یادمه اولای دبیرستانم
چند تا جمله روی برگه های کوچیک مینوشتم
مثل : بخند خوشگلتر میشی، عجب چشمهایی داری، امروز فوق العاده بودی، عجب حلوای قندی تو .. و... از این دست جمله ها!
سر زنگ کلاسی اجازه میگرفتم از معلم میومدم بیرون و یواشکی میرفتم سر جاکفشی ها
(از اونجایی که مدرسه مون فرش بود جاکفشی داشتیم)
خیلی رندوم و بدون این که بدونم کدوم کفش واسه کیه، جمله ها رو میذاشتم توی کفش ها
به ترتیب نه ، پخش و پلا ....
چقدر دوست داشتم واکنش هاشون رو از نزدیک ببینم ولی نشد..فقط میدونم خیلی لذت بخش بود.
https://eitaa.com/EmilyMalfoy/2249
اره😭😂
تازه یکیش رو گذاشته بودم تو کفش رفیقم و اونموقع هنوز صمیمی نشده بودیم.
نشستن بین کتاب ها چه حسی داره...آره شاید ساکت باشن ، شاید صدایی ازشون در نیاد ، اما نه تا وقتی که بفهمیشون، به نظر من بیشترین صداهارو اینجا داره! یه صدای شلوغ پلوغ دلنشین...
صدای گفت و گو ، صدای طبیعت ، زنگ مدرسه، حتی صدای دعوا و ناسزا گفتن..
هر کدوم از این کتاب ها صدای مخصوص خودشون رو دارن .. فقط کافیه گوش کنی.
میشنوید صداها رو؟!
درسته ولی یک ترشیده ی خوشبخت بهتر از یک دختر ازدواج کرده بدبخت یا دختران بی حجب و حیایی است که دنبال شوهر می دوند.
_زنان کوچک
بیاید بهم قول بدین وقتی داستانمو خوندید حتی اگه افتضاح بود ، دست کم به خاطر فشاری که به مغزم میارم یه ستاره بهش بدین.
شما: اگه افتضاح بود پنج ستاره میدم چون اولین داستانه و جرأت کر دی و بالاخره
------------📬🌠
آنمون: لطف داری شما 🥲ولی حقیقتش اینه که اولین داستانم نیست، پنج ساله نویسندگی میکنم ولی در کل اولین داستانیه که میخوام بقیه هم بخوننش؛
شما: اغااا زودتر بزارششش من نمیشناسمت ولی ب قلمت ایمان دارممممم
-----------📬🌠
آنمون: چقدر خوبین شما😭
باشه فقط فرصت بدین ، باید تایپ بشه و خلاصه بیشترشو انجام دادم ، یه کم دیگه صبوری