Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت106 فقط برای خدا: رفته بودم ديدن دوستم. او در عملياتی در منطق
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت107
فقط برای خدا
گفت: سيد چی بگم؟! بعد مكثی كرد و با آرامش ادامه داد: من دست خالی
میآمدم عقب. ايشان در گوشهای افتاده بود. پشت سر من هم کسی نبود. من
تقريبًا آخرين نفر بودم. درآن تاريکی خونريزی پايش را با بند پوتين بستم و
حركت كرديم. در راه به من ميگفت سيد، من هم فهميدم که بايد از رفقای
شما باشد. برای همين چيزی نگفتم. تا رسيديم به بچههای امدادگر.
بعد از آن ابراهيم از دست من خيلی عصبانی شد. چند روزی با من حرف نميزد!
علتش را ميدانستم. او هميشه ميگفت كاری كه برای خداست، گفتن ندارد.
٭٭٭
به همراه گروه شناسائی وارد مواضع دشمن شديم. مشغول شناسائی بوديم
که ناگهان متوجه حضور يک گله گوسفند شديم.
چوپان گله جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسيد: شما سربازهای خمينی هستيد!؟
ابراهيم جلو آمد و گفت: ما بندههای خدا هستيم.
بعد پرسيد: پيرمرد توی اين دشت و کوه چه ميکنی؟! گفت: زندگی ميکنم.
دوباره پرسيد: پيرمرد مشکلی نداری؟!
پيرمرد لبخندی زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اينجا ميرفتم.
ابراهيم به سراغ وسايل تداركات رفت. يک جعبه خرما و تعدادی نان و کمی هم
از آذوقه گروه را به پيرمرد داد و گفت: اينها هديه امام خمينی (رحمت الله علیه) برای شماست.
پيرمرد خيلی خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شديم.
بعضــی از بچهها به ابراهيم اعتراض کردند؛ ما يك هفته بايد در اين منطقه
باشيم. تو بيشتر آذوقه ما را به اين پيرمرد دادی!
ً معلوم نيست کار ما چند روز طول بکشد. در ثانی مطمئن باشــيد اين پيرمرد ديگر با ما دشــمنی نميکند. شما شــك نكنيد،
ابراهيم گفت: اولا كار برای
رضای خدا هميشــه جواب ميدهد. درآن شناسائی با وجود کم شدن آذوقه،
کار ما خيلی سريع انجام شد. حتی آذوقه اضافه هم آورديم.
راوی: یکی از دوستان شهید
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism