eitaa logo
آنِ۵۷ 🇮🇷
259 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
113 ویدیو
22 فایل
۰‌‌• ﷽ ‌•۰ متولـدِ عصرِ استکبار متعهد به سیدِ شهدای اهل قلم دفتر خاطرات یک عدد قرن ۲۱امی |در اصطلاح فلاسفه، «آن» عبارت است از پایان گذشته و آغاز آینده| آنم: @Aanne_57 می‌‌خونم می‌نویسم‌ می‌شنوم‌ می‌بینم‌: https://harfeto.timefriend.net/17052897025276
مشاهده در ایتا
دانلود
خط به خطش
اگه حجاب یه امر اجتماعیه کجا هستن بانوان متدین محجوب که وسط جامعه باشن؟ اکثرا با ماشین( جت شخصی)همسر یا پدر یا خودشون جا به جا میشن و فقط هم راهی جمع های صفر و صدی شبیه خودشون هستن...بقیه تایمشون رو هم داخل خونه هستن. پس اثر حجابشون دقیقا روی کدوم بخش اجتماع اتفاق میفته؟ ۱۳ ۰۷ ۰۲
😂البته ناهار مطبوع با دوستان رو هم تو برنامه نداشتم (ریتم یک روز عادی) ۱۵ ۰۷ ۰۲
با افتخار باید فریاد بزنم من هم مثل ۹۶ درصد جامعه ایران هستم. در حال حاضر ته کارت بانکیم زیر دویست تومن موجودی داره. یه فروپاشی روحی روانی بزرگ رو دارم از سر می‌گذرونم. و با مساله های دیگه ای درگیرم که هر آدم عادی یا ایرانی باهاش درگیره. از سر شکم سیری و راحتی دغدغه فلسطین تو سرم نیست. از سر بی توجهی به ملت خودم درگیر یه ملت دیگه نیستم. دوست داشتم این متن روی پیشونیم برچسب می‌شد اون شب: شب طوفان رفتیم امیرچخماق برای شادی این اتفاق. باید بی رودروایسی بگم جمعیت کم بود.. مردم به ما ادمهایی که دور شهدای گمنام جمع شده بودیم با تعجب نگاه می‌کردن و خیل کثیری خبر نداشتن چخبره... آیا ما زامبی هستیم و اونا مردم معمولی؟ آیا ما قشر ۴درصدی بی دردی هستیم که پیگیر اینطور اتفاقاته؟ نه! تا وقتی لیاقت داشته باشم جزو این ما می‌مونم. جزو آدمهایی که کنار درد های کوچیک و بزرگ خودشون دغدغه اشون محدود به دو متر جلوی پاشون نیست... درگیریشون فقط زندگی راحت تر و مهاجرت و پول بیشتر نیست... دنیا دوروزه که ما تو ۷۰ یا نهایتا ۱۰۰ سال تجربش میکنیم... روزی با ماست و روزی علیه ماست. شریف باشیم و آرمان داشته باشیم و برای قدم های کوچیک و بزرگی که آرمانمون رو به پیروزی بر میداره از ته دل شاد باشیم. ۱۷ ۰۷ ۰۲ @Anne57
استرس به عنوان یکی از عوامل بیماری‌های مختلف شناخته میشه: شاید هجوم یهویی افکار و دغدغه های مختلف هم بتونه یکی از زیر مجموعه های استرس قرار بگیره. وقتی تو ناخوداگاهت با هزارتا مساله غیرشخصی درگیری. یکیش هم می‌تونه فلسطین باشه... می‌خوام خودمو بزنم به اون راه و راحت بخوابم. برم دانشگاه. سر استین لباسمو کش بافت کنم. ناهار بزارم....اما زیرپوستی دچار تنشم که داره چه اتفاقی اونجا میفته. پ.ن: امروز یه بسته کتاب از رفیقی که کتابخونشو اهدا کرده به دستم رسید. و این کتاب توجهم رو جلب کرد. داخل کتاب، ارجاعات بهاییت به اسرائیل غیر قابل کتمانه.......... و باید بگم تا جایی که خوندم بهاییت تو یزد نقش پررنگی داشته...و شایدم داره... ۲۲ ۰۷ ۰۲
مردد بودم پاکش کنم. اما سایلنت کردنش بهترین کاری بود که تو این مدت انجام دادم. واقعا توی اینستاگرام با چه پدیده ای مواجه میشم؟ تا به حال بهش فکر کردم؟ در لحظه پر میشم از حس مقایسه و حتی زاویه دید اون ادمها. چه چیزایی تو دیدگاه های من قبل اینستا وحی منزل بود و بعدش تغییر کرد؟ انقدر زیاده که باید یه لیست ازش درست کنم. بیخود نیست دوستان حزب اللهی که اینستاشون رو کاملا پاک کردن و فقط تو ایتا در رفت و امدن فکر می‌کنن همه چیز گل و بلبله... چون دقیقا اینستا برعکس اینو کار کرده و اون دسته ای که اونجا تلپ هستن هم یه کوه از ناامیدی و ایران خیلی بده تو ذهنشون حمل می‌‌کنن. بنظرم هر دو طرف افراط کردن. تا زمانی که حد وسطش رو بتونم پیدا کنم این بهترین گزینس. فعلا تایمر زمان براش گذاشتم تا هرلحظه با توهم اینکه الان یه چیز مفید اونجا هست که باید ببینم اسیرش نشم. ۲۵ ۰۷!!!!! ۰۲
۳ ۰۸! ۰۲
یکی از دلایلی که می‌تونم روی زمین دووم بیارم اینه که زمانی شما و ۱۳ نفر دیگه روی این سیاره‌ی رنج نفس کشیدید. پس حیات هنوز ارزش داره... ۰۵ ۰۸! ۰۲
۰۶ ۰۸ ۰۲
این جمله همون تعلیقی بود که باعث شد این کتاب ۴۰۰ صفحه ای رو ادامه بدم در حالی که خود کتاب حال و هوایی غمگینی داشت برعکس چیزی که این روزها بهش نیاز دارم. هنر محمود دولت آبادی اینه که مخاطبش رو توی تعلیق نگه میداره و تا آخر با خودش همراه می‌کنه... مگه زندگی چیزی غیر از اینه... بین خوف و رجا بال بال می‌زنیم و به امیدِ یک روشنایی حتی کوچیک تاریکی هارو تحمل می‌کنیم... گرچه پایان بندی کتاب رو اصلا دوست نداشتم اما امیدی که توی بند آخر کتاب جاری بود غم های ۴۰۰ صفحه قبلش رو شست و برد. احتمالا تا یه مدت از دولت آبادی رمان نخونم‌. یه کتاب غیر داستانی داره به اسم نون نوشتن که گزینه بعدیه. پ.ن: در کتاب جای خالی سلوچ با زندگی یک خانواده و در مقیاس گسترده‌تری با زندگی مردم یک روستا آشنا می‌شویم که در کنار توصیفات قوی و پررنگ نویسنده، با ریز و درشت روزمرگی شخصیت‌های داستان آشنا می‌شویم. این کتاب در حقیقت سعی می‌کند تقدیرِ زندگیِ زنانی همچون «مرگان» را نشان دهد که در جای جایِ ایران حضور دارند و پابه‌پای مردان کارهای دشوار و سختی انجام می‌دهند و در سخت‌کوشی هیچ کم از مردان ندارند؛ زنانی که در تمامِ عمر حتی یک روز هم رنگِ خوشی را نمی‌بینند امّا خم به ابرو نمی‌آورند و با وجودِ همهٔ اتفاقاتی که ممکن است ده‌ها مرد را از پا بیندازد، می‌جنگند. ۳ ۱۰ ۰۲
استاد برای بار هزارم به همه اخطار داد: (تجربه زیسته رو دست کم نگیرید. از تجربه زیسته خودتون بنویسید. ) یکی از همکلاسی ها گفت: (استاد من مدتیه فقط مشغول خونه هستم. و حس نمیکنم سوژه خاصی توی تجربه زیسته الانم داشته باشم.) جمله بعدی استاد من و تکون داد: (یعنی میگید زندگی یک خانم خونه دار هیچ نقطه عطفی نداره؟ اینطور نیست. شما باید زاویه دوربین و نگاهتون رو تغییر بدید. اگه خودتون نمی‌تونید این نقاط عطف رو ببینید از آدم های اطرافتون درباره خودتون بپرسید. ویژگی خاص شما رو چی می‌دونن؟ تصمیمات خاص شما رو چی می‌دونن؟ گاهی اونقدر که دیگران ما رو خاص می‌دونن خودمون این نگاه رو نداریم. باید زاویه نگاهمون رو عوض کنیم و به زندگیمون طور دیگه ای نظر کنیم. درباره تجربه زیسته یه نکته طلایی دیگه هم وجود داره: درباره چیزهایی دوست دارید بنویسید که تجربه‌شون نکردید؟ خوب برید و تجربه کنید. مرزهای تجربتون رو گسترش بدید و ابعاد وجودتون رو متنوع تر کنید تا بتونید متنوع تر بنویسید.) پ.ن: این تصویر محل زندگی سوژه آخرین داستانی هست که بدون تجربه زیسته نوشتم. متنبه شدم و قراره رویه رو تغییر بدم🥷 ۴ ۱۰ ۰۲
پدر: هیچ آدمی رو نباید نماینده مذهب ایمان انقلاب یا چیزهایی شبیه این قرار بدیم تا با یه لغزش کوچیک، یه حرف زشت یا یه رفتار اشتباه اون فرد از چیزهایی که نماینده‌‌اشه زده بشیم. من امروز رفتار اشتباهی از یکی از نزدیکام دیدم که واقعا ناراحتم کرد. الان که چند ساعت ازش گذشته اروم تر شدم و متوجه شدم چقدر کمتر حرص میخورم. و فقط دلیلش اینه که دیگه این ادم رو نماد باورهام نمی‌دونم تا به محض اشتباهاتش حس کنم اون باورها هم همه اشتباه و پوچ و تو خالین... شاید همین موضوع درباره من برای یکی دیگه صدق کنه‌‌. یعنی رفتار اشتباهی از من ببینه و از تفکری که نمایندش هستم کلا بریده بشه. این یه بلوغ دوست داشتنی برای منه که دیگه این اتفاق کمتر برام میفته.‌‌.. چه پدرم و مادرم و چه ادم هایی که الان خیلی قبولشون دارم یا داشتم دیگه نمی‌تونن باعث بشن از چیزهایی که بهشون باور دارم زده بشم. حتی اگه هر روز جلوی چشمم رفتارهای اشتباه داشته باشن.. پ.ن عکس: البته بودن آدم‌هایی که انقدر خوب بودن در حق اهل بیت خودشون و حتی غریبه ها حق مطلب رو ادا کردن و از جونشون مایه گذاشتن. و نمونه کامل باوری بودن که بهش معتقدن. یه الگو. الان هم داریم پدرای کامل و عالی ای که با صبر متانت و بزرگواریشون درس های مهمی به بچه هاشون می‌دن. قدرشونو بدونید❤️ ۸ ۱۰ ۰۲
دلم گرفته... از آدم هایی که روزی اسم رفیق را یدک می‌کشیدند و وقتی پای منافع شخصیشان وسط آمد کشیدند کنار...ما در منافعشان نقش کمی نداشتیم. گاهی حتی واسطه خیر بودیم... رفتند انگار هیچ وقت چیزی بین ما نبوده.‌ ما با چشم هایی متعجب از این تغییر رفتار پشت سرشان آب ریختیم و دل کندیم از رابطه هایی که ما را دور هم جمع کرده بود. تنها یک کار دیگر با آنها در این دنیا دارم. دعا کنم هرکجا هستند موفق باشند و کمی درجه معرفتم و معرفتشان بیشتر شود. تا دیگر هیچ وقت با دل کسی اینطور نکنم و شاید آنها... ۱۱ ۱۰ ۰۲
