#روزنگار
وطن برای من مثل مادر نیست...
مادربزرگیست که صدها سال از حیاتش گذشته. من حتی نمیدانم نامش چه بوده یا خطوط چهره اش چه شکلی داشته اند...اما در من و امروز که اینجا هستم حضوری معنا دار دارد...
کل امروز به این فکر میکردم چرا ما هموطنیم؟ وجه اشتراک من با همهی این آدمها چیست و چقدر مهم است...
دعوت شدم خانهی بی بی...مادربزرگ پدری ام...خانه اش مامن امنی است. احتمالا اگر یک روز هیچ جایی برای رفتن و ارام گرفتن نداشته باشم خودم را میرسانم آنجا...
وطن احتمالا باید حسی شبیه این خانه داشته باشد...
پر از خاطرات گذشته و ردی از آنها...
خانه ای که ادمهای دور و برم در ان بزرگ شده و قد کشیده اند و همه یک خاطره مشترک در آن داریم...
طعم و عطر غذا هایش درذهنمان مانده...
اگر صبرش را داشته باشم حتی عموی ضد انقلابم هم در این خانه قابل تحمل تر است...و محبتم به او اجازه میدهد به رسم ادب احترامش را نگه دارم...چون خانه خانه ماست...همه زیر یک سقفیم...و هنوز میتوانیم در کنار چای نبات بی بی و کیک های بی نظیرش باهم گفتگو کنیم.
وطن عزیزم ایران...
ایران خانوم زیبا ...
من دنبال عکس هایت و رد پایت در دنیای بیست و چند ساله ی خودم هستم. میدانی چون فرق میکند مادربزرگت ایران باشد یا نه...تو و همه بچها هایت را دوست دارم
فاطمه ات.
۲۲
۰۵
۰۲