردند، سر آخر که حرف بنده تمام شد، آقا به من یک جمله فرمودند; بنده این دو دوز واکسن را هم که تزریق کردم، توکلم فقط به خدا بود ... من سرم را انداختم پایین ... و از منزل خارج شدم... در همین لحظه از خواب بیدار شدم.
✅ مدتی بعد دوباره خواب حضرت آقا را دیدم (بعد از اینکه واکسن ها را آزمایش کرده و اسناد وجود نانوذرات گرافن در درون ویالهای واکسن مشخص شده بود)، این سری دیگر خیلی تحت فشار روحی بودم، آقا روبروی بنده ایستاده بودند، شانه های آقا را دو دستی گرفته بودم و باز با تمام وجود با حالت نگرانی در حال توضیح دادن عوارض این واکسن ها بودم که، حضرت آقا به من فرمودند، حرف ها و صحبت هایی است، ولیکن اسناد متقنی هنوز نتوانسته اند ارائه دهند. گفتم آقا اسنادش دست خودمه، ببینید، این نتایج آزمایشگاه های داخلی است که زیرش رو پزشکان داخلی امضاء کرده اند. در این زمان دیدم که حضرت آقا یواش یواش دارن به یقین میرسن که ... ناگهان دیدم همه جا تیره و تار شد و از زمین و آسمان به ما حمله شد ... در حال طرح ریزی در این جنگ با حضرت آقا بودیم! ... که ناگهان از خواب بیدار شدم.
✅ مورخه ۱۴۰۱/۰۹/۱۱
دیدم که اطلاعات به دست حضرت آقا رسیده ... جنگ داخلی در گرفته بود و حضرت آقا حکم برخورد با خاطیان این موضوع رو صادر کرده، برخی رو به دلیل عدم آگاهیشون با رأفت بخشید، برخی رو تنبیه و مجازات کرد، عده ای رو هم که داخلشون درجه داران نظامی هم بودند ... رو اعدام (حکم تیرباران) کرد در مقابل چشم مردم!
✅ مورخه ۱۴۰۱/۰۹/۱۴
از دور دیدم انفجاری در یک منطقه ای (منازل حومه شهر) رخ داد (دود و گرد و غبار عظیمی در هوا شکل گرفت)، مثل انفجار حاصل از برخورد گلوله توپ، اول فکر کردم لوله گاز ترکیده و انفجار ایجاد کرده، باز مشاهده کردم انفجار دوم رخ داد، با یک فاصله مشخص و در یک ردیف از انفجار اول، باز انفجار سوم ... چهارم ...، دیدم حمله شده به شهر، خواستم پشت یک خاکریزی (زمین کشاورزی حومه شهر بود) پناه بگیرم تا در امان باشم از انفجارها، دیدم که تانک های دشمن و نیروهای دشمن وارد شهر شدند و دارن به سمت خونه ها و مردم شلیک می کنند. سرمو چرخوندم دیدم یک تانکی لوله خودش رو به سمت من چرخوند و آماده شلیک به سمت من شد. سریعا موضع خودم رو تغییر دادم و رفتم بالای خاکریز که با یک جهش بپرم پشت خاکریز. دیدم تک تیرانداز دشمن منو هدف گرفته ... با خودم گفتم ... ناگهان در همان لحظه مادرم را دیدم که با من صحبت میکرد و میگفت ای کاش بچه های دیگه رو هم آمادگی رزمی درشون ایجاد میکردم برای این روزها ... از خواب بیدار شدم.
🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی (اندیشکده فرقان):
@Andishkadeh_Forghan
✍ خواب های یک غریبه ...
✅ لباس سبز نظامی سپاه به تنم بود، وارد اتاق حاجی شدم، دیدم با لباس شخصی پشت میز نشسته، چهره اش از فرط خستگی و بی خوابی تیره شده و بسیار عرق کرده، طوری که چهره اش پر از قطره های عرق شده بود، سلام دادم به حاجی، گفت شما ... خودم رو معرفی کردم ... حاجی رفت لباسهای شخصی شو عوض کرد، لباس مرتب نظامی پوشید، اومد به سمت من، گفت چه خبر ... شما چکار می کنید ... گفتم ... من ... دو تا بچه کوچیک دختر و پسر هم اونجا در حال بازی کردن بودن، احساس کردم نوه های حاجی هستند ... شروع کردم به صحبت با بچه ها، حاجی داشت با لبخند به من نگاه می کرد ... دیدم حاجی داره گوش میکنه به حرفام، خوشش اومده بود از طرز صحبت کردنم (شیوا و مرتب صحبت میکردم)، یکم خجالت کشیدم، خواستم موضوع رو عوض کنم، گفتم ... بچه ها ما باید خوب صحبت کردن رو یاد بگیریم، تمرین کنیم که بتونیم سخنور خوبی باشیم تا فردا که بزرگ شدیم با زبانمان بتونیم از دینمون دفاع کنیم. حاجی دستمو گرفت و برد اون سمت ... لبخندی زد و به شوخی گفت، تو هم که ... (لباس نظامی آستین بلند تنم بود (دکمه هاش رو هم کامل بسته بودم)، حاجی به کنایه گفت ... شُلُو وِلی ... آستین بلند؟!) لبخندی زدم و گفتم حاجی این لباسو به زور تنم کردند، من آستین کوتاه هم می پوشم، و اگه آستین بلند هم می پوشم، آستیناشو تا می کنم. شونه های حاجی رو گرفتم، با هم لبخند زنان رفتیم کنار دیوار، گفتم حاجی خوابتو دیدم ... گفت چه خوابی؟ گفتم اون زمان که به آقا واکسن زدند، خوابتو دیدم که سر به سجده داری، پات تیر خورده، داره خون میاد ازش، سر به سجده، داری گریه می کنی ... حاجی در حالی که تکیه داده بود به دیوار و دستانش را بر روی سینه اش بغل کرده بود و به حرفهای من گوش میداد، سرشو انداخته بود پایین و در حالی که سرشو داشت تکون میداد ... و با خودش زمزمه میکرد ... میگفت ... اشتباه کردیم ... اشتباه کردیم! ... ناگهان از خواب بیدار شدم.
✅ دیدم با حاجی تو میدون جنگ هستیم، حاجی لباس نظامی به تن داره و خودشو بی پروا میزنه به دل دشمن و میاد بیرون ... بارها این کارو در مقابل چشمان من تکرار کرد ... بدون ذره ای ترس از دشمن! سر آخر یک نامه ای از جیب پیرهنش درآرود و به بنده نشون داد ... در حال توضیح دادن بود ... که ... از خواب بیدار شدم.
✅ ۱۴۰۱/۱۱/۱۳ (سحرگاه ۱۱ رجب ۱۴۴۴):
در بهبویه میدان جنگ بودیم، دنبال حاجی بودم ...
درگیری شدت داشت و حاجی وسط میدان نبرد ...
میخواستم مطلب مهمی رو به حاجی برسونم، راهنماییم کردند و خودم رو رسوندم به حاجی ...
در اتاق فرماندهی و کنترل عملیات، در حالی که داشت عملیات رو فرماندهی و رصد میکرد و سرو صدای محیط هم زیاد بود، برای اینکه بهتر بشنوه، یه دستشو کنار گوشش گذاشته بود، سرشو به سمت من نزدیک کرده بود و با دقت به حرف های من گوش میکرد ... و من توضیح میدادم ...
همه حواسشون به من بود!
حاجی به نیروهاش گفته بود هر چی این میگه گوش کنید!
همه توجه ها به من بود!
درگیری سنگین بود ... هوا تاریک ... نیروها آماده حمله غافلگیرکننده دشمن!
یه صدایی به من میگفت ... اگه در کارها اخلاص داشته باشی، کمکت میکنیم!
ناگهان از خواب بیدار شدم ...
🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی (اندیشکده فرقان):
@Andishkadeh_Forghan
✍ خواب های یک غریبه:
✅ دیدم حاجی (حاج قاسم) با لباس سبز نظامی و چهرای پیر و خسته و محاسنی سفید، در حالت ایستاده، نیروهایی را اطراف خودش جمع کرده و در حال توجیه نیرو ها، برای عملیات در پیش رو است!
نتوانستم بغضم را نگه دارم و از میان جمع به کناری آمدم و زدم زیر گریه، که آخر حاجی با این سن و سال، هنوز هم دست از جهاد و مبارزه بر نداشته است و لحظه ای آرام و قرار ندارد! ... ناگهان از خواب بیدار شدم.
✅ مورخه ۱۴۰۲/۱۱/۰۱ (سحرگاه ۹ رجب ۱۴۴۵)/مصادف با شهادت چند تن از فرماندهان نیروی قدس و همراهانشان در خاک سوریه بدست اسرائیل:
رفته بودم به یک منطقه محروم، دیدم حاجی بعد از بازنشستگیش رفته اونجا، لباس سبز نظامی به تنش بود و مشغول آبادانی اونجا. تک و تنها! رفتم پیش حاجی، حاجی (با چهره ای خسته و محاسنی سفید، ولی با روحیه) در یک ساختمان نیمه تمام، با حداقل امکانات و مصالح مشغول کار بود. ته دلم گفتم اینجا! با این امکانات! حاجی چه امیدی داره، با این امکانات محدود، اینجا داره کار میکنه! بهم گفت، اینجارو دیدی! انشاالله درستش می کنیم! راه ها رو با همین مصالح درست میکنیم! در همانجا مراسمی بود، مارو دعوت کرده بودند، همه دور حاجی و یکی از همکارانش جمع شده بودیم، حاجی با یکی از همکارانش (که او هم بازنشسته شده بود و با حاجی برای کمک به آبادانی اون منطقه اومده بود) در حال برنامه ریزی و تقسیم کار بودند، که حاجی سرش رو در میان جمع بالا آورد و گفت، با اینکه دولت به ما امکانات نداد، ولی ما اینجارو می سازیم! حاجی با چهره ای پیر و خسته، از فرط خستگی، به سختی با دستانش بر روی کاغذ می نوشت. در حالی که ته دلم، با خودم میگفتم، آخر حاجی با این سن و سال و خستگی ... چطور ...
در میان جمع، گاهی سرش را بالا می آورد و لبخندزنان به من نگاهی می انداخت (من هم جوابشان را بالا بردن دستم به سمت ایشان و با یک لبخند و تاکید بر اینکه، من هستم!) و دوباره مشغول نوشتن می شد! ناگهان دیدم از شدت خستگی و کم خوابی، حاجی دچار تشنج شد و افتاد! دوروبرش جمع شدند برای کمک به ایشان ... بعد از حاجی برخی می گفتند حاجی اینجا اشتباه کرد ... اونجا اشتباه کرد! برخی از مال و دارایی خودشان صحبت می کردند!
سفره ای برای مراسم حاجی پهن کرده بودند ... بر سر این سفره، برخی ها بر سر کم و زیاد بودن غذایشان با یکدیگر بحث و جدل میکردند! من لقمه ای را بر دهانم گذاشتم ... دلم پر بود از این حرف ها و از دیدن این صحنه ها ... نتونستم خودم رو نگه دارم ... زدم زیر گریه ... زار زار گریه میکردم ... ناگهان از خواب بیدار شدم.
✅ مورخه ۱۴۰۲/۱۱/۱۰
دیدم در یک منطقه مسکونی خارج از شهر هستیم (اطراف کرمان)، مردم مشغول کار و تفریح خودشان ... اطراف اون منطقه دره ای بود که بند آبی در میان این دره بنا شده بود و آب (زلال) را در مسیر حرکت رودخانه هدایت می کرد ...
