eitaa logo
🌿همسرداری فاطمی ✨
112 دنبال‌کننده
17 عکس
2 ویدیو
1 فایل
سلام به کانال خودتون خوش آمدین در کنارهم میخوایم جهاد همسرداری و تقوا رو به نحو احسن یاد بگیریم...🌄💕 🌱📿تقدیم به ساحت مقدس صاحب الزمان(عج) حفاظت از خانواده ایرانی و محکم شدن روابط یعنی زمینه سازی ظهور🌹✨
مشاهده در ایتا
دانلود
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ زندگی رسم خوشایندی است...😌 خدا رو شکر که بالاخره همه چیز به حال عادی برگشت. البته این تعطیلات واقعاً چیز خوبیه این وسط، اما خوب دیگه هر چیزی حدی داره، دیگه! حالا لابد شما فکر میکنید من دیگه بعد از اون سفر دیگه شده ام یه پرنسس و پام رو انداخته ام روی پام، و همسرخان هم داره عین پروانه دورم میچرخه! ... البته آرزو بر جوانان عیب نیست، اما متاسفانه، یا از نظر من خوشبختانه، اینطور نیست! ... چرا خوشبختانه؟ مگه یادتون رفته که "باد آورده رو باد می بره" ... اگه تغییر اینهمه زیاد و سریع باشه، شک نکنید که پایدار نیست ... حتی به نظر من یه جورایی ترسناکه! اما از طرف دیگه اینطوریها هم نبود که مثل ماجرای سیندرلا، یهو بعد از سفر همه چیز بشه مثل سابق! دریای درحال مد رو دیدین؟ آب یهو نمیاد بالا. هر موجی که میزنه، به نظر میرسه که دوباره برمیگرده سر جاش، اما درواقع آب چند میلیمتری جلو تر اومده، ولی ما حس نمیکنیم. موج بعدی، چند میلیمتر دیگه و همینطور میاد جلو تا یهو میبینیم نصف ساحل رفته زیر آب ... تغییرات پایدار در آدمها هم همینطوره. آروم آروم ایجاد میشه. حالا چه تغییر مثبت و چه تغییر منفی ... الان که فکرش رو میکنم میبینم همسرخان اوایل زندگیمون اینقدر کم تحمل نبود. آروم آروم عوض شد و خود من هم در روند شکل گیری این عادات منفی توش بی تقصیر نبودم! خلاصه وقتی برگشتیم، همه چیز ظاهراً به روال عادی برگشته. همسرخان هم ظاهراً رفتارش عادی شده. اما من اون چند میلیمتر پیشرفت رو به وضوح احساس میکنم . انگار خودش یه جورایی از اونهمه خوبیش توی سفر پیش خودش سربلنده و برای همین نرمتر شده. کلاً بیشتر مراعات من رو میکنه و حتی وقتی برگشتیم بهم گفت دست به لباسها نزنم، و خودش میره ترتیبشون رو میده. ما هم دست نزدیم، ولی چون خودش هم این روزهای بعد از سفر کلی کار عقب افتاده داشت و مدام سر کار بود، نرسید ... و نتیجتاً الان بعد از چند روز هنوز یک کوه بزرگ از لباس کنار حمام منتظرن و فکر کنم دیگه باید خودم برم سراغشون و روانه ماشین لباسشویی بکنمشون! یا مثلاً دیروز که بی خبر زودتر اومد خونه و هنوز نهار آماده نبود، بد اخلاقی نکرد . معلوم بود خیلی گرسنه ست، اما فقط آروم نشست و همونطور که من کارهام رو میکردم با هم صحبت کردیم تا نهار آماده شد!  (حالا خیلی مونده تا در چنین مواقعی باهام بگو بخند بکنه، نه؟!) اما من آدم عجولی نیستم. قرار من از اول این بوده که خودم تغییر کنم و تغییرات همسرخان فقط مشوقی برای تغییرات بیشترم باشه. برای همین هم اگرچه از این جوانه های ایجاد شده بی اندازه جوشحال و شاکرم، اما یادم نرفته که هنوز راه درازی در پیش دارم ... پس همچنان روی خودم تمرکز میکنم.   این مدت چیزی که ذهن من رو به خودش مشغول کرده یک نکته مهمه که فکر کنم شاه کلید حل مشکلم همین باشه ... یه نکته مهم و اساسی که من اسمش رو میذارم:  هدایت درونی ... ببینید ما انسانها از دو جنبه مادی و معنوی تشکیل شده ایم. جنبه مادی وجودمون یه جورایی قابل برنامه ریزی و پیش بینیه، اما اون بخشی که آدمها رو تا این حد پیچیده میکنه و باعث میشه ارتباطشون با هم تا این اندازه ماجرا و دردسر داشته باشه همین بخش روحی و معنویش هست. مثلاً من میدونم همسرخان قورمه سبزی خیلی دوست داره. اما هیچوقت نمیتونم مطمئن باشم اگه امشب شام براش قورمه سبزی درست کنم ازش لذت خواهد برد. شاید مثلاً نهار توی محل کارش قرمه سبزی داده باشن، یا مثلاً بدون این که من بدونم یه چیز بدی راجع به قورمه سبزی شنیده باشه، یا مثلاً همین یه ساعت قبل یه بلوتوث حال به هم زن که یه جوری به قورمه سبزی مربوط بوده دیده و تا اطلاع ثانوی حالش از این غذا به هم میخوره و هزارتا چیز دیگه ... میبنید که حتی اگه قورمه سبزی من شایسته برنده شدن کاپ بزرگ آشپزی هم باشه، نمیتونم مطمئن باشم که همسرخان حتی یک قاشقش رو با لذت بخوره! ... خوب حالا تکلیف چیه؟ این وسط نه من مقصرم و نه همسرخان، اما ناخواسته از هم دلخور میشیم. من به خاطر این که زحماتم به باد رفته و همسرخان به خاطر اینکه خسته و گرسنه ست، ولی غذا چیزیه نمیتونه بهش لب بزنه! این مثال درباره خیلی چیزهای دیگه قابل تعمیمه. و شک ندارم خودتون بیشتر از من در این زمینه تجربه و خاطره دارین ... واقعاً در زندگی یه چیزهایی هست که دست ما نیست ... هیچ جوری دست ما نیست. و خبر بد اینه که تاثیر اون چیزها در زندگی به اندازه اون چیزهاییست که کنترلشون در دست ماست ... حتی اگه نگیم بیشتره! خوب تکلیف ما با این دنیای ناشناخته که هیچ جوری ازش سر در نمیاریم چیه؟ نامردی نیست که آدم درگیر چیزی باشه که نمیبیندش و زورش بهش نمیرسه؟ (بخش_اول) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) اینجاست که مبحث تقویت روحی میاد وسط و آدمها سعی میکنن به هر طریق ممکن روحشون رو تقویت کنن و بتونن با عوالم بالاتر ارتباط داشته باشن و از چیزهای متافیزیکی سر در بیارن، تا بتونن اون بخش از زندگیشون رو هم مدیریت کنن ... و بعد هزار جور روش مثل هاله شناسی و رمالی و رمل و اسطرلاب و انواع و اقسام جادو ها و  دعا و دواهای مهر و محبت و ... میاد وسط. ولی به نظر من همه اینها کوره راههایی هستند که آدم رو از راه اصلی دور نگه میدارن. این مدت توی مسافرت خیلی فکر کردم. دیشب هم تا دیروقت بیدار بودم و یادداشت میکردم. حس میکنم دارم به یک نتیجه عالی میرسم ... فقط چون هنوز مطلب تکمیل نشده ازتون اجازه میخوام فردا مطرحش کنم. توی این فرصت شما هم به زندگیتون فکر کنید. به اون مسائل نامرئی که ما و زندگیمون رو احاطه کرده اند. و این که چطور میتونیم یه تعادل توی دو جنبه وجودمون ایجاد کنیم ... پس تا بعد ... *** دوستانی که  وقتی سفر بودم برام کامنت گذاشتین، تک تک نظرهای پر مهرتون رو خوندم و قلبم لبریز از شادی شد.  از اینکه دعاهای خالصانه تون رو بهم هدیه دادید هم یک دنیا ممنونم. ... شرمنده ام که این مدت اینقدر سرم شلوغ بود که نرسیدم به اینهمه محبت تک تک جواب بدم. امیدوارم هرچه زودتر یه وقت فراخی پیش بیاد و از خجالتتون دربیام. عجالتاً عذرم رو بپذیرید و بدونید که تک تکتون برام مثل یک گنج با ارزشید.   (بخش_دوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 🖼 در پس پرده خبرهاست، که ما بی‌خبریم ... امروز خانوم کوچولو خیییییلی شیطون شده بود. نمیدونم به خاطر نشاط ناشی از هوای بهاره، یا چی که از صبح یا گرسنه ش بوده، یا تشنه ش بوده، یا در نتیجه دو مورد قبلی باید میبردمش بییییییب! ... یا اینقدر دوستم داشته که از بغلم تکون نمیخورده که بتونم تایپ کنم، یا بهانه فلان اسباب بازی یا بهمان خوراکی رو میگرفته و هی باید بلند میشدم برم جهت اطاعت امر ... خلاصه ماجراها داشتم با اجرای فرمایش امام صادق(علیه السلام ) درباره بچه های زیر هفت سال، تا الان که در خدمتتونم، و به هر بدبختی بود، الوعده وفا ! پس زودی میرم سر اصل مطلب: این رو همه به تجربه میدونیم که آدم توی هر مسیری که انتخاب کنه و هر هدفی که برای خودش در نظر بگیره ( چه فقط دنیایی و چه دنیایی + آخرتی)  مشمول یه سری هدایتهای الهی میشه، که قبلاً وجود نداشتن، و آدم رو آروم آروم توی اون مسیر پیش میبرن.  برای خود من خیلی پیش اومده که تا توجهم به موضوعی جلب شده، یهو بدون این که بخوام، از راههای مختلف راهنماییهای مفیدی بهم رسیده. مثلاً یهو تلویزیون رو روشن کردم و دیدم یه برنامه مربوط به اون موضوع داره، یا مثلاً با کسی صحبت میکردم و در کمال تعجب دیدم اون کلی اطلاعات درباره اون مطلب داره. یا یه جا مهمون بودیم و دییدم توی کتابخونه شون یه کتاب عالی در اون مورد هست و ...  حتی درباره تلاشی که اینجا در پیش گرفته ام، هم کلی از این موارد برام پیش اومد:  همین زن عمو مهتاب که اصلاً فکرش رو هم نمیکردم اینقدر کامل و سخاوتمندانه جوابم رو بده، یا اون حدیث بنیادی نماز شب که آیدا جان دم عیدی بهمون هدیه داد و اصلاً خود شما که بیشترتون به لطف ستاره جان اینجا رو پیدا کردید و باهام همراه شدید تا انگیزه بیشتری برای تلاش داشته باشم و ... شک ندارم که از این دست تجربه ها برای همه مون پیش اومده. اما این روزها عده ای این حقیقت و سنت الهی رو مصادره کردن و بهش میگن کمک کائنات ... نخیر! این سنت امداد خداست که شامل حال همه هست. چه راه درست رو در پیش بگیرن و چه راه نادرست. خود خدا صریحاً فرموه: کلا نُمِد هولاء و هولاء  ( ما به هر دو گروه ( درستکار و بدکار )  یاری میرسانیم ) ... اما مطلبی که من دنبالشم یه چیز دیگه ست: روش خداوند اینه که همیشه برای اونهایی که هدف الهی داشته باشند، پلو زعفرون دار میشه. هرطور حسابش رو بکیند، نمیشه باور کرد که در این مورد، اون گوشه و کنارها یه بونس هایی برای نورچشمیها کنار گذاشته نشده باشه: یه کمکهای یواشکی ... یه نجواهای پنهانی ... یه سری لطفهای اختصاصی. اون کارتون موش سرآشپز یادتون هست؟ اونجاییش که رمی ( همون موشه) توی کلاه لینگوئینی ( اون پسره)  قایم شده بود و با کشیدن موهاش، دستهاش رو کنترل میکرد و بهش دستور میداد چکار کنه و چی رو چقدر بریزه توی سوپ تا آخرش سوپ اونقدر شگفت انگیز و عالی از کار دراومد ! منظورم دقیقاً یه همچین چیزیه. یه نیروی درونی مهربون که آدم رو مخفیانه هدایت کنه که الان چی بگه، و چکار کنه تا ماحصل زندگیش یه چیز خوب و دلپذیر از کار دربیاد ... همون هدایت درونی که توی پست قبل گفتم. واقعاً چیز وسوسه کننده ایه و ارزشش رو داره که آدم هرچی لازمه برای به دست آوردنش هزینه کنه. اول گشتم ببینم اصلاً یه همچین چیزی وجود داره، یا فقط یه رویاست ... اما آقای نازنینم مثل همیشه به زیبایی تمام بهم اطمینان دادند که نخیر، هست. خوبش هم هست! ... خودتون بخونید : "خداوند ان‌شاءاللَّه سال جديد را بر همه‌ى شما دوستان، برادران و خواهران و همچنين بر خانواده‌ها و كسانتان مبارك كند. اميدواريم كه سال جديد ان‌شاءاللَّه براى همه‌ى شما و براى ملت ايران سال پربركت و شيرينى باشد. البته بخشى از اين به عهده‌ى خود ماست؛ ما هستيم كه با رفتار و جهتگيرى‌هاى خودمان، زندگى را مبارك ميكنيم يا نامبارك ميكنيم. يعنى آنچه كه سرنوشت نهائى انسان را تنظيم ميكند، انتخاب خود انسان است. خداى متعال اين توانائى را به ما داده كه انتخاب كنيم؛ « و هديناه النّجدين »؛  دو راه را به ما نشان داده كه انتخاب كنيم. البته گاهى شرائط جورى است كه انتخاب براى انسان آسان است، گاهى انتخاب سخت است؛ ولى به هر حال بايد در همه‌ى امور انتخاب كرد. (بخش_اول) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) اينكه در سوره‌ى مباركه‌ى حمد، هر روز بارها تكرار ميكنيم " اهدنا الصّراط المستقيم " ، نشان‌دهنده‌ى اين است كه صراط مستقيمى كه در پيش گرفته‌ايم - فرض اين است كه مثلاً شناختيم و در پيش گرفتيم - هر لحظه به دوراهى‌هائى ميرسد. يعنى اينجور نيست كه يك تونلى باشد كه وقتى انسان داخل آن رفت، ديگر همين طور تا آخر تضمين شده باشد - مثل خط آهن - نه، دوراهى‌هاى متعددى، سه‌راهى‌هاى متعددى سر راه وجود دارد كه بايد ديد، شناخت، فهميد و قدم در راه درست گذاشت. اين «اهدنا» كه هر روز تكرار ميكنيم، يعنى امروز هم «اهدنا»، فردا هم «اهدنا» ، پس‌فردا هم «اهدنا»؛ دراين قضيه هم «اهدنا»، در آن قضيه هم « اهدنا »  … كار را هم خيلى نمي‌خواهيم نشدنى و سخت بگيريم؛ نه. خداى متعال بيّنات را در مقابل همه قرار داده؛ «ذلك ان لم يكن ربّك مهلك القرى بظلم و اهلها غافلون ... اينجور نيست كه اگر ما وسيله‌ى هدايت در اختيار نداشته باشيم و احياناً حركتمان درست نبود، خداى متعال ما را مؤاخذه كند يا عذاب كند يا چه كند؛ نه، وسيله‌ى هدايت را هم خداى متعال در اختيار ميگذارد. البته مواردى هم هست كه از اين قاعده‌ى كلى استثناء است، ليكن عادتاً اينجور است؛ هدايت الهى هست.  " ... خوب، تا اینجا معلوم شد که اون هدایت مخفیانه الهی وجود داره. این رو هم بگم که قران چون یک کتاب جهانی و عمومیه، معمولاً قاعده ی کلی رو بیان میکنه. و دیگه بقیه ش با خود ماست که بنا به وضعیت خودمون از اون آیات کلی اونجه مناسب حالمون هست رو استنتاج کنیم. اون آیه ذلك ان لم يكن ربّك مهلك القرى بظلم و اهلها غافلون ( رسم پروردگار چنین نیست که اهل هیچ مکانی را بدون این که قبلاً  آگاه شوند، ظالمانه نابود کند. ) ... ظاهراً درباره غذاب ایمان نیاوردن و هدایت دینی ست، اما میشه ازش فهمید که خدا هیچوقت نامردی نمیکنه. هیچوقت بابت چیزی که در حد فهم آدم نیست، براش دردسر ایجاد نمیکنه. عذاب هم حتماً منظور اون عذابهای بنیان کن که سر قوم لوط و عاد و ثمود اومد نیست. بد زندگی کردن و از زندگی لذت نبردن خودش بزرگترین عذابه. و خداوند هیچوقت به خاطر چیزهایی که در کنترل ما نیست کاری نمیکنه که زندگیمون جهنم بشه ... یعنی درسته که اون بعد متافیزیکی انسان ظاهراً دست نیافتنیه، اما خداوند حتماً یه راههایی برای مدیریتش قرار داده که باید گشت و پیدا کرد و از همون راهها وارد شد. ... خوب حالا که خیالمون راحت شد این هدایت درونی وجود داره، باید ببینیم راه چیه و چطور میشه به اون هدایت درونی جادویی دست پیدا کرد؟ بیاین با هم به این آیه ها خوب دقت کنیم: * من یتق الله، یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب ... ( هر کس تقوی پیشه کند، برایش راه رهایی قرار میدهیم و او را از جایی که حتی فکرش را هم نمیکند روزی خواهیم داد. ) یادمون نره که سطحی نگاه نکنیم. روزی فقط آب و نون نیست. داشتن همسر خوب روزیه، شادی روزیه، احساس خوشبختی و رضایت از زندگی روزیه و ... خدا به ما قول داده که اگه با تقوی باشیم بهترین چیزها رو از جاهایی که حتی فکرشون رو هم نمیکنیم برامون جور میکنه ... شادی، عشق، سعادت، همسر خوب و دلخواه و فرزندانی که نور چشممنون باشن ... همه و همه روزی هستن و باید اونها رو از خدا خواست ...   * من یتق الله، یجعل له فرقانا ... هرکس تقوای الهی پیشه کند، برای او یک نیروی درونی قرار میدهیم که قدرت تشخیص درست از نادرست را داشته باشد. باز هم یادمون نره که درست و نادرست، همیشه چیزهایی در حد ایمان و کفر، یا مثلاً فتنه زمان حضرت علی علیه السلام یا حتی همین فتنه سال ۸۸ خودمون نیست ... درست و نادرست در همه چیز. خدا بهمون قول داده که اگه تقوی داشته باشیم، بهمون قدرت میده که ناخودآگاه خیلی چیزها رو حس کنیم و بتونیم توی زندگی روزانه مون هم درست تصمیم بگیریم. مثلاً اگه یه هدفی داریم، اون نیرو کمکون میکنه که کارهایی رو انجام بدیم که در جهت پیشبرد اون هدف هستن و از کارهایی که بر خلافش هستن دورمون میکنه. * من یتق الله، یجعل له من امره یسری ( هر کس تقوای الهی پیشه کند، کارهایش را برایش به آسانی پیش میبریم ) ... ای جانم به این آیه! ... میگه شما تقوی داشته باش، دیگه بقیه ش با من! من یه کاری میکنم همون نتایجی که برای آدمهای معمولی با کلی زحمت بدست میاد، برای شما راحت بدست بیاد ... به قول خودمون در کارت برکت قرار میدم. تو یک قدم برمیداری، ولی صد قدم پیش میری ... (بخش_دوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش سوم) مثلاً  اگه فلانی باید میز از این سر تا اون سر بچینه تا همسرش خوشش بیاد، شما یه غذای ساده درست میکنی و من کاری میکنم همون غذا به دهن همسرت مزه کنه و فکر کنه بهترین چیزها رو خورده! ... اگه یکی باید خودش رو خفه کنه تا به نظر همسرش زیبا بیاد، من کاری میکنم که شما با یه مرتب بودن سر و وضعت و یه آرایش ساده به نظر همسرت زیباترین باشی ... یعنی اگه تو با تقوی به توصیه های مهتابی عمل کنی، اگه آدم مثلاً لازمه یک ماه زحمت بکشیه تا به نتیجه برسه، من تو رو زودتر و به نتیجه ای بهتر و کاملتر میرسونم ... یادمون باشه که من اصلاً به اون دنیا کاری ندارم. تمام حرفم برای پیدا کردن راهی برای خوب زندگی کردن در همین دنیاست ... اصلاً یقین دارم اگه آدم توی این دنیا اونطور که خدا گفته زندگی کنه، این دنیا و اون دنیاش، هر دو بهشت میشه. از این بالاتر چی میخوایم دیگه؟ واقعاً دیگه چی میخوایم؟ نه، خداییش چی میخوایم انصافاً ؟ ... من فکر میکنم مشکل ما مسلمانهای شناسنامه ای اینه که هنوز به این درک نرسیده ایم که اسلام یه پَک هست ... یه بسته پیشنهادی همه جانبه از طرف خود سازنده ی ما که مراعات همه جنبه های وجودمون رو کرده و نیازی نیست ما اینهمه به خودمون زحمت بدیم و نگران باشیم. اونجا فکر همه چیز شده و فقط کافیه ما بهش اعتماد کنیم و به جای این در و اون در زدن برای بیدا کردن راههای دیگه، تمام انرژیمون رو صرف اجرای هرچه کاملتر راهکارهای اون بسته کنیم. خدا در قران به صراحت گفته که دوای همه دردهای ما یک چیزه: تقوی ... اون هدایت درونی ، اون موش پنهان شده زیر کلاه که دستهامون رو به جهت درست حرکت میده و فکرمون رو به جهت درست هدایت میکنه، تقواست ... برای همین هم خداوند فریاد میزنه : آی آدمها! بیخودی وقتتون رو تلف نکنین. من خودم بهتون میگم:  تزودوا ! فان خیر الزاد التقوی ( توشه جمع کنید، که بهترین توشه، تقواست ) ... تقواست که باعث میشه در کمترین وقت و با کمترین هزینه هم این دنیا و هم اون دنیاتون رو بهشت کنید. حالا کی میتونه بگه تقوی چیه؟ ... خنده دار نیست که خیلی از ماها از داخل اتم خبر داریم، ولی نمیدونیم تقوی چیه؟ ... کلید اصلی خوشبختی حتی این دنیامون چیه؟ حالا اون دنیا پیشکشمون! ... دلمون هم خوشه که اسممون مسلمونه ... دیگه چیزی نگم بهتره! فقط خدا کنه شماها مثل من نباشید ... میدونم تکراریه، ولی ناچارم باز بگم: افسوس! هرآنچه برده ام باختنیست    بشناخته ها تمام نشناختنیست برداشته ام هرآنچه باید بگذاشت       بگذاشته ام، هرآنچه برداشتنیست (بخش_سوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 🗝شاه کلید.... شنیدین که میگن سنگ بزرگ علامت نزدنه؟ ... حکایت ما و آموزه های دینی مون همینه. تا دست میذاریم روی یک چیز، چنان مطالب غامض و پیچیده میذارن جلومون، و اعمال سالکین و عارفین واصل رو برامون مثال میارن، که آدم هول برش میداره و عطاش رو به لقاش میبخشه! درباره نماز شب یادتون هست چه غولی ازش توی ذهنمون بود، ولی اصلش تا چه حد زیبا و ساده و پروانه ای بود ... یا همین آیات قران که چقدر ساده و زیبا و قابل فهمن، اما توی ترجمه به فارسی اینقدر پیچیده و سخت به نظر میان. واژه ی تقوی هم دقیقا همین بلا سرش اومده. تا اسم تقوی رو میاری، خطبه همام حضرت امیر (علیه السلام ) رو میذارن جلوت و میگن: بفرما این هم صفات متقین! اگه مردشی، بسم الله! ... دیگه نمیگن اون یه مکالمه بوده بین یک امام و یکی از آدم حسابی ترین شاگردانش به نام همام! و اینقدر سطح انرژی اون کلام بالا بوده که بالاخره روح همام طاقت نمیاره و قالب خاکی جسمش رو ترک میکنه ... من منکر عظمت این خطبه نیستم و حتی خیلی هم دوستش دارم، اما خطبه همام برای آدمی که تازه میخواد بدونه اصل معنای تقوی چیه، گزینه مناسبی نیست و بدتر میترسوندش و فراریش میده. مثل این که یکی بپرسه ریاضی چیه؟ و آدم در جواب شروع کنه مباحث پیچیده دیفرانسیل و انتگرال رو براش توضیح بده! درسته که اونها هم ریاضی هستند، اما خیلی مقدمات رو باید باید گذروند تا به اونجاها رسید! این حس گریز از دستورات دین که در وجود ماست از همینجا ناشی شده. این که ما باورمون نمیشه که خود خدا گفته : یُریدُ الله بِکُم الیُسر، و لا یُریدُ بِکُم العُسر ... یعنی خدا دوست داره ما  اعمال رو به سادگی انجام بدیم، و با لذت و نشاط ... تمام امر و نهی های دین برای زیباتر زندگی کردن خود ماست. پس چطور میشه باور کرد که خدا بخواد با دستورات سخت، شیرینی زندگی رو به بنده هاش تلخ کنه؟ ... چطور میشه باور کرد که خداوند راضی به اذیت شدن بنده ش باشه؟ اونهم خدای به این مهربونی که به تعبیر حضرت امیر (علیه السلام ) در دعای کمیل آدم باورش نمیشه که دلش بیاد حتی در قیامت هم کسی رو عذاب کنه ... چه برسه به این دنیا! اما حقیقت تقوی فقط یک چیزه. یک چیز خیلی ساده : ادب حضور ! ... همین! بعضیها یه اخلاق خیلی خوبی دارن. مهمون رو اکرام میکنن. فرقی هم نمیکنه فامیل باشه یا دوست ، برای اولین بار اومده باشه خونشون، یا صدمین بار ... به هر حال جلوی مهمون آبرو داری میکنن. هر حرفی رو نمیزنن و هر کاری رو انجام نمیدن و خلاصه سعی میکنن همه چیز عالی و بر وفق مرادش باشه و توی خونه شون همه جوره بهش خوش بگذره. ( البته مطمئناً این موضوع اکرام مهمان و مراعات ادب حضورش، فرق داره با تعارف و تکلفهایی که این روزها توی مهمونداری باب شده و اصلاً باعث میشه مهمون معذب باشه.) اما متاسفانه بعضیها که میری خونشون، انگار نه انگار! ... نه همت کرده ن یه دستی به خونه و زندگیشون بکشن، نه به سر و وضع خودشون و بچه هاشون مرتبه. خیلی راحت همه کاری میکنن و هر حرفی میزنن، حتی با همدیگه دعوا میکنن و اسمش رو هم میذارن صمیمیت ! ... نخیر این صمیمیت نیست، راحت طلبی و بی توجهیه و به نظرم یه جور توهین به مهمون به حساب میاد. یعنی اون آدم با رفتارش داره میگه تو اینقدر ارزش نداشتی که من به خاطرت خودم رو به زحمت بندازم و رفتارهام رو کنترل کنم. همینه که هست. میخوای بخواه، نمیخوای هم به سلامت! حالا تجسم کنید همین آدمها یکی بیاد خونشون که میدونن هست و نیستشون در گرو رضایت اونه ... شک نکنین چنان جلوش آبروداری میکنن و سعی میکنن با ادب باشن. کارهایی که میدونن اون مهمون دوست داره رو میکنن و کارهایی که میدونن دوست نداره رو انجام نمیدن ... خلاصه همه کار میکنن تا اون مهمون ازشون راضی باشه و کارشون راه بیفته. تقوی یعنی همین ... یعنی باور داشته باشی که همه هست و نیستت در گرو اینه که خداوند ازت راضی باشه و چون اون همیشه حاضر و ناظر بر اعمالته، مدام حواست باشه کاری نکنی که اون نپسنده و تمام تلاشت این باشه که همون کارهایی رو بکنی که میدونی دوست داره ... یعنی شرمت بیاد خدا تو رو در حال انجام کاری ببینه که دوست نداره ... همین! به همین سادگی و به همین خوشمزگی. حضرت امیر (علیه السلام ) به زیبایی تمام این نکته رو فرموده ن: فاني اوصيکم بتقوي الله الذي ابتدء خلقکم و اليه يکون معادکم و به نجاح طلبتکم و اليه منتهي رغبتکم و اليه مرامي مفزعکم ... شما را سفارش میکنم به مراعات تقوی در محضر خدایي که شما را از نیستی به وجود آورد، و در نهایت به سوی او بازمیگردید. همان کسی که موفقیت شما در رسیدن به خواسته هایتان به دست اوست و به هنگام ترس و وحشت تنها پناهگاه شماست. (بخش_اول) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) و امام صادق علیه السلام اینطور مطلب رو تکمیل میکنند که: " ... اَن لا یفْقِدَكَ اللهُ حَیْثُ اَمرَكَ، و لا یَراكَ حیثُ نَهاك"  … تقوی یعنی در جایی كه خداوند دستور داده حاضر باشی، تو را غایب نبیند، و در جایی كه نهی كرده، تو را مشاهده نكند. و خوشمزگی کار اونجاست که سر و کارت با کسیه که عالم به خفیاته و نمیتونی براش نقش بازی کنی. برای همین مجبوری حقیقتاً خوب و آدم حسابی باشی. همونطور که حضرت امیر (علیه السلام ) فرموده ن: اتَّقُوا اللهَ الَّذی اِنْ قُلتُم سَمِعَ، وَ اِنَ اَضمَرتُمْ عَلِمَ ... تقوای خدایی را پیشه كنید كه اگر بگویید، می شنود ؛ و اگر پنهان كنید، می داند.   پس معلوم شد کلید اصلی سعادت و رسیدن به اون هدایت درونی چیه:  این که در زندگی ولنگار نباشیم و نخوایم هر طوری عشقمونه زندگی کنیم. بلکه دست و پامون رو جمع کنیم و هر لحظه حواسمون باشه که " عالم محضر خداست " ... این که طوری زندگی کنیم که انگار بلا تشبیه خدا یه گوشه خونه نشسته و داره نگاهمون میکنه ... اون هم نه یک نگاه بدجنسانه که منتظره یک کار بد بکنیم تا صد برابر بهمون سرکوفت بزنه، نه! ...  بلکه نگاهی عاشقانه، نگاهی پدرانه، نگاه کسی که منتظره ما یک قدم مطابق میلش برداریم تا بهانه دستش بیاد و خودش صد برابر سورپرایزمون کنه ... نگاه کسی که اونقدر دوستمون داشته که  از هیچ خلقمون کرده، و خودش گفته: لو علم المدبرون کیف اشتیاقی بهم، لماتوا شوقا ( اگر آنها که از من رویگردان و گریزانند می دانستند که من تا چه حد دوستشان دارم و به آنها مشتاقم، از شدت شادمانی قالب تهی میکردند) ...   بیاین یک لحظه چشمهامون رو ببندیم و تصور کنیم با علم به این که خدا داره می بیندمون و از پنهانی ترین لایه های ضمیرمون آگاهه زندگی میکنیم. اونوقت مدام حواسمون به این هست که خدا چی دوست داره و چی دوست نداره ... و نتیجه این میشه که : * همیشه تمیز و مرتبیم. هم خودمون و هم خونه و زندگیمون. چون میدونیم: ان الله یحب المتطهرین و این که امام صادق عليه‏ السلام فرمودند : خداوند زيبايى و خودآرايى را دوست دارد و از فقر و تظاهر به فقر بيزار است. هرگاه خداوند به بنده‏اى نعمتى بدهد، دوست دارد اثر آن را در او ببيند. عرض شد: چگونه؟ فرمودند: لباس تميز بپوشد، خود را خوشبو كند، خانه‏اش را گچكارى كند، جلوى در حياط خود را جاروكند، حتى روشن كردن چراغ قبل از غروب خورشيد فقر را مى‏برد و روزى را زياد مى‏كند. * با افتخار کارهای خونه رو انجام میدیم و احساس کوزت بودن بهمون دست نمیده، چون میدونیم در اون حال خدا داره با نظر لطف نگاهمون میکنه: وقتی‌ زن‌ درخانه‌ کار می‌کند و مثلاً وسیله‌ای‌ را از جایی‌برمی‌دارد و در جای‌ دیگر می‌گذارد، در این‌ حال‌ خداوند به‌ او با لطف نظر می‌کند.   * هیچ فرصتی رو برای انجام حسنه و کارهای نیک از دست نمیدیم. چون خدا بارها گفته که " ان الله یحب المحسنین" خدا انسانهای نیکوکار را دوست دارد ... حالا این حسنه و کار نیک میتونه به راحتی و کم خرجی یک لبخند باشه. چون امام باقر (علیه السلام ) بهمون یاد داده اند: لبخند زدن بر صورت برادر دینی حسنه و موجب خشنودی خداست است. ( و چه کسی بیشتر از همسر و بچه های خودمون یا پدر و مادرمون مستحق این لبخند الهی هستند؟ )   * با بچه هامون مهربونیم و به خودمون اجازه نمیدیم سر هر چیز کوچیکی سرشون داد بزنیم و باهاشون اوقات تلخی کنیم. چون پیامیر (صلی الله علیه و آله ) راهنمائیمون کرده اند که: خداوند به کودکان بسیار رحم می‏کند. و هر کس را که به‏ کودکان رحم کند، دوست می‏دارد و به او رحم میکند. * به هیچ قیمتی دروغ نمیگیم، حتی اگه کوچیک و یا محض شوخی باشه، چون امام علی (علیه السلام ) بهمون یادآوری کرده اند که : دروغگو با دروغش خدا را بر خود به خشم می آورد. * اینقدر تنبل و بیحال نیستیم چون میدونیم خداوند از آدمهای تنبل و کسل بیزاره. امام صادق علیه السلام : خداوند خواب زیاد و تنبلی و کسالت را دوست ندارد. * اگه به کسی ، مخصوصا همسر و بچه هامون، قولی دادیم، اگه سرمون بره قولمون نمیره. چون میدونیم بدقولی اونقدر خدا رو به خشم میاره که توی قران با تعبیر مَقت ( یعنی خشم شدید) ازش یاد شده. و تازه امام صادق (علیه السلام ) بهمون گفته اند که : وعده مؤمن به برادرش نوعى نذر است، هر چند كفاره ندارد، و هر كس خلف وعده كند با خدا مخالفت كرده، و خويش را در معرض خشم شدید او قرار داده، و اين همان است كه قرآن مى‏گويد:" کَبُر مَقتاً عندَ الله ان تَقُولوا ما لا تَفعَلون …  *پرخوری نمیکنیم و در نتیجه اینهمه مصیبت چاقی به سرمون نمیاد، چون میدونیم هیچ ظرفی نزد خداوند منفورتر از شکم پر نیست و دورترین حالت انسان نسبت به خداوند وقتی ست که شکمش پر باشد ...   (بخش_دوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش سوم) تقوی به همین سادگیه. این که بگردیم ببینیم خدا از چی خوشحال میشه و همونها رو انجام بدیم و از چی خشمگین میشه و ازشون فرار کنیم ... لازم هم نیست بریم سراغ کارهای بزرگ بزرگ. هر کس در حد وسع و توان خودش ... با همین کارهای روزمره هم میشه متقی بود. میدونم که الان دهها مورد دیگه به ذهنتون اومده که میتونیم انجامشون بدیم. اصلاً خیلی از این کارها رو معمولاً در زندگی روزانه مون داریم انجام میدیم، اما نکته مهم اینه که موقع انجامشون قصدمون خشنودی خدا باشه: لبخند برای خدا، بد قولی نکردن برای خدا، دوست داشتن همسر و بچه ها برای خدا، تمیزی و مرتبی برای خدا ... دروغ نگفتن برای خدا ... من که فکر میکنم اینطور زندگی کردن خودش بهشته، واااای به حال این که منجر بشه به اون هدایت درونی ... اون نجواهای پنهانی ... اون کمکهای آسمانی ... و فی ذالک فَلیتنافَس المُتنافِسون ... *** فقط یک چیز باقی میماند ... بغضی در انتهای گلوی من که اگر نگویم خفه میشوم ... حکمت این که با وجود تمام این حرف ها،  " ان الله تبارک و تعالی یغضب بغضب فاطمه، و یرضی لرضاها " ... اینکه خداوند با شادی فاطمه (سلام الله علیها ) شاد و از خشمش خشمگین میشود ... و این که باز تمام راهها به رُم ختم میشود و کلید سعادت ما در دستانیست با بازوی کبود ... دستان مهربان یک مادر ... و قلب نازنینش که خدا کند از ما راضی باشد ... اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد ... و مماتی ممات محمد و آل محمد ... . خیالم راحت است که من هم مثل شما، و مثل تمام بسیجیهایی که تمام معادلات شیاطین عالم را به هم زدند یک مجاهد در راه خدا هستم. منتها من با در خانه ماندن و تمرکز بر روی جهاد مقدسم، معادلات تمام شیاطین عالم را به هم زده ام ... شاید یک مجاهد مبتدی باشم، شاید در حال گذراندن دوره آموزشی باشم، اما به هر حال در مسیرم ... در مسیر جهاد ... و جالب اینکه تنها نیستم. اینجا همرزمان نازنینی دارم که در این راه همراه منند ... اصلاً خدا را چه دیدید؟ شاید روزی اینجا برای خودش یک پا حسینیه دوکوهه شد؟ یادتان هست که میگفتید دنیای عجیبی­ست؟ دنیایی که در آن شبها ماه ،هم بر بسیجیان رملهای فکه که در گودالها از خوف خدا اشک میریزند میتابد، و هم بر کازینوهای لاس وگاس؟ حالا بعد از دقیقاً ۲۰ سال از عروجتان، هنوز هم دنیا خیلی عجیب است. منتها حالا نسلی جدید از مجاهدان در حال تولدند. زنانی که قدر فرصت جهادشان را میدانند و دیگر همسرداری برایشان بیهودگی نیست ... دنیایی که در آن ماه، هم بر زنانی که در دل شب از خداوند توفیق موفق بودن در جهاد زیبایشان را طلب میکنند میتابد، و هم هنوز بر کازینوهای لاس وگاس! ... آقا مرتضی! ... سلام من را به اهل آسمان برسانید و از خدا بخواهید یکی از آن مینهای جادویی را برای من هم کنار بگذارد ... مگر خودتان نگفتید که راه شهادت هیچگاه بسته نیست، و فقط کافیست که خداوند متاع وجود کسی را خریدنی بیابد ... (بخش_سوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 📿 و فقط کافیست خداوند متاع وجود کسی را خریدنی بیابد... "تصور نكنید كه من با زندگی به سبك و سیاق متظاهران به روشنفكری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یكی از دانشكده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام. موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی كه نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و كتاب «انسان تك ساختی» هربرت ماركوز را -بی ‌آنكه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام كه دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:« عجب فلانی چه كتاب هایی می‌خواند، معلوم است كه خیلی می‌فهمد! » اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی كشانده است كه ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران كنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم كه« تظاهر به دانایی »،  هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با "تحصیل فلسفه" حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این  متاعی است كه هركس که براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت ... و حالا از یك راه طی شده با شما حرف می‌زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما كاری را كه اكنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین كامل می‌گویم كه تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر. "   اینها بخشی از بیوگرافی شهید سید مرتضی آوینی، به قلم خود اوست. کسی که خیلی از داشته های زندگیم را به او مدیونم. برای همین میخواهم امروز، که روز شهادت او و مُهر تایید خوردن بر سالها تلاشش برای جستجوی حقیقت است، قدری از ماجراهای خودم و او را برایتان بگویم. این که من هم مثل او " از یک راه طی شده با شما حرف میزنم". من هم از اول تفکر امروزم را نسبت به زن و نقش طلائیش در زندگی نداشته ام. و این نگاه جهادگونه به زن و زندگی ... حتی این چیزی که شما از سر لطف، از آن به "تسلط به آیات و احادیث" یاد میکنید را هم نداشته ام. من فقط مثل همه دخترانی که در مدرسه ای مذهبی درس خوانده اند، نسبتا با دین و قران و زبان عربی آشنا بوده ام ... شاید تنها فرقم با زنان دیگر این بوده که آرمانهای بزرگی در سر داشتم. هدفهایی که الان میبینم تا چه حد از هدف اصلی خداوند از خلقتم به عنوان یک زن فاصله داشته اند و به خاطر آنها بهترین سالهای زندگیم را به هدر داده ام. به نظرم رسید شاید این نوشته، آنهم در این روز آسمانی، باعث شود شما اشتباهات من را تکرار نکنید و بدون اینکه مثل من سالها این در و آن در بزنید، از همین اول درست و زیبا زندگی کنید ...  و پیشاپیش از طولانی بودن آن عذر میخواهم.     بیستم و یکم فروردین سال ۷۲ بود ... من در حال و هوای کنکور بودم و همه چیز بر وفق مراد بود: دوره های کتابهایم تمام شده بود، تستهایم را با درصدهای عالی میزدم و تازه آن سال عید کلی با آیتم های نوروز ۷۲ و هنرنماییهای مهران مدیری (که تازه شروع کارش بود) خندیده بودم ... بهار آن سال واقعاً برایم بهار بود. سال آرزوهایم. سال رفتن به دانشگاه ... یادم هست که آن روز شنبه بود، غروب. هوا آن سال زود گرم شده بود و دیروزش – که جمعه بود - کولر را راه انداخته بودیم. فقط یادم هست داشتم کولر را روشن میکردم، که گوینده اخبار، از شهادت راوی روایت فتح، سید مرتضی آوینی در روز جمعه خبر داد. عبارتهای خبر یادم نیست ... یادم نیست اخبار چه ساعتی از شب بود ... حتی نمیدانم چرا این خبر آنقدر برایم مهم بود که دستم روی کلید کولر بی حرکت ماند ... من هیچوقت روایت فتح نگاه نمیکردم. در خانه ما تماشای چنین برنامه هایی بی کلاسی بود! و درنتیجه نمیدانستم که سازنده این برنامه چنین شخصی ست ... اما سرانجام زیبای زندگیش چنان غبطه آور بود که این مطلب، بدون این که بخواهم در جایی گوشه ذهنم ثبت ماند: جنگ تمام شده، اما هنوز میتوان شهید شد. همانطور که سید مرتضی آوینی توانست. بعد از آن همه چیز آنقدر سریع اتفاق افتاد، که یادم نیست که چطور دست روزگار مرا پله پله با او آشنا و آشناتر کرد ... فهمیدم خود آقا در مراسم تشییعش شرکت کرده است و به او سید شهیدان اهل قلم لقب داده است ... در همان بحبوحه کنکور و در فواصل تست زدنهایم نوشته هایش را میخواندم و "آینه جادو"یش واقعاً جادویی بود که روحم را برای همیشه به تسخیر خود درآورد و نشانم داد که میشود با نگاهی جدید به مقوله دین و دنیا نگریست. (بخش_اول) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) آنقدر محو شخصیتش شده بودم که بدون هیچ تاملی دانشگاه تهران را برای درس خواندن انتخاب کردم. فقط به این خاطر که همان دانشگاهی بود که او سالها در دانشکده هنرهای زیبایش درس خوانده بود. حیف که رشته ام ریاضی بود، و فرصتی برای تغییر رشته نداشتم، وگرنه مطمئنم تحت تاثیر آینه جادویش ، کارگردان میشدم! ... یادم هست هر روز از دانشکده فنی تا دانشکده هنرها می آمدم و تا بوی او را که سالها در آنجا درس خوانده و زندگی کرده بود، از در و دیوار دانشکده استشمام کنم و کمی آرام بگیرم.  بعد آرام آرام به دنبال ردی از او به زودی پایم به حوزه هنری و دفتر ادبیات و هنر مقاومت و مجله سوره باز شد!  اصلاً مسیرش را بو میکشیدم. یادم هست بعد از چاپ کتاب "همسفر خورشید" که یادنامه ای از او در اولین سالگرد شهادتش بود، کلاً در فضای خاطره های آدمها از او زندگی میکردم. یادم می آید در حیاط حوزه هنری قدم میزدم و در هرجا که کسی خاطره ای از او گفته بود، می ایستادم و سعی میکردم از آن مکان انرژی بگیرم ... همه چیز زندگی من در آن سالها در وجود و شخصیت او خلاصه شده بود، آنقدر که دفتر خاطرات آن سالهایم همه خطاب به " آقا مرتضی" ست ... من با او دوران نوجوانیم را به معنای کلمه ترک کردم و قدم به دوران پرشور و دغدغه جوانیم گذاشتم: دغدغه ای به عظمت دفاع مقدس و شهدا ... دیگر حس میکردم که رشته ام جوابگوی نیازهایم نیست. چون هیچ نسبتی با آرمانهای جدیدم نداشت. خود آقا مرتضی هم از رشته فنی اش هیچ استفاده ای نکرده بود. این شد که در میانه راه، با وجود مخالفتهای شدید خانواده، رشته ام را تغییر دادم و رفتم تا زبان انگلیسی را آنقدر خوب یاد بگیرم که بتوانم آرمانهای اسلام را در جهان منتشر کنم. حالا فکرش را بکنید که با وجود اینهمه تغییرات درونی و دغدغه های جدید، زندگی در خانه ای که مجبور بودم برای اینکه ترانه هایی که خواهر و برادرانم میگذاشتند را نشنوم پنبه در گوشهایم بگذارم، چقدر سخت شده بود! ... آن روزها تنها چیزی که میخواستم یک زندگی خدایی و جهادی بود. و بدون شک اگر پسر بودم، از لبنان سر در می آوردم! این وسط مسئله ازدواجم هم مزید بر علت شده بود . کسانی که خانواده ام میپسندیدند، من از نظر اعتقادی ردشان میکردم، و کسانی که من قبولشان داشتم، آهی در بساط نداشتند که خانواده ام به آنها راضی شوند. همسرخان تنها کسی بود که به حد قابل قبولی واجد شرایط من و خانواده ام بود: شرایط من از نظر مذهبی و شرایط خانواده ام از نظر موقعیت اجتماعی! ... و این شد که بعد از امتحانات ترم آخر دانشگاه، شدم خانم یک خانه قشنگ ۸۰ متری. و این اول ماجرا بود: اول مواجهه من با چهره واقعی زندگی. ماههای اول که گذشت زندگی واقعی شروع شد. و من وقتی به خودم آمدم که دیدم تمام برنامه ریزیهای آرمانی ام برای نجات جهان به هم ریخته بود و با آنهمه توانایی، کارم شده بود شستن و پختن و سابیدن ... بعد هم که سر و کله خانوم خانوما پیدا شد و دیگر به کلی دست و بالم بسته شد و شدم یک کوزت به تمام معنا ... اما تمام وجودم از کارهای خانه گریزان بودم و آنها را بیهوده ترین کارهای عالم میدانستم و هیچ جوری زیر بارشان نمیرفتم. همه چیز فقط در حد رفع نیاز بود. و از همه بدتر این که همسرخان از آن مردهاییست که روی تمیزی خانه و نظم و ترتیب بسسسسسیار حساس است. و این شد مقدمه شروع بداخلاقیهای او و باز شدن روی ما به هم. بد اخلاقیهای او که شروع شد، یک دور باطل به راه افتاد: من از همه چیزم گذشته بودم که با یک همسر مومن ازدواج کنم، با تمام خصوصیات انسانهای مومن، از جمله خوش اخلاقی! و با دیدن بداخلاقیهای او سرخورده میشدم و از لجم بیشتر از قبل دست و دلم به کارهای خانه نمیرفت. و بعد در نتیجه این لجبازیهای من، همسرخان بداخلاقتر میشد و دوباره حال و روز من از بدتر قبل! این را هم بگویم که من چون هیچوقت در دین تفقه نکرده بودم، همه دانسته هایم از دین فقط به اندازه معمول یک آدم قدری مذهبی بود. مثل همه دختر مذهبی های مدرن! ... برای همین هم بود که نگاهم به زن و زندگیش هم مثل نگاه متداول بود. همه اش فکر میکردم که زن باید در جامعه باشد و پیشرفت کند. و اصلاً اسلام هم مخالف این ماجرا نیست و تازه شاید بهتر باشد خانمهای مذهبی هم در عرصه اجتماع حضور موفق داشته باشند! ...  