آنِ۵۷ 🇮🇷
تاریخ شفاهی ایران - 338 - مواضع حزب جمهوری اسلامی پیرامون بحث معاد - 1 https://www.doctv.ir/Program/
خیلی اتفاقی گذرم خورد به این سری برنامه...
و یهو رفتم دهه ۶۰ و وسط اتفاقاتش
👇👇👇
بعد از یه نگاه کلی به این جلسه ها هم رفتم سراغ جلسات تصویب اصول قانون اساسی تو سال ۵۸ که خیلی مفصل بود و گذرا دیدمشون اما بحثا به شدت جذاب بود...
وقتی از شیخ علی تهرانی تا باهنر و بنی صدر و...تو این جلسات دیدم سردرد شدم از اینهمه تفاوت رای و بحث...و از وجود ادمی مثل بنی صدر که ما میدونیم بعد از ۵۸ چه اتفاقاتی رو رقم میزنه حسابی حرص میخوردم.( درست مثل اینه که تو پایان داستانو بدونی در حالی که داری هنوز اولشو میبینی🙂)
نگاهم خورد به عکس حاج قاسم گوشهی دیوار...با خودم گفتم حاجی تو اون دوره رو زیست کردی...سردرد نمیشدی خداوکیلی؟ از خیانت از تفاوت نظرا از ...
بعد تصویر عکس مزارش اومد تو ذهنم که روش نوشته سرباز قاسم سلیمانی...
حس کردم تو ادمی بودی که در لحظه به بهترین کاری که میتونستی انجام بدی مشغول بودی...
۱:۲۰ دقیقه...
«از روی دست رماننویس؛ مصاحبه با چند نویسنده» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/book/36646
هدایت شده از مجله مجازی محفل
یک روز درست وسط نوجوانی ام بدون انکه بخواهم جعبه اسرار مادرم را پیدا کردم...به جای گردنبند طلای چینابی یا عکس های خانوادگی دهه۵۰ و ۶۰،
چند پاکت نامه پیدا کردم.چشم دوختم به تمبر پشت پاکت ها و آن موج دریایی قرمز و مشکی که روی تمبر کشیده شده بود.
مادرم درباره همهی چیزهای مهم ۱۶ تا ۱۸سالگیاش با منیژه در تهران حرف زده بود...چیزهایی که هنوز که هنوز است به من نگفته...مثلا در نامه های قبل کنکور گفته بود که دارد برای پزشکی میخواند...و چند نامه بعد راوی احساس غمی بود که به خاطر قبول نشدن در مرحله دوم داشت و درد و دل هایش گواه این بود که جو خانهشان و اتفاقات خانوادگی آن سال چقدر روی این قبول نشدن اثر داشته...
آن لحظه اولین بار بود که آرزو کردم کاش یک دوست مکاتبه ای داشتم و هر ماه حداقل یک نامه برای هم مینوشتیم.
اما نامهی حال و احوال طور از منقرض شده های عصر دیجیتال بود که من متولدش بودم.
از آن روز هربار که پستچی در را میزند و بسته های حاوی خرید کتاب، لباس و انواع گواهی های دولتی و نامه های غیر دولتی و موسسات را به دستم میرساند این حس با من است که کاش به جای یک بسته بزرگ، یک نامه کوچک دریافت میکردم و پستچی ها به رسم قدیم هنوز هم درد و دل ها و حرف های مگویمان را بین ادمها جا به جا میکردند. یک انسان امین که پیغامی مهم را به دستمان میرساند نه صرفا بسته های خریدمان را...
دوست داشتم نزدیک عید در یکی از روزهای دهه شصت ِ غیر دیجیتال
درب خانه را باز کنم و یک پاکت نامه رنگی
با تمبر عید نوروز دریافت کنم که دختر عمویم در آن از حال و هوای عید تهران برایم بگوید و من از سرمای استخوان سوز یزد و حرف هایی که در دل دارم.
رویش نوشته است
برسد به دستِ فاطمه
#محفل_چالش_پستچی
@bakhodamhastam
@mahfelmag
حضرت رضا علیه السلام، روز غدیر را «یوم التودّد» خواندند؛ یعنی روز مهر ورزیدن. بنابراین در چنین روزی باید معتقدان به ولایت، غم را از دل دوستان حضرت علی علیه السلام به هر نحوی که مقدور باشد برطرف نمایند.
به جمعیت کفایت کرد امیرالمومنین ما را
پریشانی وداعی کرد زین بحرِ یقین ما را
.
به ذلت بر زمینش سر نهادیم و ثنا گفتیم
به روز حشر با عزَت برون آرد زمین ما را
.
غبارِ قبر او با آستین برگیر تا آن بت
کشد بر آستانش در جزا از آستین ما را
.
تمنا از علی هم صحبتی با اوست خود ورنه
شفاعت می کند پیش از علی ، ام البنین ما را
.
ز اعماق قرون از بین جمعیت تو را دیدیم
تو هم ای ناز مطلق از همان بالا ببین ما را