صدای خروشان آب پشت بند، در اثر طغیان آن، به گوشم میرسید، بند در اثر فشار بالای آب، در حال شکستن بود!
من نگران ... از اتفاق درپیش رو! وارد این دره میشدم و بند آب را بررسی میکردم که آب رودخانه طغیان نکند و بند شکسته نشود.
مردم وارد این دره می شدند برای تفریح و گشت و گذار! پیرمردی از میان جمع (با لباس بلوچ) که جلوتر از جمعیت بود، لبخندزنان به من می گفت، اینجا را حاج قاسم برای ما درست کرده است، حاج قاسم سلیمانی!
دو کودک را دیدم که از بیرون وارد دره شدند برای تفریح و آب بازی. به بزرگانشان گفتم اینجا خطرناک است، امکان شکستن بند و غرق شدن این کودکان هست. این دو کودک را با فریاد صدا زدم که آنجا نروید، بالای آن بند نروید. خطرناک است. بند در حال شکستن است. این دو کودک بدون گوش کردن به حرف های من، پریدن داخل آب (زلال) پشت بند. دیدم در درون آب به سمت مردمی میروند که آنها را صدا می زنند که بیایید! این مردم در زیر آب (زلال) زندگی می کردند! دهکده ای در زیر آب! ناگهان دیدم که آتشی شعله ور شده است و به سمت این روستا و مردمش، در زیر آب در حال گسترش است و آنها بی خبر از این آتش، در حال تفریح و سرگرمی!
من با نگاهی نگران به آن جمعیتی که وارد دره شده بودند، میگفتم رودخانه در حال طغیان است و این بند در حال شکستن! مراقب باشید ... آن پیرمرد ترسید و خود را از دره به سختی بالا کشید و به دنبال او، من هم به سختی خودم را بالا میکشیدم برای نجات از طغیان رودخانه و شکستن این بند!
(لازم به ذکر است، حدودا دو سه هفته بعد از این خواب، اسنادی از مشکلات آبی استان کرمان و سیستان بلوچستان به دست بنده رساندند (@HassanAG)، که بررسی های انجام شده، نشان از کارشکنی ها و ایجاد بحران آبی کاذب در این مناطق دارد (با وجود دسترسی به منابع عظیم آبی!)
🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی (اندیشکده فرقان):
@Andishkadeh_Forghan
خواب های یک غریبه:
✅ دیدم (قبل از حمله موشکی ایران به اسرائیل) سردار امیر علی حاجی زاده (با لباس نظامی)، طبری بزرگ و تیز را به دست گرفته و با قدرت بر سر و گردن دشمنانی که در هیبت شیاطین جنی و انسی هستند، میکوبد! و خون آنها را بر زمین میریزد ... با هر ضربه ای، سر از تنشان جدا، و خونی سیاه رنگ بر زمین جاری میشد!
منم در این بین، با سلاحی که به دست داشتم، یکی از آنها را به درک واصل کردم!
✅ دیدم موشکی در آسمان تهران به سمت ما می آید ... (قبل از حمله موشکی اسرائیل به پایگاه نظامی اصفهان)
🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان):
@Andishkadeh_Forghan
خواب های یک غریبه:
مدتی پیش خواب دیدم، بنده سلاح بدست به همراه یکی از دوستانم (که سلاح بدست نداشت!) در میان جمعیتی از مردم (عادی) مسلّح، حرکت میکنیم به سمت مسجدی، برای آماده شدن، برای ...
عجیب اینکه، سلاحی که بدست بنده بود، در یک کاور (پوشش) شفافی بود (که سلاح از بیرون آن دیده میشد) و ما اجازه باز کردن این پوشش را نداشتیم، برای استفاده از این سلاح!
و عجیب تر اینکه، سلاح به خودی خود در حال مسلح شدن بود، در دستان ما! ولی اجازه باز کردن کاور و شلیک با سلاح را نداشتیم!