امشب بعد مدتها یسر برگشتم اینستا... و حس میکنم آرامش ذهنیم رو کاملا به هم میزنه. چطور بعضیا بیست و چهار ساعته در معرضش هستن...الله و اعلم... همش با خودم میگم اینا( هرقشری که دوست دارید اسمشو بزارید روشنفکر، ضد انقلاب،ضداین، ضد اون، مهاجر، لایف استایل، حجاب استایل و...) چرا از کوچیک ترین چیزهای زندگی فردی و اجتماعیشون دارن تولید محتوا میکنن🥴 و کی سبک زندگی درست دیده میشه وسط هیاهو های اینا؟!!!! اون هایی که سبک درست رو دارن کجان؟ چرا بین صفحات مجازی هیچ اثری ازشون نیست؟ و نکنه من و ما که یه طرف رینگ ساکت نشستیم داریم اشتباه میکنیم؟ حس اینو بهم میده که؛ ما بچه زمان خودمون نیستیم خلاصه...؛ اصلا نفهمیدیم رسانه چیه... درستش اینه بنظرم که بود و نبود این رسانه های اجتماعی نباید اونقدر برامون کم رنگ باشه که انگار ۶۰ سال پیش به دنیا اومدیم...و راحت بگیم یه ایتا برامون کافیه😅 😅 ۲۵ ۱۰ ۰۲ https://harfeto.timefriend.net/17052897025276 از اون حرفاس که بارش فکر جمعی میطلبه. نظرتونو به دیده چشم می‌خونم❤️👆
با غرور برآمده از داشته هامون (چه مال چه فرزند چه آبرو چه رو چه مدرک چه شغل چه...) رفتار نکنیم. دنیا ارزش این همه تکبر رو نداره💔 پ.ن: البته امام علی علیه السّلام فرمودند: التَّكَبُرُ علي المتكبِّرِ هُوَ التّواضُعِ بِعَيْنِهِ. تكبر در برابر شخص متكبر عين تواضع است. ۲۷ ۱۰ ۰۲
37.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من این سالها بیشتر از قبل بین آدم هایی بر خوردم که توی سر ایران میزنند. پیشرفت هایش جنس تولیدی‌اش مردمش فرهنگش انقلابش و.... آدم هایی که نمی‌دانم چرا جز حرف چیز دیگری در چنته ندارند... اما از آن سمت میبینم ادم حسابی هایی مثل همین آقای رییس جمهور،آقای خامنه ای که لحن،فکر و حرکتش برای پیشرفت ایران و امید دادن به مردم آن است. ترجیح میدم با این آدمها توی یک تیم باشم تا آن پرحرف های لغز خوان ضد همه چیز و هیچ کاری نکن... پ.ن: خیلی اتفاقی زدم شبکه مستند. : پخش دیدار هوانیروز با امام در ۱۹ دی ماه ۱۹ ۱۱🇮🇷 ۰۲
«من فقط می‌خواستم بدانم شما چه جور آدمی هستید. آخر می‌دانید، تازگی‌ها هر دکان‌داری برای خودش یک پا نظریه‌پرداز و آرمان‌خواه دوآتشه شده و چنان همه‌چیز را به نفع خودشان تحریف کرده اند که اصل مسئله لوث شده و از اعتبار افتاده... بس است دیگر!» ، ۹ فوریه، درگذشت @chaame 🌱
شاید شما هم مثل من تا به حال اسم امیرحسین چهل تن را نشنیده باشید. امروز اولین مواجهه من با او بود. خواندن داستان درد پنجم باعث شد وارد جهان این آدم بشوم. شاید بعدها حتی بیشتر درباره اش بخوانم یا کتاب های ممنوعه‌اش را پیدا کنم. وقتی جلسه بررسی داستان به پایان رسید ذهنم درگیر انتخابات و حواشی‌اش بود. دوست داشتم مثل شخصیت اصلی داستان( البته نه به خاله زنکی و دورویی او) دِلی داشتم که به من جرات می‌داد درب تک تک خانه های اطراف را بزنم و با در و همسایه هایم ادبیات مشترکی داشتم که به بهانه آن درباره انتخابات حرف بزنیم. کاش یک زن معمولی بودم که بلد بود آش رشته های روغن دار درست کند و در این هوای سرد توی کاسه های گل سرخی ببرم در خانه‌شان و همان دم در، دو کلام حرف هم بزنیم. کاسه گل سرخی یک رسم خوب همسایگی است؛ یک پل ارتباطی مخفی. تو میدانی روزی همسایه ات برای پس دادن کاسه درب خانه‌ات را خواهد زد و دوباره باب گفت و گو شکل می‌گیرد و.... اما به احتمال ۹۹ درصد هیچ کدام از این تخیلات شیرین اتفاق نخواهد افتاد. چون تا الان یکبار هم آش رشته نپختم، با در و همسایه ها رابطه برو بیایی برقرار نکردم و برایشان غریبه ام. و مهم تر از همه سخت ترین کار برای من ساختن ادبیات مشترک با ادم های ناشناخته ایست که جهانشان از من خیلی دور است. شاید هم باید به سبک راوی این داستان با فرم تک گویی عمل کنم و کاری به ادبیات مشترک نداشته باشم. پ.ن: احتمالا شب نامه رو جایگزین کاسه گل سرخی آش رشته کنم با اینکه درصد اثرش کمتر از اون آش دهن سوز با یه وجب روغنه😁 ۹ ۱۲ ۰۲ ‌‌‌┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ ▣⃢🪴 @Anne57
امشب هوس کردم از تنهایی بنویسم. لیستی از وقت هایی دارم که احساس تنهایی می‌کنم: _وقت هایی که برای بیست نفر پیام های مختلف بسته به شخصیت و علاقه‌هایشان می‌فرستم و تیک سین می‌خورد بدون هیچ بازخورد یا پیام متقابلی. _وقت هایی که نمیتوانم با شوخی های بی مزه یا حرف های غیر منطقی در جمع همراه شوم تا بچه پایه و اهل معاشرتی به نظر برسم. _وقت هایی که حس درونی درونی درونی ام چه شادی چه غم، فقط بین خودم و خدا مانده و کسی را پیدا نکردم که شبیه به من باشد یا آنقدر من را بفهمد که به اندازه من خوشحال یا غمگین شود. _وقتی با کسی فاز صمیمی برمی‌دارم و لحن خودمانی میگیرم اما برای او هنوز (شما) هستم. _و خیلی وقت های دیگر... تنها شدن یا تنها بودن حکمتی دارد؟ حتما دارد. یکیش همین نکته نغزیست که علیرضا پناهیان فرموده. ۴ ۰۱ ۰۳ ‌‌‌┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ ▣⃢🪴 @Anne57
تعداد آدمهایی که من را من کرده اند به انگشتان دست نمی‌رسد. بعد از پدر و مادر🌿 بین آدم های خاکستری زندگی که می‌روند و می‌آیند پررنگ ترین مداد رنگی را کشیدم روی معلم های اثرگذارم تا همیشه توی ذهنم بمانند. از معلم کلاس دوم دبستان که وقتی چند جلد کتاب هدیه روز معلم را دادم دستش با ذوق هدیه من را بالاتر از همه کیف و روسری و گل هایی گذاشت که میزش را پر کرده بود و لپم را ماچ کرد. تا معلم کلاس ششم که کرمانی خون گرمی بود که هنوز که هنوز است با همه بچه های کلاسش در ارتباط است و حال و هوایشان را میپرسد. بعدها که بزرگتر شدم و تازه از پیله پروانه ام در آمده بودم خداوند اساتید و آدم های خوبی سر راهم گذاشت تا به هر سمتی پر و بال الکی نزنم. این آدم ها نسیم هایی از حکمت معرفت و استعداد را به سمتم روانه کردند. پر و بالم دادند و برای رفتن به سمت آرزوهایم تکیه گاه محکم من شدند. این آدمها را می‌توانم معلم و استاد صدا بزنم. تا آخرین لحظه عمر... ۱۲ ۰۲ ۰۳ ‌‌‌┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ ▣⃢🪴 @Anne57
گاهی وقت ها به این فکر می‌کنم که آدم ها از هول رقابت نمی‌تونن راحت به هم محبت کنن یا راحت همو بپذیرن... چون پیش زمینه ذهنشون اینه که من باید خوشبخت تر، با تجربه تر، موفق تر، شاداب تر، خوشتیپ تر و ... از بقیه باشم یا به نظر بیام. هر صفت قابل مقایسه دیگه ای رو میشه گذاشت. آدم های مبتلا به این قضیه، معمولا با شهوت دیده شدن این صفتشونو بروز میدن : از لحن و کلمات خاص استفاده کنن :از پوشش های عجیب : تو هرچیزی می‌خوان نظر بدن تا از بقیه عقب نمونن و بگن ما هم ادعایی داریم ( این ویژگی رو تو تازه ازدواج کرده ها و تازه مادرها بیشتر دیدم این مدت) اما من با خوندن این حدیث به یه نتیجه ای رسیدم: هیچ کس توی زمین پهناور خدا جای کس دیگه ای رو تنگ نکرده. ادم ها رو به چشم رقیب نبینیم و اصلا مجال مقایسه ندیم. فرض کنیم روی ارض خدا فقط و فقط ماییم. و هیچ آدم دیگه ای تو سرنوشت یا موفقیت های ما نه پله نه مانع. نیازی هم نیست فرض کنیم توی یه مسابقه ایم که باید خودمونو به بقیه اثبات کنیم. اینجوری شاید یکم‌ ادعا هامون کمتر شد و با آدمها صمیمی تر و مهربون تر کنار اومدیم.( خصوصا تو فضاهای آکادمیک و کاری) _همین پ.ن: مثل این عکس باید فوکوس تصویر روی خودمون باشه و هدفمون. نه مقایسه و در نظر گرفتن بقیه. ۱۵ ۰۲ ۰۳ ‌‌‌┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ ▣⃢🪴 @Anne57
نزدیک به یک ماه از اخرین روزنوشتم میگذره. دلیلش چیه؟ دلیلش اینه که روزنوشت چالش و تمرینی بود که برای خودم گذاشتم تا عادت کنم به خودافشایی. اونم روزانه. اما تو این مدت نتونستم خودافشایی رو کامل تمرین کنم . متن ها بدون این کلمه کلیدی به یه کالبد بی روح تبدیل میشن. جوهره و روح نوشتن که بهش جون میده تجربه خاص هر فرد از زندگیه. وقتی برچسب سانسور روی تجربه هات و خودت بزنی این جوهره رو از دست میدی و متن هات هم شبیه میت نگات می‌کنن. مدتهاست این و میدونم اما هنوز که هنوزه نتونستم به خودافشایی عادت کنم و به مرحله تمرین برسم. یبار به ذهنم رسید همه دوست و آشناها رو از کانال خارج کنم و بین غریبه ها راحت بنویسم. اما فهمیدم که با این کار دقیقا به جای حل مساله صورت مساله رو پاک کردم. این کتاب حببیه جعفریان راهنمای خوبی برای راه و رسم خودافشاییه. میخوام شروعش کنم شاید جرات قلمش به قلم منم سرازیر بشه. به قول حبیبه: ( متن خون میخواهد و خودت را قاطی کردن و افشا کردن خون متن است.) ۵ ۰۳ ۰۳ ‌‌‌┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ ▣⃢🪴 @Anne57
