*-05.mahyar_deon_raeen_-_chamedoon_320.mp3
زمان:
حجم:
13.2M
' پشیمونم کردی بعد از هر آشتی.'
دست هایم به یغما رفتند.
ضربه
ضربه
هر کدام پشت آن دیگری به صف میایستد تا با آتشِ یخزدهای که به درونم زبانه میکشد دیوارِ اتاقك را آتش بزند. بند به بند خلاص شده و خون چو دانههای دور افتادهٔ انار از کنارهی بندِ انگشتانم پراکنده میشود.
من مُردهام و تو این را میدانی!
من چاقوی سیه رنگِ جنون را مابینِ چشم های مستت مکتوم کردم و تو این را از بَری، اینطور نیست؟
چاقو در دستانت نبود جانم، سلاحِ تلخ و شیرینت تنها و تنها دو چشمِ جنون آورت بود و به گمانم تو این را میدانستی! مگر نه؟ از همین خاطر هم آخرین بار هرچه چشم دوختم به مژگانت، جنونِ چشمهایت را به دیدگانِ خمارم ندادی و مرا بیجان به دور افکندی.
از آخرین لبخندی که برای قلبِ جاماندهام بر روی شرابِ لبهایت پدید آوردی چه مدت میگذرد؟ محبوبِ گریزان و گریانِ من! از تو نهان بود آنچه در جزء به جزء جانم روان میشد.
چه میدانستی از من؟ هیچ و هیچ و هیچ.
لبهایم به سکوت روا شدند آنگاه که تو آخرین شعلههای گرمِ قلبم را با خندههای اغواگرانهات به خاموشی سپردی. جانم به قربانِ سیبِ سرخِ لبهایت! تو رفتهای و قلبم عاری از محبت و تهی از گُرگرفتن های لحظه به لحظه شده.
اگر میماندی از جنونِ نداشتنت دیوانه و ویرانه میشدم، اینک که رفتهای از جنونِ نبودنت خرابهای شدهام سرد! آتش؟ نه جانم آتش نه، هرچه بود سوخته و از من مشتی خاکسترِ سرد به جا مانده که آن هم با اولین بادِ زمستان فراموش میشود. در آخرِ پائیز چه کسی به یاد خواهد آورد که در این خرابهدل روزی مشت مشت ریحان های تازه و دشتهای نعنا روییده و آتش گرفته؟ چه کسی به یاد خواهد آورد که این دیوارههای سیاه همچو ذغال روزی آبیترین آبیِ کهکشان بودند؟ تو بگو چه کسی به یاد خواهد آورد؟ هیچ و هیچ و هیچ.
نه تصدقت شوم تو هم مرا نفهمیدی گویا دوست داشتنِ من کار هیچ یک از این چشمها نبود و نیست! البت که حق هم داشتی یک مشت خاکستر که دوست داشته نمیشود آخرش گلویت را آنقدر میسوزاند تا خفه شوی.
میروی؟ حالا که میروی دست هایم را باری دیگر لمس کن شاید از این درد رهایی یابد.
در آسمانِ تو پرندهها چه رنگ است؟
'اغواگر.'
#الف
بیستِ آبان/صفرچهار.
چم شده؟ این حجم از حالت تهوع موقع رو به رو شدن با آدما غیر طبیعیه
مخصوصا وقتی دهن گشادشون بازه