با دوستم وارد یک مسجد بزرگی شدیم که ستون های (گرد) زیادی داشت با فرش های سجاده ای (دقیقا مثل تصویر)، و فوج فوج نیروهای مردمی مسلّح (با لباس های عادی)، در حال وارد شدن به این مسجد ...
همه منتظر امام جماعت بودیم که پشت سر ایشان نماز بخوانیم!
دوستم در حال تعریف کارها و فعالیت های انقلابیش برای من بود! مُهری را جلو من گذاشت و برای خودش هم مهر شکسته ای را کنار هم چید! (دوستم، کارمند یکی از بانک های دولتی کشور است!)
ناگهان از خواب بیدار شدم!
🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی (اندیشکده فرقان):
@Andishkadeh_Forghan
در انتظار گزارش رسمی نهادهای ذیربط
خبرگزاری فارس: دستور سرلشگر باقری برای بررسی علت سانحه سقوط بالگرد رئیس جمهور
با تبریک و تسلیت مجدد شهادت آیت الله سیدابراهیم رئیسی
اولاً، در عناد رژیم باکو با ایران اسلامی، هیچ تردیدی وجود ندارد
ثانیاً، درسالهای اخیر مدیریت سیاسی و امنیتی کشور آذربایجان کاملا در دست اسرائیل است
قطعاً مسئولان ما به این نکات تامل برانگیز هم توجه میکنند:
۱- توئیت چند روز پیش ایلان ماسک ملعون که تصویر زمینه آن؛ پرواز یک هواپیما و انفجار در ایران است!
۲- ایموجی بالگرد در اکانت مشهور اسرائیل قبل از ساعت ۹ صبح روز واقعه (دیروز)
۳- فیلم ترانه خوانی و اظهار خوشحالی الهام علی اف در ماشین شخصی و حین پخش موزیک، چند روز قبل و دقیقا بعد از مشخص شدن حضور رئیس جمهور ایران در محل افتتاح سد
۴- مواضع و تهدیدهای سریالی مقامات باکو علیه ایران در چند سال گذشته
۵- استقبال باکو از حضور علی اف در افتتاح با وجود آنکه سال ها از روابط این چنینی امتناع می ورزید
۶- طرح ادعای ترور بودن حادثه ی دیروز از طرف اکانت مشهور ترور آلارم در لحظات اولیه
۷. برنامه ریزی مشکوک حضور دومین مقام مسئول جمهوری اسلامی دریک افتتاح ساده، نزدیک مرز و منطقه آزاد اقتصادی یک رژیم معاند
۸. چرایی پرواز در شرایط خیلی بد آب و هوایی با وجود توانایی پیش بینی دقیق شرایط و برنامه عبور رئیس جمهور از بدترین مسیر ممکن
۹. چرایی سقوط شدید یک بالگرد (که حامل رئیس جمهور بوده) از سه بالگرد
۱۰- فرکانسهای مشکوک ازنقاط مختلف که بعد ازحضور امدادگران مشخص شد، چیزی در آنجا نبوده
حجت الاسلام رحمت الله معظمی
@r_moazzami
❌قابل توجه تمام نیروهای امنیتی و سیاسی و نظامی و متخصصین سوانح هوایی❌
نظر به اینکه در روز گذشته مورخ یکشنبه ۱۴۰۳/۲/۳۰ سه فروند بالگرد که یکی از آن بالگردها حامل شهیدان آیت الله رییسی و امیر عبداللهیان و بقیه بود؛ بعد از افتتاح سد دوستی با کشور آذربایجان، از نقطه مرزی کشور آذربایجان به سمت تبریز در حال پرواز بودند که ناگهان فقط این بالگرد از صفحه راداری حذف میشود، این درحالیست که در اغلب موارد بالگردهایی که چنین ماموریت هایی دارند به فاصله کمی از یکدیگر پرواز میکنند و هر سه بالگرد به فاصله معین همدیگر را دنبال میکنند، یعنی اگر یکی از آنها لحظه ای از دو تای دیگر جدا یا ناپدید شود؛ آن دو فروند دیگر در چند ثانیه از این موضوع مطلع میگردند.