کتابخونه ما شبیه اونایی نبود که پدر و مادر روشنفکر استاد دانشگاه مبارز سیاسی یا هرچیز شبیه این دارن. فقط یه کتابخونه معمولی بود. جهت نداشت؛ داد نمیزد که صاحب من عضو جبهه ملی یا دانشجوی فلانه... من بخشی از ارتباطم با مادرو پدرم رو مدیون این کتابخونه معمولیم. با دیدن کتابها میفهمیدیم مادرم چه چیزایی رو خونده و درباره چه چیزایی میشه باهاش حرف زد. البته چون کتابخون حرفه ای نبودن سیر صعودی نداشتن و الان به ندرت کتاب دستشون میبینی. همونطور که‌گفتم اونا کتابخون های معمولی با کتابخونه معمولی خودشون بودن؛ بدون هیچ ادعایی. درک من از این قصه اینه که برای نسل ما کتابخونه از هر صفحه اینستاگرام، کانال شخصی تلگرام،صفحه فیسبوک یا...برای شناختمون بی واسطه تره. اگه بعدها فرزندمون بخواد از کپشن پست هامون که نهایتا به هزار کلمه برسه ما رو بشناسه،کتابخونه ما به وسعت همه کلمات کتابها به بچه هامون راه شناخت مارو نشون میده. همین.🌿 ۱۵ ۰۳ ۰۳ ‌‌‌┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ ▣⃢🪴 @Anne57
آنطرف دیوار ایستادن چه حسی دارد؟ دیواری که بین خودت و عالم و آدمی کشیده ای که نقطه خطر محسوب می‌شوند! تو این سمت بین دایره امنت ایستادی و آن طرف دیوار همه چیز منتظر یک لحظه اراده توست. همه کارهایی که دین، باور یا خودت رویشان برچسب افراط یا تفریط زدی از پشت دیوار فریاد می‌کشند که بیا. از استایل، نوع معاشرت و علاقه‌مندی ها بگیر تا هر حرکت کوچک و بزرگی که به خود جرات انجامش را ندادی. شاید جرأت کلمه دقیقی نباشد. درستش آنست که هر چیز شبهه داری را انداخته ای پشت همان دیواری که اسمش احتیاط است. اینطور گذر عمر کردن خوب است یا بد؟ حضرت عباسی اش نمیدانم درست است یا غلط. اما همیشه آدم را در دایره امنی از چیزهای همیشه خوب قرار میدهد. اینکه هیچ وقت روی خط قرمز ها پا نگذاشته باشی و حتی نزدیکش هم نشوی... خوب است یا بد؟ فرشته سمت راست روی شانه ام میزند و این صحبت آقای جوادی آملی را میکند توی چشمم. فرشته سمت چپ چشم غره میرود و زمزمه می‌کند: تو چی میدونی بچه مثبت ؟ شاید خیلی از جسارت ها قابل دفاع باشه و حتی لازم. از دایره های امن باید بیرون اومد مومن. ١٩ ٠٣ ٠٣ ‌‌‌┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ ▣⃢🪴 @Anne57
هدایت شده از آنِ۵۷ 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"ونحن كهفٌ لمن التجأ إلينا، ونورٌ لمن استبصر بنا، وعصمةٌ لمن اعتصم بنا" - الإمام الحَسَن العسكريّ. ۸ ۰۷ ۰۲