چند سال گذشت تا توانستم به هر صورت که شده همسرخان را راضی کنم تا اجازه دهد سر کار بروم. این شد که خانوم خانوما سر از مهد کودک درآورد و من سر از یک شرکت بزرگ ! (بخش_دوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش سوم) و آن سالها سخت ترین سالهای زندگی من بود. از صبح زود میدویدم و در محیط کار حرص و جوش میخوردم تا کارم را به نحو احسن انجام بدهم و یک خانم چادری موفق باشم ( که انصافا هم بودم و هر چند وقت یکبار کلی تشویق میشدم )، و عصر که خسته و کوفته برمیگشتم دیگر اعصابی برای خانوم خانوما و رسیدگی به امور خانه و توجه به همسرخان نداشتم. باور کنید تمام سعیم را میکردم، اما نمیشد. همیشه یک جای کار میلنگید. فقط دوست داشتم روز بالاخره یک جوری تمام بشود. دیگر همان دین و ایمان نصفه و نیمه هم را هم داشتم از دست میدادم. این چه جور اسلامی بود که من را مجبور میکرد با اینهمه توانایی ذهنی، اسیر همسر و بچه باشم و فلان همکار مَردَم بتواند با فراغ بال در خانه اش بنشیند و به او رسیدگی بشود؟ ... و اینطوری بود که آرام آرام تغییر کردم و روز به روز بیشتر از دین فاصله میگرفتم. حالا دیگر بهانه جدیدی برای اختلاف من و همسرخان پیدا شده بود. از این که میدید من روز به روز بیشتر دارم از دین دور میشوم ناراحت بود. هم نگران خودم بود و هم نگران تربیت دینی خانوم خانوما. اما من آنقدر سرخورده بودم که فقط به دنبال این بودم یک جوری سرم را به چیزی گرم کنم و از غصه های زندگیم فاصله بگیرم: رمان، فیلم، موسیقی و حتی تمرین رقص!!!! ... اما دریغ! هیجدام از اینها درمان درد من نبود، حتی سرگشته ترم میکرد، چون با فطرتم سازگار نبود. در تمام این سالها، کتابهای آقا مرتضی از داخل کتابخانه غریبانه من را نگاه میکردند. هر وقت نگاهم به آنها می افتاد از خودم شرمنده میشدم. از اینکه از کجا به کجا رسیده ام ... من که به فکر رها کردن جهان بودم، حالا در کار خودم هم مانده بودم! و بالاخره سال ۸۷ و همزمان با بارداری دومم بالاخره این جدال پایان یافت و من به اجبار خانه نشین شدم. حالا دیگر دلتنگی برای محیط کار و آنهمه جنب و جوش، و سختیهای بارداری هم به غصه هایم اضافه شده بود. روزی در خلوت خانه و در میان تمام این دلتنگیها از روی بیحوصلگی کتابی را از کتابخانه برداشتم. یکی از کتابهای همسرخان به نام: "نقش ائمه در احیای دین" نوشته علامه سید مرتضی عسگری ... یک کتاب ۳ جلدی که در واقع پیاده شده ی سخنرانیهای ایشان بود. کتاب آنقدر قشنگ و روان بود که دست کمی از یک رمان نداشت. این کتاب به زیبایی تمام شرح میداد که چطور بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله ) دین به دست نااهلان افتاد و آرام آرام به قهقرا رفت. تا این که به قول امام حسین (علیه السلام ) از آن جز اسمی باقی نماند. و بعد امامان نازنین ما دست به کار شدند و هرکدام به یک نحو یکی با صبر، یکی با صلح، یکی با جنگ، یکی در قالب دعا، یکی با حلقه های درس، یکی در زندان، یکی در لباس ولیعهد و تعدادی هم در حصر خانگی، این علم هدایت حفظ کردند و راه هدایت را برای جویندگانش باز نگه داشتند. جذابیت دراماتیک این موضوع آنقدر زیاد بود که به هوس افتادم دست به کار شوم و حالا که بیکار در خانه ام از فرصت استفاده کرده و آن را به یک رمان تبدیل کنم. و جالب این که این بار همسرخان نه تنها مخالفت نکرد، بلکه خودش مشوق من در این کار بود ... و این شد سرآغاز تحقیقات من درباره صدر اسلام و ماجراهای آن. و این شد آغاز آشنایی من با این خاندان سرشار از کرامت و جوانه های شیدایی که روز به روز بیشتر در قلبم می رویید. چقدر آنها زیبا زندگی میکردند. و چقدر آرام . و چقدر بودن در متن زندگیشان لذتبخش بود. تمام دوران بارداری ام را با این خاندان محشور بودم. کتابهای تاریخ را میخواندم و انگار که به سوزناکترین روضه ها گوش بدهم،اشک بر صورتم جاری بود. از آنهمه زیبا زندگی کردنشان، از آنهمه تلاش و از خود گذشتگیشان برای هدایت بشریت. از این که بر خلاف من نادان فکر نمیکردند هدایت بشریت لزوما باید با جنگ و خونریزی و هارت و پورت همراه باشد. بلکه گاهی یک لبخند و یک مهربانی به جا، میتواند به اندازه یک جنگ خونین چند ماهه در پیشبرد دین کارساز باشد! ... اما از همه بدتر، اینهمه غربتشان میان کسانی مثل خودم که اسم خود را شیعه و محب این خاندان گذاشته ایم، دلم را به درد می آورد. اثر زیبای آن لحظات آسمانی را امروز به وضوح در خانوم کوچولو احساس میکنم. آخر خانوم کوچولو بالاخره در روز میلاد یکی از همین امامان نازنین به دنیا آمد! ... و این که از ته قلب محب این خاندان است. دوستدار عاشقانه نماز و عبادت و حجاب ... و انگار با وجود ۳ ساله بودنش، یک درک شهودی نسبت به مسائل دارد که ما همگی در آن مبهوتیم! و بالاخره کار به مشهد رفتن امسالمان رسید و آن سلسله سخنرانی خانواده متعالی استاد پناهیان، که ماجرایش را قبلاً در پست " چرا تحمل میکنم " برایتان گفته ام. (بخش_سوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش چهارم) جرقه اول که زده شد، قدم قدم به جلو هدایت شدم و تازه آن موقع بود که فهمیدم تمام این مدت چقدر اشتباه کرده ام. این که " طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب الناس " درمان همه سرگشتیهای من است. اینکه به جای گیر دادن به همسرخان و سعی در اصلاح جهان به فکر این باشم که جایگاه واقعی من به عنوان یک زن کجاست ... اینکه فلسفه وجودی من چیست. و از اینکه بانوان امامان و در راس آنها حضرت مادر (سلام الله علیها ) چه زندگی آرمانی را برای یک زن به تصویر کشیده اند و تا چه حد این جهاد همسرداری و تربیت نسل آینده برایشان ارزشمند بوده و با تمام وجود به آن دل داده اند، درس زندگی بگیرم. نه از فلان زن به ظاهر موفق در اجتماع ! بعد هم که کار به راه انداختن این وبلاگ رسید و تقریباً دو ماه است که در خدمت شمائیم ...   ... آقا مرتضی! حتماً فهمیده اید که من این روزها دیگر با شرمندگی به آن عکس به قول خودتان "حجله ای" که در آن آنقدر مظلومانه به ما قبرستان نشینان عادات سخیف نگاه میکنید، نگاه نمیکنم .. (بخش_چهارم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 🖇لینکی میان من و او... دیروز اولین روز تمرین تقوی برای من بود. خیلی با خودم فکر کرده بودم که چطور کاری کنم که یادم بمونه خدا همیشه حاضره و داره من رو میبینه ... یاد اون پست ستاره جان درباره انگشتر افتادم و دیدم ایده بدی نیست. آخر شب یکی از انگشترهام رو که خیلی وقته دستم نمی کردم رو گذاشتم روی دراور تا از صبح دستم کنم و تا چشمم بهش می افته یادم بیاد یکی حواسش به منه. صبح بعد از نماز، انگشتر رو دستم کردم و بعد از سلام و صبح بخیری که طبق عادت همیشگی ام هر روز به صاحب حقیقی لحظه ها و ساعتهای عمرم میگم، تمام لحظه های روزم رو به خودشون سپردم و گفتم: آقا جان الاکرام بالاتمام! حالا که خودتون زحمت میکشید و این دقیقه های عمرم رو به اذن خدا بهم میرسونین، پس لطفاً لطفتون رو در حقم تمام کنید و یه جور مخصوصی حواس نازنینتون به این دقیقه های ناقابل عمر ما باشه! ... شما که ماشاء الله وجودتون اصل تقواست، تجسم سخاوت هم که هستید، پس بذارید ما ندید پدید ها هم یک روز، مزه با تقوی زندگی کردن رو بچشیم و آرزو به دل از دنیا نریم! این رو گفتم و دویدم توی آشپزخانه، برای آماده کردن صبحانه و گذاشتن نهار خانوم خانوما برای مدرسه ش. نهار رو بسته بندی کردم و توی کیفش گذاشتم. داشتم زیپ کیف رو می بستم که یادم اومد دیشب بهش قول داده بودم همراه نهارش براش شربت آبلیمو بذارم. اما کی حوصله داشت اول صبحی با اونهمه خواب آلودگی وایسه برای شربت درست کردن؟ تازه شیشه نوشابه کوچیک هم دم دست نداشتم و باید چهارپایه می آوردم و از کابینت بالای ساید برمیداشتم ... تازه خودش هم که یادش نبود. دید که دارم نهارش رو میذارم توی کیفش، اما هیچ سراغی از شربت نگرفت. فوقش موقع نهار یادش می افتاد، که میدید یادش رفته و از خیرش میگذشت و تمام! ... اصلاً شاید کلاً یادش نمی افتاد همچین چیزی هوس کرده! ... اما یکهو چشمم به انگشتر افتاد و چیزی از درونم صدا زد: حواست هست؟ خدا داره میبیندت و خوب هم یادشه به بچه چه قولی دادی! ... به خودت مربوطه، ولی یادت نره که خدا اینقدر از بد قولی بیزاره که براش یه واژه اختصاصی به کار برده: مَقت! یعنی خشم خیلی شدید! ... دیگه خود دانی. از ما گفتن بود! میدونستم کیه. نفس لوامه جان خودم! از قرار معلوم ولایت تکوینی امام (عج) شامل حالش شده و حسااابی سر حالش آورده بود، که داشت اینطور قبراق و آن تایم به وظایفش عمل میکرد!  آماده کردن شربت و آوردن چهارپایه و برداشتن شیشه نوشابه کوچک از کابینت بالایی روی هم سه دقیقه بیشتر طول نکشید. وقتی خانوم کوچولو دولا شده بود و داشت کفشش رو میپوشید، از فرصت استفاده کردم و یواشکی شیشه پر از شربت رو توی جیب کیف کوله ای روی پشتش فرو کردم و خلاص! به قول اونور آبی ها : Mission completed 2 - بعد از ظهر خانوم خانوما اومد توی آشپزخونه و گفت: راستی مامان، چه سورپرایزی بود اون شربت. یه جور خاصی خوشمزه بود، و خیلی هم چسبید. اصلاً فکرشم نمیکردم یادت مونده باشه ... کلی جلوی بچه ها سربلند شدم! و من به انگشترم نگاه کردم ، اما قلبم خاضعانه در مقابل نام " صادق الوعد" خداوند سر تعظیم فرود آورد که به قولش عمل کرده و در کاری به این کوچکی اینقدر شادی و برکت قرار داده بود. *** 1 - نهار جای شما خالی قورمه سبزی بود. اونهم با سبزی تازه بهاری ... یک بشقاب برای خودم کشیدم، با سبزی خوردن و ترشی ... هنوز به وسطهاش نرسیده بودم که حس کردم دیگه گرسنه نیستم. اما محال بود تا حداقل همین یک بشقاب رو تا ته نخورم بتونم از جام بلند بشم. اینهمه سبزی پاک کن و خورد کن و غذا آماده کن، حالا که وقت خوردن و لذت بردنشه، میخوای از دست بدی؟ حاشا و کلّا ! به قول حافط : من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم  ---  محتسب داند که من این کارها کمتر کنم من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها  ---  توبه از می؟ وقت گل؟...دیوانه باشم گر کنم!   اومدم یک قاشق دیگه دهنم بذارم، که دوباره چشمم به انگشتر افتاد و صدای لوامه جان از درونم به گوش رسید که : میخوای بخوری، حرفی نیست. اما یادت باشه، بعد که خدا دیگه نگات هم نکرد گله نکنی ها! یادت باشه که دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که آن قدر می خورند که تخمه می شوند و شکمهایشان مملو می گردد. و هیچ بنده ای از خوراکی که دلش میخواهد، نمی گذرد مگر اینکه درجه ای در بهشت از برای او حاصل می شود ... حالا دیگه خود دانی ... و سوت زنان دور شد! ... بلند شدم و بشقابم رو توی یک ظرف پیرکس کوچیک خالی کردم تا بعداً اگه گرسنه م شد گرمش کنم ... (بخش_اول) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) 2 – بعد از ظهر از همیشه سبکتر بودم. لابد چون پرخوری نکرده بودم .اینقدر حالم خوش بود و سرحال بودم که اصلاً خوابم نمی اومد. نمیدونم این وقت روز که همه در حال چرت عصرگاهی هستن، اینهمه انرژی از کجا در وجودم جمع شده بود. نمیدونم چی شد که به ذهنم رسید پارچه های دستمالی که از شمال خریده بودیم رو  آماده کنم. نشستم و اونها رو برش زدم و دورشون رو دوختم. بعد قشنگ توی کشو دستمالهای آشپرخونه چیدمشون و کلی کیف کردم. اما این حال خوش تنها جایزه ام نبود، پارت 2 جایزه ام  شب اتفاق افتاد. وقتی که همسرخان رفت از توی کشوی دستمالها، حوله برداره،  اونها رو دید و با حیرت به من نگاه کرد و گفت: هیچی نگفتم، تا دستمالها همینطور ندوخته بمونن، دم عید سال دیگه کلی بخندیم! بعد نگاهش رو به من دوخت. در نگاه همیشه جدیش، یه جور شادی عمیق موج میزد. انگار یه ردی از یک گمشده پیدا کرده باشه ... و بهم گفت : تو مطمئنی که خودتی؟!! ... وقتی رفت من دوباره به انگشترم نگاه کردم و در دلم گفتم: الحمد لله الذی صدقنا وعده ... * در این یک روز لحظات زیادی برام پیش اومد که لحظه های تصمیم بود : بخندم، یا اخم کنم؟ ... غر بزنم، یا با شادی بلند بشم، ... از زیر کار در برم، یا کار رو کامل و با اتقان انجام بدم  ... فلان حرف رو بزنم یا نزنم ... اما از بین همه اونها، فقط این دو موردی که گفتم بودن که نتیجه شون رو سریع دیدم ... این خیلی مهمه که یادمون نره، زندگی سریال کلید اسرار نیست که توقع داشته باشیم هر کار خوبی که میکنیم، بلافاصله نتیجه بده. تکلیف ما معلومه: نباید اجازه بدیم خدا ما رو در حالتی، یا در حال انجام کاری ببینه که دوست نداره، فقط همین! بزرگترین پاداش ما همون حس خوبیه که در نتیجه انجام این کار در وجودمون جاری میشه و دیگه بقیه ش به ما مربوط نیست. باز هم به قول حافظ : تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن    که خواجه خود روش بنده پروری داند و چقدر هم خوب می داند ... یکی از اسامی خداوند: کریم العفو هست. یعنی کسی که از شدت کرم و بخشندگی، گاهی اوقات که کسی از گناهانش توبه میکنه، نه تنها میبخشدش، بلکه اول تمام اون گناهان رو به حسنه تبدیل و بعد نامه اعمال آدم رو آپدیت میکنه ! ...  تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ... * شب برای کرم زدن به دستهام، انگشتر جادوئیم رو از دستم در آوردم، اما قبل از این که بذارمش روی دراور، با تمام عشق و سپاسی که توی قلبم نسبت به کسی که اون انگشتر نقش لینک بین من و او رو بازی میکرد موج میزد، بوسیدمش ... تمام مدت انجام مراسم "کِرِم مالون" شبانه، به اون انگشتر فکر میکردم و  این که ای کاش خدا که میدونه ما تا این حد فراموشکاریم، بهمون واجب میکرد از لحظه ای که به سن تکلیف میرسیم، یک انگشتر به انگشت دست راستمون - که باهاش کارهامون رو انجام میدیم - بکنیم تا هروقت خواستیم کاری بکنیم، نگاهمون بهش بیفته و یک لحظه تامل کنیم، که آیا خدا این کاری که میخوام انجام بدم رو دوست داره؟ ... درست مثل حلقه ازدواج که آدم هر وقت میبیندش یادش می افته که به یک نفر بله گفته، و باید مسئولیت این بله رو بپذیره و بهش وفادار باشه ... اون انگشتر هم یاد ما می انداره که یک روز – یعنی روز الست – به کسی که ما رو خلق کرد، بلی گفتیم و اقرار کردیم که اون خدای ماست. اون صاحب اختیار ماست و اونه که تعیین میکنه چه کاری درسته و چه کاری نادرست. و این که بهش قول دادیم که تمام سعیمون رو بکنیم که اون رو از خودمون راضی نگه داریم، نه هیچکس دیگه رو ... و أَشهدهم علي أَنفسهم: أَلست بربّكم؟ قالوا بلي شهدنا ... هنوز چند لحظه هم نگذشته بود که جوابم رو گرفتم. داشتم کِرمهام رو توی طبقه کمد میچیدم، که یهو از چیزی که به ذهنم رسید مبهوت موندم ! ... بعله، چنین انگشتری وجود داره : انگشتر عقیق ! مگه نه این که اصلاً یکی از 5 نشانه مومن به دست داشتن انگشتر عقیق هست؟ ... مگه نه این که باید اون رو به دست راست بکنیم؟ همون دستی که آدم معمولا کارهاش رو با اون انجام میده ... حتی پیامبر مهربانیها (ص) فرموده اند: انگشتر عقیق در انگشت کنید، که آن اول کوهی است که اقرار کرده است به یگانگی خدا و به پیغمبری من و به امامت علی . یعنی انگشتری که قراره ما رو یاد قولمون به خدا بندازه، باید جنسش از کوهی باشه که خودش شاگرد اول کوهها در این اقراره! (بخش_دوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش سوم) امامان مهربون ما همه چیز رو به ما گفته اند. هم راه رو بهمون نشون داده اند، و هم راهکار رو ...  من فکر میکنم اونها این انگشتر رو مستحب موکد اعلام کردند و بعنوان علامت ما شیعه ها قرار دادند تا مدام - چه توی دست خودمون و چه توی دست دیگرانی که در روز باهاشون سر و کار داریم - چشممون بهش بیفته و عهدمون با خدا رو بهمون یادآوری کنه ... اونجا که فرموده اند:  حضرت رسول (صلی الله علیه و آله ) انگشتر را دردست راست می کردند و این علامتی است برای شیعیان ما که به این علامت ایشان را می شناسند. و به محافظت کردن در وقت نمازهای پنجگانه و ...   اما من انگشتر عقیق ندارم ! ... هیچوقت نداشته ام. نمیدونم چرا؟ شاید چون توی خانواده مون بی کلاسی بوده و چشمم به دیدنش عادت نداشته ... اما راستش اصلاً حس خوبی هم نسبت بهش نداشتم. چون میدیدم دیگه هر کسی داره ازش استفاده میکنه و نشونه ایمان به حساب نمیاد! ... همسرخان هم نداره، و من اتفاقاً خوشحال بودم که ه مسرم از اون مومنهای "انگشتر عقیقی" نیست! نیت کردم تا تابستون از همین انگشتری که الان دارم استفاده کنم. و اگه خدا قسمت کرد و امام رئوف (علیه السلام ) بهمون اجازه پابوسی داد، و اگه تا اون موقع مثل یک دختر خوب به عهدم با خدا عمل کردم، بعنوان جایزه از بهشت یک انگشتر عقیق برای خودم بخرم . و یکی هم ... یکی هم ... برای کسی که امیدوارم تا اون موقع همسر جان شده باشه ...   * بچه ها به جان خودم از صبح دارم کامنت جواب میدم، ولی تازه تونستم تا پست "شاه کلید" رو کامل کنم. دوست ندارم از کامنتهای به این ارزشمندی سرسری بگذرم. دوست دارم یکی یکی بخونمشون، ازشون انرژی بگیرم و بعد بهشون جواب بدم. حتی اگه یه جواب کوتاه باشه. برای همین خواهش میکنم اگه جوابتون دیر شد ازم دلخور نشید. * و یه چیز دیگه. من کانکشنم dial up هست، که همه تون میدونید تا چه حد کنده. به خاطر مراعات خانوم خانوما و سن بحرانی نوجوونیش نمیخوایم استفاده از اینترنت زیااااااد بهش مزه کنه. در همین حد که بتونه تحقیق های مدرسه ش و استفاده های معمول رو انجام بده کفایت میکنه. برای همین باز کردن ایمیل و جواب دادن بهش واقعاً برام کار سختیه. دوستان عزیزی که ازم سوالی میکنن که جوابش خصوصیه خواهشاً یا یه آدرس وبلاگ بذارن تا بیام همونجا جوابشون رو بدم، یا اگه وبلاگ ندارن خودشون یک اسمی رو معلوم کنن که من به اون اسم توی کامنت دونی اینجا جوابشون رو بدم که هم جوابشون رو بگیرن و هم هویتشون محفوظ بمونه. (بخش_سوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ ❓Q & A ✅ سلام. این مدت کامنتهایی داشتم که به توصیه های مهتابی، یا رفتار توام با کرامت با همسرها نقدهایی وارد کرده بودن. البته من مدعی نیستم هرچی که میگم درسته. بارها گفته ام که من خودم هم دارم سعی میکنم راه رو پیدا کنم. اما از نشونه های امیدبخشی که توی زندگیم میبینم، حس میکنم توی مسیر درستی قرار گرفته ام. داشتم به کامنتهای لاله جان و زینب جان توی پست قبل جواب میدادم، که چون طولانی شد، گفتم شاید بهتر باشه اینجا بذارم و همه بینن. پیشاپیش از این دوتا دوست خوب و لطفی که بهم داشتن ممنونم.  