👈 دراین اتفاق ناگوار و دلخراش چند نکته حایز اهمیت هست :
اول: تمام خلبانان قبل از پرواز از طریق اداره هواشناسی؛ وضعیت هوای مسیر پروازی خود را دریافت میکنند و اگر هوای مسیر پروازی نامساعد باشد مبادرت به پرواز نمی نمایند، باید معلوم شود و از خلبانان دو فروند دیگر تحقیق بعمل آید که اداره هواشناسی چه گزارشی به آنها داده است که این سه فروند بالگرد مبادرت به پرواز نموده اند و در مسیر پروازی دچار بدی هوا و مه آلود بودن قرار گرفته اند. حتی یک گزارش نادرست عمدی یا غیر عمدی در وضعیت آب و هوایی میتواند منجر به سوانح هوایی این چنینی گردد. نیروهای امنیتی باید در این خصوص دقت لازم را داشته باشند و سریع السیر قبل از دیر شدن؛ در خصوص مسببین گزارش نادرست احتمالی، اقدامات لازم را انجام دهند.
دوم: طبق دستورالعمل های امنیتی و حفاظتی؛ خلبانان و یا اشخاص حفاظتی در داخل دیگر وسایل پرنده همراه (نظیر این دو بالگرد همراه)؛ میبایستی لحظه ای از بالگرد حامل شخصیتها غافل نباشند و رعایت فاصله را بنمایند، یعنی چنان باید چشم به بالگرد حامل شخصیت داشته باشند و یا ارتباط دایم داشته باشند که اگر اتفاقی برای آن بالگرد بیفتد اقدامات امنیتی و امدادی و اطلاع رسانی را به نحو مطلوب انجام دهند. و امید است که نیروهای امنیتی در این خصوص تحقیقات اساسی را بعمل آورند، که شبهاتی که در این خصوص متصور هست روشن گردد، که آیا در این خصوص قصوری داشته اند یا خیر؟ و باید مشخص شود که اشخاص مذکور در این دو بالگرد همراه، وظایفشان را بخوبی انجام داده اند یا خیر؟ که اگر سریع السیر محل وقوع ناپدید شدن بالگرد دقیقا معلوم میگردید، دو هزار نفر از نیروهای امدادی صرفا به همان سمت عازم می شدند، و از پراکندگی جغرافیایی جلوگیری بعمل می آمد، و شاید با رسیدن بموقع بر سر حادثه؛ آنها را نجات میدادند.
سوم: و از همه مهمتر این که چون مسیر این سه فروند بالگرد از نقطه مرزی کشور آذربایجان به سمت تبریز بوده به احتمال خیلی زیاد توسط عوامل موساد که در کشور آذربایجان سیطره کامل دارند؛ با برنامه ریزی از قبل تعیین شده در داخل ایران در مسیر پرواز آنها؛ و با دستگاه های پیشرفته در خصوص انحراف و اختلال در امواج الکترونیکی؛ وسایل کمک ناوبری بالگرد حامل رییس جمهور؛ نظیر VOR و NDB را منحرف کرده باشند، که بالگرد را به سمت دیگری برای وقوع حادثه؛ هدایت نموده باشند؛ این در حالیست که خلبان فکر میکند مسیری که میرود صحیح هست، و ناخواسته به سوی هدف مورد نظر دشمن هدایت میشود.
و یا اینکه وقوع حادثه بخاطر این بوده باشد که عوامل موساد در مسیر پرواز بالگرد؛ توسط سلاح های مخصوص مورد اصابت قرار داده باشند.
⬅️ لازم به ذکر هست شبکه ۱۲ رژیم اسراییل غاصب در همان اوایل این واقعه صراحتا و قاطعانه اعلام کرد که همه اشخاص داخل بالگرد کشته شده اند و این یک پیروزی برای اسراییل هست.
