Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #قسمـت100 ابوجعفر بعد ادامه دادند: اين اســير ســه روز است كه مشــغول
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#قسمـت101
دوست
خيلی بیتاب بود. ناراحتی در چهرهاش موج ميزد. پرسيدم: چيزی شده!؟
ابراهيــم با ناراحتی گفت: ديشــب با بچههــا رفته بوديم شناســائی، تو راه
[1] رفت روی مين و
برگشــت، درست در كنار مواضع دشمن، ماشاءالله عزيزی
شهيد شد. عراقيها تيراندازی كردند. ما هم مجبور شديم برگرديم.
تازه علت ناراحتیاش را فهميدم. هوا كه تاريك شد ابراهيم حركت كرد،
نيمه های شب هم برگشت، خوشحال و سرحال!
مرتب فرياد ميزد؛ امدادگر... امدادگر... سريع بيا، ماشاءالله زنده است!
بچه ها خوشــحال بودند، ماشــاءالله را ســوار آمبوالانس كرديم. اما ابراهيم
گوشهای نشسته بود به فكر!
كنارش نشستم. با تعجب پرسيدم: تو چه فكری!؟
مكثی كرد و گفت: ماشاءالله وسط ميدان مين افتاد، نزديك سنگر عراقيها.
اما وقتی به سراغش رفتم آنجا نبود.
كمی عقب تر پيدايش كردم، دور از ديد دشمن. در مكانی امن!
نشسته بود منتظر من.
٭٭٭
خون زيادی از پای من رفته بود. بی حس شــده بــودم. عراقيها اما مطمئن
---------------------
1 -(جانباز سرافراز ماشاءالله عزيزی از معلمين با اخلاص وباتقوای گيلان)
غرب بود كه شرح مفصل ماجرای جانبازی او در کتاب وصال توسط گروه شهيد هادی منتشر شد.
راوی: مصطفی هرندی
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism