❀ڪـانال ذڪـر روزانہ - دعای ام داوود.mp3
23.72M
🔘 این دعا درهای آسمان را باز می کند.
▫️#حکایت فوق العاده شنیدنی دعای امّ داوود👌
📚 بحارالأنوار ج۹۵، ص۳۹۷.
@Andishypak8
📚#حکایت
میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.»
@Andishypak8
4_5987931494415339539.mp3
3.37M
▪️با توسّل به سهساله ارباب،
کربلایی شد!
✋ آرزومندان کربلا بشنوند؛
#حکایت
#حضرت_رقیه_
سلام_الله_علیها
الهی بحق رقیه عجل لولیک الفرج
@Andishypak8
✨﷽✨
#حکایت
✍اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده میکردند. ارباب گفت:
سپاسگزارم بدان جبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من میروم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد
💐قرآن کریم:
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی
هرگز نیکیهای خود را با منت باطل نکنید
@Andishypak8
4_5805176001700828023.mp3
4.63M
🏴 روضهای که حضرت زهرا سلام الله علیها خریدارش شد...
🎧 #حکایت عجیبی از حضور حضرت زهرا در مجالس سیدالشهداء علیهما السلام
#صاحب_عزا
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
@Andishypak8
#حکایت
✍عبد اللّه بن عمیر و همسرش
شاید در تاریخ کربلا کم تر نام عبد اللّه بن عمیر برده میشود. او در کوفه با زن و فرزند خود نشسته بود. دید سر و صدایی میآید. پرسید چه خبر است؟ گفتند: لشکری به کربلا میرود تا با امام حسین علیه السلام بجنگند. گفت: عجب با پسر پیغمبر بجنگند! من آرزو داشتم با مشرکین بجنگم. من میروم و با اینها میجنگم ثواب این کم تر از جنگ با مشرکین نیست.
همسرش که امّ وهب نام داشت، گفت: خیلی تصمیم خوبی است، ولی باید مرا هم با خود به کربلا ببری. با هم به راه افتادند. عبد اللّه بن عمیر با همسرش شبانه از بیراهه آمدند و به کربلا رسیدند.
روز عاشورا شد. دو نفر از سپاه کوفه بلند شدند، گفتند: چه کسی میآید با ما بجنگد؟ نام آنها یسار و سالم است. یکی از آنها غلام ابن زیاد بود و دیگری غلام پدر ابن زیاد. گفتند: چه کسی با ما میجنگد؟ حبیب و بریر اعلام آمادگی کردند. امام حسین علیه السلام فرمودند: بنشینید.
عبد اللّه بن عمیر گفت آقا اجازه میدهید من بروم؟ حضرت یک نگاهی کردند و فرمودند: تو برو جوان برومندی بود. به میدان رفت و درگیر شد و آن دو نفر را به هلاکت رساند. در این درگیری انگشتان دستش قطع شد. از دست او خون میچکید.
همسر او «امّ وهب» به میدان آمد و گفت: تو را رها نمی کنم تا با تو به شهادت برسم. چون یک دست عبد اللّه بن عمیر شمشیر بود و از دست دیگرش هم خون میچکید، نتوانست همسر خود را برگرداند. امام حسین علیه السلام آمدند و فرمودند: برگرد.
بالاخره در یک درگیری دیگر عبد اللّه بن عمیر به شهادت رسید. همسرش کنار جنازه اش آمد. نگاهی به او کرد و گفت: ما با هم از خانه راه افتادیم، تو میخواستی تنها بروی؟! من گفتم: اگر تنها بیایی به کربلا خوب نیست، با هم برویم، ولی تو رفتی و من ماندم. سپس این زن با وفا گفت:
﴿ أَسْتَلُ اللّهَ الَّذى رَزَقَكَ الجنَّة أَنْ يَصْحَبَنِى مَعَكَ ﴾ ؛ [۱] از آن خدایی که تو را بهشتی کرد، میخواهم که مرا همراه تو قرار بدهد.
شمر این صدا را شنید، گفت: تو میخواهی با شوهر خود باشی، کاری ندارد. غلام خود را فرستاد با عمودی به سر این زن زد و کنار بدن شوهر خود به شهادت رسید.
----------
[۱]: موسوعة الامام حسین علیه السلام، ج ۳، ص ۵۶۱
@Andishypak8
4_5902183357113964328.mp3
18.02M
▪️اینجاست طبیبی که ندارد نوبت...
#حکایت زیبایی از عنایات حضرت زهرا و امام رضا سلام الله علیهما
#امام_رضا_علیه_السلام
#حضرت_زهرا_
#سلام_الله_علیها
@Andishypak8