⬅️ این رژیم پلید از کجا میدانست که صراحتا مبادرت به چنین اظهار نظری کرده است؛ مگر اینکه از عملکرد خودشان در سقوط بالگرد مطمئن بوده اند.
چهارم: چطور شده فقط از سه فروند بالگرد فقط بالگرد حامل رییس جمهور و همراهانش از صفحه رادار ناپدید شد.
نتیجه گیری: بنظر میرسد نیروهای امنیتی و حفاظتی و متخصصین سوانح هوایی باید همه موارد اخیرالذکر را، بخصوص بند سوم این اظهار نظر را، مد نظر خود قرار دهند. لذا این ضایعه جبران ناپذیر و دلخراش از اساس مشکوک بنظر میرسد و نباید از آن به سادگی گذشت، و آن را یک سانحه هوایی عادی تلقی کرد.
⬅️ و به نظر اینجانب این سانحه اتفاقی نبوده، و احتمال؛ دادن اطلاعات غلط گزارش هواشناسی و کسب اطلاعات بیشتر از خلبانان دو فروند بالگرد دیگر و اشخاص داخل آن و از همه مهمتر دخالت موساد به شرحی که گذشت باید در اسرع وقت توسط نهادهای ذیربط بطور اساسی و با دقت رسیدگی و اقدام شود؛ تا بتوان یک نتیجه گیری دقیق و جامع در اسرع وقت از این واقعه گرفت .
خلبان : سید حسین حسینی🌷🌹
✍ شناختی نسبت به این نویسنده نیست، ولی مطالب قابل تامل است.
@Andishkadeh_Forghan
بدون شرح ...
🕎 چند خبر، در یک قاب ...
🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی (اندیشکده فرقان):
@Andishkadeh_Forghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون شرح ...
🕎 نظم نوین جهانی ...
👈 اطلاعات تکمیلی ...
👈 قصه چوپان و گرگ ...
📝 ابعاد کامل این موضوع، در گزارش راهبردی، روند شکل گیری نظم جدید در منطقه و جهان در پس یک جنگ نامرئی، در کانال قرار داده شده است.
✅ ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (روم_۴۱)
به خاطر كارهايى كه مردم انجام دادهاند، فساد در خشكى و دريا آشكار شده است، تا (خداوند) كيفر بعضى اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد (به سوى حقّ) بازگردند.
#جنگ_نامرئی
#تغییرات_آب_و_هوایی
#کِمتریل
#قحطی_مصنوعی
#کنترل_ذهن
🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان):
@Andishkadeh_Forghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ هشدار امنیتی ❌
🕎 توئیت ترور آلارم:
نوشته، فردا ( امروز ۲ خرداد) ساعت ۱۸ بوقت اورشلیم (میشه ساعت ۱۸:۳۰ بوقت ایران)
✍ اگر نبود تبعیت ما مسلمانان از قواعد دشمنانمان، در سبک زندگی (نظام معیشتی، نظام علمی و آموزشی، نظام بهداشت و درمان (تزریق واکسن!) و ...) این شُغال های (یهودی)، امروز، اینگونه برای ما شیر نمیشدند!
⬅️ اگر این آیات قرآن را (فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً ... پس، از كافران پيروى نكن و به وسيلهى قرآن (يا ترك پيروى از آنان) با آنان به جهادى بزرگ بپرداز)، سرلوحه زندگی خود قرار ندهیم ... و در زیست اجتماعی خود، از قواعد دشمن تبعیت کنیم، بدانید که دچار خسران خواهیم شد.
✅ وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً (اسراء_۸۲)
و آنچه از قرآن فرو مىفرستيم، مايهى شفا (ى دل) و رحمتى براى مؤمنان است و ستمگران را جز خسران نمىافزايد.
👈 قصه چوپان و گرگ ...
⚔ أنتُمُ الأعلون إِنْ کنتُم مُؤمِنین ...
🌐 مرکز مطالعات راهبردی نظم نوین جهانی(اندیشکده فرقان):
@Andishkadeh_Forghan