eitaa logo
🌿همسرداری فاطمی ✨
126 دنبال‌کننده
17 عکس
2 ویدیو
1 فایل
سلام به کانال خودتون خوش آمدین در کنارهم میخوایم جهاد همسرداری و تقوا رو به نحو احسن یاد بگیریم...🌄💕 🌱📿تقدیم به ساحت مقدس صاحب الزمان(عج) حفاظت از خانواده ایرانی و محکم شدن روابط یعنی زمینه سازی ظهور🌹✨
مشاهده در ایتا
دانلود
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ زندگی گوارای هیئتی یکی از عکسهای دوره مجردی همسرجان که من فوق العاده دوستش دارم، یه عکسه که در عصر عاشورا گرفته: سر دیگ نذری هیئتشون در حال شستن ظرفها، و داره از ته دلش میخنده ... یادمه اون اوایل یه بار ازش پرسیدم، آخه تو چطوری تونستی عصر عاشورا اینطور بخندی! ... و اون انگار یاد یکی از دلپذیرترین خاطراتش افتاده باشه، یه لبخند عمیقی زد و جواب داد: عصر عاشورا همه بچه هیئتی ها در حال خنده ن! اصلاً انگار بعد از ده روز دویدن و برنامه ها رو مدیریت کردن و سینه زدن، امام حسین علیه السلام خودش این حال خوش رو به آدم جایزه میده ... درکش برام خیلی سخت بود. راستش اصلاً هیئتی بودن در فامیل ما چیز خوبی نبود. یه جورایی مترادف بود با جوونی که به جای اینکه بره دنبال درس و کار و زندگی، اونقدر بیکاره که منتظره یه فرصتی مثل دهه محرم پیش بیاد و یه مدت سرش با عزاداری و بدو بدو برای هیئت گرم بشه! ... همسرجان اولین مثال نقض این تئوری بود،که میدیدم در عین موقعیت اجتماعی خوب، هیئتی هم هست. و من اونقدر میترسیدم وجهه ش توی فامیلمون خراب بشه، که روم نمیشد بگم اون نه تنها بچه هیئتیه، بلکه به همراه دوستاش خودشون یک هیئت رو اداره میکنن که از بس شلوغه، موقع غذا دادن سه دفعه حسینه ش از آدم پر و خالی میشه. یعنی یه گروه غذا میخورن و بقیه پشت در هستن. بعد که اونها از در پشتی بیرون رفتن یه گروه دیگه میان و الی آخر! این تفکر منفی درباره خیلی از آدمهای ارزشی دیگه هم وجود داشت : مثل بسیجی ها! ... شرمنده ام، اما راستش نوجوان که بودم، تحت تاثیر افکار غالب اطرافیانم، بسیجیها رو یه سری آدمهای طبقه پایین جامعه میدونستم، که به خاطر کم سوادی، گول شعارهای نظام رو خورده و جوگیر شده بودن و همینطور هردمبیل ریخته بودن توی جبهه تا به خیال خودشون از مملکت دفاع کنن! غافل از اینکه بدتر دارن توی کار ارتش – که خیلی شیک و مجلسی برای دفاع از مملکت آموزش دیده -  اخلال ایجاد میکنن! ... یادمه وقتی قیافه های خسته و خاکی بچه بسیجیها رو توی تلویزیون نشون میداد، صدای نچ نچ آدمها رو میشنیدم که میگفتن: نگاه کن! به جای اینکه بره درس و مشقش رو بخونه و بعداً برای خودش کسی بشه، الکی داره ادای آدم بزرگا رو درمیاره! ... و بعد بلافاصله نتیجه این میشد که : همینه که اینقدر عقب مونده ایم دیگه! یادمه حتی خودم فیلمهای آلمانی - پارتیزانی جنگ جهانی دوم رو که نگاه میکردم یا مثلاً کتابهایی مثل " پل رودخانه کوای" رو که میخوندم یه جورایی حس میکردم: آهان! این شد جنگیدن! جنگ هم باید شیک و مجلسی باشه، نه مثل اینها که همه چی رو با همه چی قاطی کردن و وسط جنگ میشینن روضه میخونن! اما طولی نکشید که فهمیدم، نخیر! اون ارتش شیک و مجلسی عمراً نمی تونست از پس ارتشهای صد برابر شیک و مجلسی تر از خودش بر بیاد! ... و سلاحهای پیش پا