زینب جان: من هم اولها که به همسرداری به عنوان یک جهاد نگاه نمیکردم، نطرم مثل شما بود. این که یک زن زیباییهای دیگه ای هم داره که باید اونها برای همسرش اصل باشن، و زیباییهای فیزیکی در رتبه دوم اهمیته و یه جورایی نمک قضیه محسوب میشه. و اصولاً باید رابطه انسانها با هم اونقدر " متعالی" باشه که این چیزها توی اولویت نباشن . اینکه باید فرصت زندگی رو صرف کارهای مهمتری کرد، تا دلبری از شوهر! ... این که اگه آدم شوهرش رو بدعادت کنه، دیگه نمیشه جمعش کرد و هی باید مدل به مدل قیافه عوض کنه! و ... اما بعد فهمیدم که نه. زیبایی واقعاً تاثیرگذاره و حتی مثلاً توی انتخاب امام جماعت میگن اگه دو نفر از نظر عدالت و تقوی و سایر شرایط دقیقا مثل هم بودند، باید اونی انتخاب بشه که زیباتره! ... من نمیخوام روی علت این حکم بحث کنم و اصلاً سوادش رو هم ندارم. فقط میدونم بشر چه بخواد و چه نخواد، عقلش به چشمشه و زیبایی رو دوست داره. حالا دیگه خصوصا درباره مردها که فطرتا زیبایی زن براشون جذابیت داره، ماجرا خیلی مهمتر میشه. حتی اگه مردهای خیلی آرمانی باشن و با عقل یا ایمانشون ظاهراً مهارش کنن. اصلاً زیبایی و زینت در این جهاد یکی از اصلی ترین سلاحهای زن محسوب میشه و برای همین هم توی دستورات دینی روش خیلی تاکید شده. تا جایی که گفته شده یکی از حقوق مرد به گردن همسرش اینه که زن خودش رو براش زینت کنه ... اما قبول دارم این زینت کاملاً سلیقه ایه و باید زن با هوش فطری (که خدا دقیقا به همین دلیل بهش داده) بفهمه که شوهرش چه چیزهایی رو زینت به حساب میاره و ازشون خوشش میاد و سعی کنه اونها رو روی خودش پیاده کنه. مثلاً من خودم در پی پاره شدن اون دمپایی روفرشی مذکور، در پی فرصت بودم که یکی دیگه بخرم. توی این سفر شمال که همسرخان مهربون شده بود بهم پیشنهاد کرد که با هم به چندتا از این مرکز تجاریهای شیکان که مدتیه توی نواحی توریستی شمال زیاد شده، بریم. خیلی دلش میخواست از اونجاها برام چیز میز بخره. من هم گفتم از فرصت استفاده کنم و یه صندل شیک، با سلیقه خودش بخرم که دیگه همه جوره خوش به حالش بشه!  اما دست روی هرکدوم میذاشتم، میگفت چرا اینقدر پاشنه بلند؟ اینطوری که نیمتونی راه بری! ... چندتاییشون واقعاً قشنگ بود، و اگه به خودم بود بدون تامل میخریدمشون. اما وقتی دیدم اون حس خوبی نداره، صرف نظر کردم. بالاخره هم اون چیزی که باب طبعش باشه پیدا نشد و همه چیز خریدیم، الا صندل! ... بعدش با خودم فکر کردم و دیدم از دو حال خارج نیست: یا واقعاً اونها رو دوست داشته، اما از بس من پاشنه تخت پوشیده ام، نمیتونه باور کنه از پس اینهمه شیکی بر بیام. و بعد از دو روز صندلها به درون کمد تبعید میشن و پول بی زبون هدر میره! ... یا اینکه اصلاً کلاً حس خوبی با ایییییینهمه پاشنه، اونهم توی خونه نداره! ... تصمیم گرفتم آروم آروم جلو برم. با یه صندل شیک پاشنه ۳سانت شروع کنم، تا ببینه من هم میتونم شیک باشم و بعد آروم آروم زیادش کنم. توصیه های مهتابی، وحی مُنزَل نیست. یک سری ایده ی کلیه که هر کس باید اونها رو با شرایط زندگی و سلیقه همسر خودش تطبیق بده. * یه مطلب مهم دیگه که ما باید بهش دقت کنیم تعادل هست ... همون خیر الامور اوسطها! ... خدا حتی وقتی از کار خوبی به عظمت صدقه دادن هم صحبت میکنه، آخرش تذکر میده که نباید تعادل رو از دست بدیم: و لا تجعل یدک مغلوله علی عنقک، و لا تبسطها کل البسط.  ... یعنی به قول خودمون نه اونقدر خسیس باش که آب از دستت نچکه، و نه اونقدر ولخرج که دیگه چیزی برای خودت باقی نمونه. میانه رو باش! 🅾 (پ.ن: دوستان عزیز در تدابیر مربوط به زیبایی، سلامت را هم حتما لحاظ کنید. بدن ما امانتی است از جانب خدا. پس دمپایی پاشنه بلند برای مدت طولانی اگر پوشیده بشه باعث مشکلات ستون فقرات و اسکلتی میشه. راههای کسب زیبایی بسیار زیاد است و جمع آن با سلامت هم ممکن!) (بخش_اول) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) من واقعاً نمیتونم بفهمم که چرا ما نمیتونیم متعادل فکر کنیم. تا اسم زیبایی میاد حواسمون میره سراغ دو سر طیف: یا ژولیده ، یا مانکن!  ... زیبایی و آراستگی که ما ازش حرف میزنیم، بودن در بهترین حالت خودمونه. نه اینکه یه پامون توی آرایشگاه باشه و یه پامون توی بوتیک لباس! و از ابعاد دیگه وجودمون غافل بشیم ... و نه این که دیگه هَپَلی و ژولی پولی باشیم! و اصلاً توی خود توصیه های مهتابی هم بود که مردها از آرایش سنگین خوششون نمیاد. از اینکه آدم دیگه خیلی هم سخت بگیره، اذیت میشن ... یه آرایش ملایم + آراسته بودن سر و وضع ما براشون خیلی دلنشین تره. * اما درباره وقتی که زن زیباییش رو از دست داد، باید بگم به اعتقاد من، اگه اون وقتی که موقعشه، زن وظایفش رو درست انجام بده و قلب و مرد رو تسخیر کنه، شک نکن که مرد نمیتونه به بهانه از دست دادن زیبایی یا زایمان و مریضی و ... ولش کنه. خاطرات اون روزها و لحظه های زیبای با هم بودن این اجازه رو بهش نمیده ... و البته حساب انسانهای بیمار دل که هر کاری هم بکنی باز هم آدم بشو نیستن، از این ماجرا سواست.  از اینکه با این دقت نظر همراهمی ممنونم. *  لاله جان: معلومه این مدت خییییلی اذیت شده ای. اما من فکر میکنم ما نباید " وارستگی" رو با " وارفتگی" اشتباه بگیریم ... در خطبه همام یکی از صفات متقین زیرکی اونهاست " المومن الکیس و الفطن" ... اما مشکل اینجاست که ما یاد نگرفته ایم جنبه های مختلف شخصیتمون رو جوری مدیریت کنیم که تعادل رعایت بشه. همسرخان هم همینطوره. راستش به نظرم بیشتر مردها همینطورن. توی اون دوره ای که من از دین دور شده بودم و کلاً بهش بی توجه بودم و حساب عاطفی خودم رو ازش سوا کرده بودم، توجهش به من بیشتر شده بود و یه جورایی دست و پاش رو جمع کرده بود! ... من واقعاً در اون دوره حس میکردم دیگه هیچ نیازی به وجود همچین آدمی توی زندگیم ندارم و شک نکن که اگه بچه نداشتم، ثانیه ای تحمل نمیکردم. اما این فقط ظاهر ماجراست. موضوع این بود که من در ظاهر هارت و پورت میکردم، اما در اصل به هیچ جا وصل نبودم. به ظاهر وانمود میکردم ازش نمی ترسم، شاید هم واقعاً  از اون نمیترسیدم، اما ته دلم پر از ترسها و نگرانیهای جورواجور بود ... اما وقتی آدم دلش رو به خدا تکیه میده و به خاطر اون کار میکنه، دیگه خیالش راحته که یه پشتوانه محکم داره. آدمهایی مثل من و تو که برای خودمون شخصیت مستقل و تواییهای ذهنی نسبتا خوبی داریم، نمیتونیم به این سادگی بپذیریم که برای آدمی مثل خودمون، خودمون رو به زحمت بندازیم و آرایش کنیم و روی رابطه مون وقت بذاریم ... اصلاً نوع تربیتی که شده ایم هم بهمون القا میکنه که آرایش و دلبری و اینطور کارها، مال زنهائیه که چیز دیگه ای در چنته ندارند، و مجبورن از این نقطه ضعف مردها استفاده کنن و کارشون رو پیش ببرن. اما وقتی طرف حسابمون خداست، وقتی تمیز و مرتبیم به خاطر او، برای همسرمون آرایش میکنیم، چون خدا دوست داره آدم برای همسرش "تبرج" داشته باشه، بهش لبخند میزنیم، چون لبخند زدن ( مخصوصاً به همسر) خودش حسنه ست و ... از چند طرف سود میبریم: - هم دلمون محکمه که برای کسی کار میکنیم که ارزشش رو داره و با کسی معامله میکنیم که بیشتر از خودمون به فکر ماست. - هم مسلماً این قدرت روحی ناشی از این اطمینان ناخودآگاه اثر وضعی خودش رو روی همسرمون میذاره. چون آدمها خوب میتونن حس کنن که اگه یکی کاری براشون میکنه از سر قدرته یا از روی بیچارگی نیاز به توجه ... -  هم این که بالاخره همسرمون یه مَرده، و اون آرایش و دلبری و ... چه بخواد و چه نخواد بالاخره تاثیر خودش رو روش میذاره و دلش رو متوجه ما میکنه ... - و این که ما چون پشتمون محکمه و از محبت الهی سیراب هستیم، کمبود محبت نداریم که با یه عزیزم گفتنش، خودمون رو ول کنیم و بیفتیم زیر دست و پاش ... بلکه محبتش رو با محبتی متناسب جواب میدیم و همه چیز به زیبایی، روال عادی خودش رو طی میکنه و همه این وسط به اندازه و متناسب ارضا میشن.   من درست بودن این مطلب رو دارم به وضوح میبینم. هرچی قدرت روحی من بیشتر میشه، همسرخان ناخودآگاه بیشتر برای شخصیتم احترام قائل میشه، با این که در ظاهر هیچ بی توجهی هم بهش نکرده ام. و تازه حتی قرائن حاکی از اینه که من بیشتر از قبل دارم برای خونه و زندگیم وقت میذارم. البته این توی زندگی منه. شاید شرایط زندگی شما طوری باشه که نیاز باشه یه الِمِان های دیگه ای رو هم لحاظ کنی. برای همین هم همسرداری یه جهاده. چون واقعاً کار مشکلیه. یه پروژه تمام عیار که لازمه همه جوره فکر کنی و براش وقت بذاری. ممنون که اینجا رو محرم خودت دونستی و باهامون درد دل کردی. (بخش_دوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ 🌤این دهان بستی ، دهانی باز شد... این چند روز که سعی کرده بودم حواسم به رفتارهام باشه و مراقب باشم که مبادا خدا من رو در حال انجام کاری ببینه که دوست نداره، به یک نتیجه تلخ، ولی بسیار مهم رسیدم : این که انجام کارها برام خیلی سخت تره، تا مراعات مسائل. یعنی برام راحتتره که دروغ نگم، غیبت نکنم، لبخند بزنم و ... اما وقتی پای کارهای عملی میاد وسط، کم میارم. مثلاً وقتی قراره خونه رو مرتب کنم، یا برای بچه ها وقت بذارم و باهاشون با حوصله برخورد کنم و ... کار برام سخت میشه و باید کلی به نفسم علبه کنم تا موفق بشم انجامشون بدم. فکر کنم برای همین هم هست که در قران همیشه آمنوا با عملوا الصالحات ترکیب شده ... یعنی سوای این که توی ذهنمون به خدا ایمان داریم و میدونیم باید فقط به حرف اون گوش بدیم، مهم اینه که مرد عمل  هم باشیم. و در این میون میدونین چی از همه برام سخت تره؟ ... اگه بگم باورتون نمیشه ... شرمنده ام، ولی باید اعتراف کنم که سخت ترین کار برام اینه که جلوی خوردنم رو بگیرم! این کار از هر چیزی برام سخت تره. با وجود اووووونهمه چیزهایی که در مذمت خوردن زیاد میدونم. با وجود اینهمه چیزهایی که از ضررهای چاقی میدونم. با این که میدونم یکی از مهمترین سلاحهای من در این جهاد، زیبایی ظاهری هست و این وسط زیبایی اندام نقش خیلی مهمی داره. با این که میدونم چاقی تا چه حد اعتماد به نفس آدم رو کم میکنه و چقدر تاثیرات منفی در روحیه آدم داره ... با این که میدونم چاقی باعث یک عالمه بیماری میشه و از این نظر، ضرر زدن به نفس هست و حرام محسوب میشه، و هزار چیز دیگه ... اما بازهم برام سخته و به زور جلوی خودم رو میگیرم. خیییییلی به زور! از وقتی یادم هست تپلی بودم. نه این که بخوام بیخودی مظلوم نمایی کنم و بگم استعداد چاقی دارم و آب هم که میخورم چاق میشم، نه!  واقعاً علتش پرخوریه ... چون واقعاً هر وقت به هر دلیلی خوردنم رو مدیریت میکنم، خیلی سریع وزنم میاد پایین. من دوبار تجربه موفق کاهش وزن دارم. یک بار برای عروسیم خودم رو از ۷۵ به ۶۳ کیلو رسوندم و یک بار دیگه هم قبل از بارداری دومم که وزنم به ۸۶ کیلو رسیده بود و دکتر اجازه باردار شدن رو بهم نمیداد، زیر نظر متخصص تغذیه رژیم گرفتم و خودم رو به ۶۵ کیلو رسوندم ... مشکل من اراده نیست، بلکه تلقی اشنباه من ار مقوله ای به نام غذاست! ...این که نگاه من به غذا فقط وسیله ای برای سد جوع نیست، بلکه چیزیه که حقیقتاً ازش لذت میبرم. برای همین هم آشپزیم خوبه. چون حقیقتاً مزه ها رو دوست دارم و مثل یانگوم با تمام وجودم آشپزی میکنم ... اصلاً از همون اول که میخوام غذا درست کردن رو شروع کنم، از تجسم اون غذا دهنم آب می افته. اما دیروز به چند حدیث برخوردم که بسیار بسیار هشدار دهنده بود و نشون میداد این مقوله شکم پرستی چیزیه که نباید به این سادگی ازش گذشت، چون میتونه تمااااااااام زحمات تقوایی آدم رو به باد بده. چطوری؟ ... عرض میکنم خدمتتون! مگه نه این که یکی هدفهای ما از تقوا، رسیدن به اون هدایت درونی هست؟ ... اینکه موفق بشیم به یک درک والاتری از زندگی برسیم و بتونیم بهتر و زیباتر زندگی کنیم؟ ... ولی متاسفانه پر بودن شکم باعث میشه دیگه جایی برای ظهور اون هدایت درونی در وجودمون باقی نمونه ... همونطور که پیامبر (صلی الله علیه و آله )، بدون هیچ رودربایستی و خیلی صریح فرموده اند: اسرار ملکوت آسمانها داخل نمی شود در دل کسی که شکم او پر باشد  … و در جایی دیگر میفرمایند : خود را به طور کامل سیر نکنید ، زیرا نور معرفت در قلبهای شما خاموش میگردد. و این که : نور حکمت، گرسنگي است و دور شدن از خدا، سيري ... پس سير نباشيد که نور معرفت در دل هايتان مي فسرد و خاموش مي شود. و این که : دلهای خود را با بسیار خوردن و آشامیدن، نمیرانید.  به درستی که دل مانند زرع است که چون بسیار آب داده شود، می میرد.   یعنی سوای اینکه ما با مراعات تقوی باید کاری کینم که امواج هدایت الهی به سمتمون بیاد، باید گیرنده خوبی هم باشیم. دقیقا مثل امواج رادیویی موجود در هوا، که اگه گیرنده مناسبی مثل رادیو یا تلویزیون وجود نداشته باشه، هیچوقت دریافت نمیشن و نمیشه ازشون استفاده کرد. همون که همه مون شنیده ایم که : اندرون از طعام خالی دار          تا در آن نور معرفت بینی یا به قول مولانا: این دهان بستی، دهانی باز شد       تا خورنده ی لقمه های راز شد لب فرو بند از طعام و از شراب       سوی خوان آسمانی کن شتاب گر تو این انبان، ز نان خالی کنی          پر ز گوهرهای اجلالی کنی   (بخش_اول) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) حتی یکی از وقتهایی که توی قرآن از اون قدرت تشخیص درونی به اسم فرقان صحبت میشه، وقتی هست که پای ماه مبارک رمضان و وجوب روزه در میونه . یعنی بین گرسنگی و رسیدن به اون قدرت بی نظیر درونی و فرقان، یک رابطه مستقیم وجود داره: شهر رمضان الذی انزل فیه القران. هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان. فمن شهد منکم الشهر فلیصمه ... ماه رمضان ماهی ست که قرآن در آن نازل شده است، برای هدایت بشر و برای به دست آوردن قدرت تشخیص حق از باطل. پس هرکدام از شما به این ماه رسید، باید در آن روزه بگیرد.. شگفت انگیزه، نه؟ دائو دِ جینگ هم تعبیر جالبی از این قضیه داره. میگه: "سی پَرّه به هم متصل می‌شوند و چرخی را می‌سازند. اما فضای خالی درون چرخ است که امکان اتصال آن را به ارابه می‌دهد ... جامی از سفال بسازید. اما اگر فضای خالی داخل سفال نباشد، جام به کاری نمی‌آید ... اتاق بدون فضای خالی و در و پنجره قابل استفاده نیست ... می‌توان شی‌ای ساخت، اما بیشتر اوقات فضای خالی درون شیء است که آن را مفید می‌کند." با یک بررسی مختصر به این نتیجه رسیدم که این موضوع اصلاً شوخی بردار نیست. تا جایی که گفته شده که پیامبر صلی الله علیه و آله در تمام مدت زندگی، هیچگاه ، تکرار میکنم هیچگاه به طور کامل سیر نشدند. دقت کردید؟  هیچگاه !... یعنی بین سیری و تعالی روح آنچنان نسبت عکس برقراره، که متعالی ترین انسان روی زمین هرگز، حتی یک بار هم یک شکم سیر غذا نخورده ... یعنی کسی که مطمئنیم محبوبترین موجود روی زمین برای خداست، و در نتیجه بیشترین لیاقت رو برای استفاده از نعمتهای الهی داره، کمترین استفاده رو از نعمتهای خورد و خوراکی جهان کرده! ... واقعاً عجیب نیست؟ اصلاً این مقوله کم خوردن اونقدر مهمه که کار به اونجا رسیده که حتی نفس سیر نبودن، برای خودش عبادت محسوب میشه : پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده اند: جهاد کنید با نفسهای خود به گرسنگی و تشنگی ... پس به درستی که اجر و ثواب آن مثل اجر کسی است که در راه خدا جهاد کند. و عملی نزد خدا محبوب تر از گرسنگی و تشنگی نیست. و بعد راهنماییمون کرده اند که : آدمی هیچ ظرفی را بدتر از شکم خود پر نکرده است، برای آدمیزاد چند لقمه ی ناچیزی که او را سر پا نگاه دارد کافی است ... و اگر بدان مقدار بسنده نکرد، پس یک سوم از شکم خود را برای غذا، و یک سوم را برای نوشیدنی ها و یک سوم دیگر را برای تنفس اختصاص دهد.   حالا جالب اینه که حتی اگه بخوایم ملاک رو همین جهاد همسرداری قرار بدیم و هدفمون فتح قلب همسرمون باشه هم، باید مراقب غذا خوردنمون باشیم. یادتون هست توی توصیه های مهتابی یک مورد درباره کم غذا خوردن و دولپی نخوردن بود؟ ... شاید براتون جالب باشه که حضرت علی علیه السلام دقیقا در این باره راهنماییمون کرده و فرموده اند : عيسي علیه السلام به شهري رسيد که مرد و زني فرياد مي کردند و با هم نزاع داشتند. حضرت علّت را پرسيد. مرد گفت: اين زن من صالحه است و عيبي ندارد، اما ديگر او را دوست ندارم چون رويش کهنه و بي طراوات شده است. حضرت به آن زن فرمود: آيا مي خواهي رويت تازه و با طراوت شود؟ گفت: آري! حضرت فرمود: طعام زياد مخور و سير مشو؛ زيرا طعام زياد معده را به جوش مي آورد.  زن چنين کرد و بعد از مدّتي به حال اوّل بازگشت و محبوب شوهر شد.   آهای خانوم رضوان! دین دلبخواهی نیست که بگی این کار رو دوست دارم، و اون یکی رو دوست ندارم ... توی کار دین، نومنُ بِبَعض و نَکفرُ بِبَعض نداریم! ... چون دین یک پَک هست، که هر قسمتش مکمل قسمت دیگه ست. اگه درست و کامل مراعاتش نکنی، نمیتونی توقع داشته باشی تلاشهات اونطور که باید نتیجه بده ... درست مثل مورچه ها که هرکدوم از یک طرف دونه رو میکشن و زحمتهای همدیگه رو خنثی میکنن، و در نتیجه برآیند نیروهاشون به اون سختی اونها رو به سمت جلو می بره ! ... هر یک لقمه اضافی، هزار قدم تو رو از اونچه با اینهمه زحمت دنبالشی دور میکنه ... ببین آیا ارزشش رو داره؟ ... واقعاً ارزشش رو داره؟ ... * بچه ها پارت ۲ توصیه های مهتابی تقریباً آماده ست، اما دلم نیومد امروز که شبش عزادار حضرت مادر سلام الله علیها هستیم اونها رو بذارم و فکرمون درگیرشون بشه ... به امید خدا روز دوشنبه براتون میذارمشون ... به امید این که این ادبمون به حضرت مادر سلام الله علیها باعث بشه اون توصیه ها برای زندگیهامون پربرکت تر باشن.   ** غروب نوشت: دارد دل و دین می برد از شهر، شمیمی  افتاده نخ چادر او دست نسیمی ... و بالاخره غروب شد و آغاز حکایت ما و اندوه حضرت مادر سلام الله علیها ... امشب همه، هر کجا که هستیم برای هم دعا کنیم ... و از خود حضرتش بخواهیم، هرآنچه نیاز است برای زیستنی که شایسته لبخند اوست ... (بخش_دوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @hamsardari_eslami
حواسمون باشه به تازه مامانا استرس ندیم❤️🌿 @hamsardari_eslami
🔵 این کار رو میکنی، اینکارو نمیکنی: ❌اون از اوضاع غذا خوردنت، اون از کارت، اون از... با این کار همسرتان را گیج می کنید که کدام کارش شما را آزار داده است. 👈یاد بگیرید دقیقا روی که شما را کرده تمرکز کنید، اگر از اینکه شوهرتان جوراب های کثیفش را در راهرو انداخته دلخورید به او نگوييد تو همیشه همینجوری هستی، باشید و از کلی گویی کنید. این راه بهتری برای رسیدن به یک زندگی سالم و موفق است. مردها نیش و کنایه و جزییات را متوجه نمیشوند. ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
👈خانم هایی که بچه دارن، 🔵 حواسشون باشه یه خانم با سیاست هیچ وقت جلوي بچه به پدر بچه بي احترامي نمي کنه. ❌اينجوري کم ترين ضررش اينه که به خودش اجازه ميده که يه وقتي به باباش بي احترامي کنه. ضرر اصليش اينه که همسرتون اون احساس قدرتي که به عنوان پدر خانواده توي خونه بايد داشته باشه رو از دست ميده. فکر ميکنه که شما بچه رو به اون ترجيح ميدين. هميشه مخصوصا جلو بچه ها بهش بگین: "شما بهترین بابای دنیایی... ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸🍃~~~~ @hamsardari_eslami
محققان دریافتن  خوشحالی و شادی مسری است و بر اطرافیان نیز تأثیر می‌گذارد. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 وقتی بوی سبزی تازه تو خونه میپیچه، یعنی زندگی جریان داره.... @hamsardari_eslami
سلام صبح قشنگتون بخیر نذر محبت میدونی چیه؟ بدون توقع بدون اخم بدون انتظار بدون خشم بدون عصبانیت محبت کن به همسرت ، به بچه هات و اثرشو میبینی تو زندگیت نذر کن برای رضای خدا به خلقش که نزدیک ترین افراد به تو در این دنیا هستن بدون حساب کتاب محبت کنی حتی اگه دلخوری ازشون . خلل پذیر بود هر بنا که می بینی مگر🌿 بنای محبت که خالی از خلل است🌸 @hamsardari_eslami