🖼 #عکس ؛ #استوری
یاد روزی افتاد که پدر دلداریاش میداد:
"دخترم! فردای قیامت جبرئیل از تو خواهد پرسی: چه میخواهی؟
خواهی گفت: آمرزش شیعیانم...
خدا آنها را میبخشد.
و شیعیان شیعیانم را...
و خداوند هر کسی را که با تو پیوندی داشته باشد میآمرزد."
🏴 #فاطمیه ؛ #کتابخوانی
🚩کانال تخصصی #بوی_حرم
🚩@Ansarolmahdi88
🖼 #عکس ؛ #استوری
انگار که اتفاقی نیفتاده. در زدند، گفتند: «برای عیادت فاطمه آمدهایم.»
علی نگاهشان نکرد، گفت: «باید از او اجازه بگیرم.»
رفت کنار فاطمه: «فاطمه جان، میخواهند بیایند داخل، خانه شماست و من هم در خدمتتان. هرجور صلاح میدانید!»
آمدند تو، سلام کردند. جوابی نشنیدند.
فاطمه گفت: «اگر حدیثی از رسول خدا بگویم به آن اعتراف میکنید؟!»
گفتند:«بله.»
- نشنیدهاید از رسول خدا که رضایت و خشنودی فاطمه، خشنودی من است و خشم فاطمه، خشم من؟
- شنیدهایم.
دستان فاطمه بلند شد:« خدایا، این دو نفر به من ظلم کردهاند،شکایتشان را به تو و پیامبرت میکنم. از اینها راضی نیستم!»
🏴 #فاطمیه ؛ #کتابخوانی
🚩کانال تخصصی #بوی_حرم
🚩@Ansarolmahdi88
🖼 #عکس ؛ #استوری
🖤 با ناراحتی گفت:« وقتی من از دنیا رفتم...
با ناراحتی گفت: « وقتی من از دنیا رفتم، به رسم عرب جنازهام را روی تخت حمل نکنید، حجم بدنم معلوم میشود.»
اسماء گفت: « به چشم! اما حبشه که بودم، مردههایشان را داخل تابوت میگذاشتند و روی آن را میپوشاندند.»
بعد از رفتن پیامبر اولین باری بود که لبهایش به خنده باز شد.
🏴 #فاطمیه ؛ #کتابخوانی
🚩کانال تخصصی #بوی_حرم
🚩@Ansarolmahdi88
🖼 #عکس ؛ #استوری
🖤 خدا میداند فاصله مسجد تا خانه، بر علی چه گذشت...
غسل کرد. وضو گرفت و به اسماء گفت: «عطر من را بیاور.»
لباس پاکیزه پوشید.
خوابید. گفت: «موقع نماز بیدارم کن، اگر بیدار شدم که هیچ وگرنه علی را خبر کن.»
نزدیک اذان اسماء فاطمه را صدا زد؛ ولی او بیدار نشد.
خدا میداند فاصله مسجد تا خانه، بر علی چه گذشت...
🏴 #فاطمیه ؛ #کتابخوانی
🚩کانال تخصصی #بوی_حرم
🚩@Ansarolmahdi88