افتاده ما در مقابل اون ارتش تا دندون مسلح، نیش پشه هم به حساب نمیومد ... که اگه قرار باشه همه با معادلات دنیایی پیش برن، ما همیشه بیشتر از ۲۰۰ سال از غربیها عقبیم و هیچ جوری نمیشه این عقب موندگی رو جبران کرد... و البته بعدترها فهمیدم که خود غربیها هم از این پارامتر ناشناخته که وارد معادله شده و همه چیز رو بهم زده، مبهوت مونده بودن! یه بار که داشتم با خودم فک میکردم یهو توجهم به این نکته جمع شد که بیشتر این بسیجی ها، همون بچه هیئتیها بودند که حالا اومده بودن درسهای توی حسینیه رو توی خاکریزها امتحان بدن. در واقع جبهه یه هیئت بزرگ بود برای نمایش عملی عزاداری برای امام. برای همین هم بچه ها هدف جنگ رو نه فتح بغداد، که زیارت کربلا میدونستن ... و برای همین بود که پشت لباسهاشون نوشته بودن: "میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم." ... اونها تونسته بودن افق دیدشون رو از جنگ سر یک وجب خاک بالاتر بیارن و حقایق پشت پرده رو حس کنن و بر اساس اون حسها عکس العمل نشون بدن ... چون توی هیئت یاد گرفته بودن که شستن ظرف و دیگ نذری امام، با ظرفشویی توی رستوران یا ظرفشویی اجباری کوزت فرق میکنه ... حتی اگه ظاهر همه شون مالیدن کف به ظرف، و آب کشیدنش باشه! در واقع اگه آدم افق دیدش رو بالاتر ببره، دیگه خدمت به بندگان خدا ، مخصوصاً کسانی که در اندوهی به عظمت عاشورا با اون همدرد هستند، براش –ببخشید- حمالی به حساب نمیاد. بلکه اصلاً دنبال اینه که راهی پیدا کنه و بیشتر کار کنه تا در اون مجموعه ای که هست، کار راحتتر پیش بره و خوش خدمتیش برای ارباب نازنین عالم، بیشتر به چشم بیاد. (بخش_اول) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) برام خیلی جالب بود که توی یکی از سخنرانیهای دکتر حسن عباسی هم به این مطلب اشاره شده بود. اونجا که داشت فرق بین نظم (order) و دیسیپلین رو میگفت. که این سیستم به قول خودمون " هیئتی" چقدر کارآمدتره و اصلاً یه گروه ویژه توی ارتش انگلستان هست که برای مواقع بحران تربیت شده و مبنای کارش همین سیستم "هیئتی" هست ... یعنی افق دیدت رو از حد نرمال بالاتر ببر ... منتظر نمون تا کاری که برات برنامه ریزی شده رو انجام بدی، بلکه تا می بینی جایی کمکی از دستت برمیاد، بپر و یه گوشه کار رو بگیر! " ( شاگردان گرامی استاد بیان مطلب رو تکمیل کنن، پلیز! ) خیلی دوست دارم یه جوری این زیربنای فکری رو برای خانوم خانوما هم ایجاد کنم. برای همین هم مدتیه داریم با خانوم خانوما کتاب فرهنگ جبهه سید مهدی فهیمی رو میخونیم ... از بخش شوخ طبعیها شروع کردیم که فضاش شادتره و واقعاً برای خودم خاطره انگیز بود. و دلپذیرتر از همه اینکه دیدم خانوم خانوما  بعضی از اون عبارات و شعرها رو به خواهرش هم یاد داده و یه روز که دخترها داشتن توی اتاق با هم بازی میکردن، صداشون میومد که داشتن با هم " پشت سنگر، گشته پنچر  ---  ماشین فرمانده لشگر! ... ای برادر! ای دلاور! " میخوندن ... دیگه چقدر توی دلم براشون غش و ضعف کردم بماند! اما خودم نتونستم تحمل کنم و رفتم یواشکی کتاب آداب رسومش رو تنهایی خوندم. حالا دیگه ذره ای شک ندارم که جنگ ما یک جنگ هیئتی بود! و پیروزیمون هم یک پیروزی هیئتی. چون اونجا من و تویی وجود نداشت و هرکس فکر میکرد اگه فرصت ایثار برای برادر همرزمش رو از دست بده، از کفش رفته! ... این که اون موقع اون بچه بسیجیهای به ظاهر خاکی و ساده، تونستن یه راه میانبر کشف کنن که با کمکش میشه سخت ترین کارها رو، با شادی و قلب مطمئن پیش برد ... و این همون چیزی بود که مبانی نظریش رو به برکت امام حسین علیه السلام و عزای شیرینش در هیئتها یاد گرفته بودن.   