💫#شبیباشهدا
در یکی از شب های گنگره #شهدا،مشغول پختن آش گندم بودیم. زمستان بود و سرمای یخ بندان. تا نیمه شب بیدار بود. به پیشنهاد خودش در آنجا سنگری کنده بودند. باران هم می بارید. رفت داخل آن و مشغول خواندن نماز شد. رفتم جلو،گفتم:[شب از نیمه گذشته،بهتر نیست بری خونه؟] گفت:[می خواهم همینجا کنار شهدا بمونم.] برای انجام کاری رفتم بیرون دانشگاه. یک ساعت طول کشید. وقتی برگشتم،دیدم هنوز آنجاست،داخل سنگر. آمد بیرون، رفت کنار قبور شهدا. دیدم حال خوشی دارد. گفتم:[دعا کن شهدا دست منو بگیرن و جلوشون رو سیاه نشم.] گفت:[می آیی برام زیارت عاشورا بخونی؟] نیمه های زیارت عاشورا،به دلم افتاد روضه حضرت رقیه بخوانم. صدای ضجه و ناله اش بلند شد. خیلی بی تابی کرد. ناگهان صدایش قطع شد. وقتی نگاه کردم،دیدم از حال رفته و بی هوش شده. با دست زدم توی صورتش. صدایش زدم. هیچ عکس العملی نشان نداد. رفتم آب آوردم. پاشیدم توی صورتش. به هوش آمد. چشم هایش را باز کرد. سر و صورتش خیس عرق بود. عرقش را خشک کردم. گفتم:[نمی خواهی بری خونه؟] با صدایی از ته گلو گفت:[اگه شما خسته ای و میخواهی بری،برو. من هستم.
🗒#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
📅تاریخ تولد۹تیر۱۳۶۴
🗺محل تولد:تهران
🖇دین و مذهب:اسلام،شیعه
🗓تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۸/۱۶
🌎محل شهادت:حلب،سوریه
#هیئتفرهنگیانصارالمهدی_عج
#پایگاهسردارشهیدحاجقاسمسلیمانی
🆔@Ansarol_mahdi
🆔@p_b_hajghasem