از وقتی به مقوله همسرداری به عنوان جهاد نگاه میکنم، دورنمای مسیر برام خیلی واضحتر و زیباتر شده. چون نمونه یه جهاد نظامی موفق رو در دوران زندگیم با چشم دیده ام. مدام دارم جنیه های مختلف جهاد زندگیم رو با اون جهاد موفق مقایسه میکنم ... جهادی که توش دیده ام که چطور اگر ما دلمون رو به آسمان گره بزنیم، پارامترهای نامرئی وارد زندگیمون میشن که اثراتش به مراتب بیشتر از دودوتا چهارتای معمول آدمهاست ... من با تمام وجودم باور دارم که اون بسیجی که در اوج عملیات، وقتی فرصت برای خنثی کردن مین نبود، خودش رو می انداخت روی مینها، و با بدن مطهرش معبر میزد تا وقت تلف نشه، اثر کارش فقط این نبود که در وقت صرفه جویی کنه ... بلکه با این از خود گذشتگیش انرژی عظیمی رو آزاد میکرد که مثل نسیم در تمام فضای جبهه پخش میشد و گره هایی به مراتب عظیمتر رو به طور نامحسوس باز میکرد ... انرژی که عطرش هنوز هم از خاکهای گرم جنوب به مشام میرسه.  ... و دیده ام که الان حزب الله با همون فرمولها اسرائیل رو به ستوه آورده، فتنه ۸۸ با همین فرمول مدیریت شد ... و دولت سوریه هم تازه فهمیده که اگه بخواد سرپا بمونه باید یه همچین رویکردی رو در پیش بگیره : همین که من بهش میگم رویکرد هیئتی ! ... یعنی در قبال اطرافت مسئول باش ... و فکر نکن اگه کاری برای همسرت، پدر و مادرت، دوستت، همسایه ت، هموطنت و ... کردی از کفت رفته. معامله تو با خدائیه که گفته :و من یعمل مثقال ذره خیراً یره ... چند روزه که چیزی فکرم رو بدجوری به خودش مشغول کرده. حس میکنم اگه زندگی من قراره تحولی پیدا کنه، من چه بخوام چه نخوام ۱۴ سال از قافله عشق عقبم و باید یه راه میانبر پیدا کنم که بتونم این ۱۴ سال خلا رو توی زندگیم پر کنم. همونطور که بسیجیها تونستن اونهمه فاصله بین سلاحهای ما و عراقیها رو پر کنن ... این تحول باید به سمت زندگی باشه که  من اسمش رو میذارم " زندگی گوارای هیئتی" ! یعنی دوست دارم خونه و زندگیم رو به چیزی مثل یک هیئت تبدیل کنم.  جایی که در اون همه ما ۴ نفر یه جورایی نسبت به هم مسئول باشیم و در موقعیتهای مختلفی که توی زندگی پیش میاد، نشینیم نگاه کنیم ،بلکه عاشقانه به داد هم برسیم ... اما نه به سبک فداکاریهایی که در  روانشناسی و داستانهای آموزنده غربی توصیه میکنند ... (بخش_دوم) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش سوم) بلکه فداکاری برای یک همدرد، که اون هم داره یک اندوه بزرگ رو به دوش میکشه ... اندوهی به عظمت غربت ۱۴۰۰ ساله بهترین انسانهای روی زمین ... شاید برای همین هم گفته اند: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ... همه جا کربلاست و هر روز عاشورا ... و اگر تو ادعا داری که در جبهه حق جهاد میکنی، باید اطرافیانت را به چشم یاران امام عشق ببینی و عاشقشان باشی ... اینکه حاضر باشی خودت را سپر بلای کسانی کنی که میدانی شاید اگر بمانند، میتوانند از تو برای او مفیدتر باشند ... اینکه در این میدان هیچ کاری را حقیر نبینی، چون میدانی طرف حسابت امامیست که حتی سر یک غلام را هم به دامن گرفت ... و کسی چه میدونه؟ شاید یکی از جایزه ها مون، نوعی از همون حسهای خوب بهجت و شادی باشه که همسرجان میگفت در عصر عاشورا به اشاره ارباب به قلبهای خادمینش سرازیر میشه ... همون شادی که بیهوده در لذات زودگذر این دنیا جستجوشون میکنیم ... دیشب سر شام چندتا سوال ساختاری درباره امورات هیئت و مناسبات بین آدمها، از همسرجان پرسیدم. فکر کنم چون کم و بیش از دیدگاه خانواده م نسبت به هیئت و هیئتی ها خبر داشت، باورش نشد که این موضوع اونقدرها برام مهم باشه،و زیاد سوالم رو جدی نگرفت. اما همون چیزهایی که جسته و گریخته برام گفت، کافی بود که بهم ثابت کنه اشتباه نکرده ام ... و حالا من دارم به یک زندگی گوارای هیئتی فکر میکنم ... زندگی که در اون هم دنیا لحاظ شده و هم آخرت ... و آدمها در حین انجام کاهاری عادی، به افقهای والاتری چشم دوخته اند، و بجای آسایش خودشون، به آسایش همدیگه فکر میکنند ... چون اون آدم کسی ست که در یک اندوه بزرگ ۱۴۰۰ ساله، همدرد اونهاست ... و الحمد لله علی عظیم رزیتنا ... سپاس خدای را بر عظمت اندوه ما   * * این پست رو بدون عذاب وجدان بخونین، چون قبلاً یه بخشهائیش رو نوشته بودم و با تکمیل شدن موضوع فقط ادیتش کردم ... بنابر این حق و حقوق خانوم کوچولو تمام و کمال محفوظه!  ;o) * درباره روال وبلاگ هم ممنون از اینهمه نظر لطف و پیشنهادات عالیتون. یه ایده هایی توی ذهنم هست برای اینکه بهتر بشه اوضاع رو مدیریت کرد، که بعد میام براتون میگم. *  کامنتدونی این پست، برای خودش یه کامنت دونی هیئتی شد! ... یعنی بچه ها که دیدن یه شبهه مطرح شده، نگفتن اینجا وبلاگ رضوانه و خودش باید بیاد جواب بده. زودی دست به کار شدن و کار رو پیش بردن. بعد که من اومدم دیدم اصلاً کار یه جورایی جمع شده و فقط یکی دوتا نکته هست که من باید بهش اضافه کنم ... که اگه خدا بخواد در قالب یه پست بهش خواهم پرداخت. ...به این میگن رویکرد هیئتی! به قول همسرجان توی هئیت هیچکس دم در نمیمونه. تا می بینن یکی تازه وارده ،میدون میرن باهاش گرم میگیرن. نه اینکه خشک و مقرراتی بگن بفرما برو پیش مسئول هیئت . به ما ربطی نداره ... من که خودم کیف کردم از اینکه با چنین انسانهای زیبایی همراهم ... از اینکه کامنت بهار خانوم باعث شد یک نمونه عملی از " روحیه هیئتی " به نمایش گذاشته بشه. این که بچه ها مثل انچه این روزها باب شده، نگفتن " It's none of my business " و برن پی کار خودشون ... نگفتن به ما چه؟ رضوان خودش میاد جواب میده! ... وقتی دیدن میتونن موضوع رو جمع کنن اومدن پای کار ... این جای تحسین زیادی داره ... و من قلبا تحسینشون میکنم ... شما هم حتماً بخش نظرات رو بخونین و حالش رو برین. خصوصا توضیحات تکمیلی ستاره جان خودمون، که برای خود من حقیقتاً ارزشمند و راهگشا بود. + نوشته شده در سه شنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 14:31 توسط رضوان | آرشیو نظرات (بخش_سوم) ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami