Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت119 معجزه اذان در ارتفاعات انار بوديم. هوا كاملا روشــن شــده
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت120
معجزه اذان
جواب داد: ما آمديم و خودمان را اســير كرديم. بقيه نيروها را هم فرستادم
عقب، الان تپه خاليه! دوباره با تعجب نگاهش كردم و گفتم: چرا !؟
گفت: چون نميخواستند تسليم شوند.
تعجب من بيشتر شد و گفتم: يعنی چی؟!
فرمانده عراقی به جای اينكه جواب من را بدهد پرسيد: اينالمؤذن؟!
اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: مؤذن!؟
اشك در چشمانش حلقه زد. با گلويی بغض گرفته شروع به صحبت كرد
و مترجم سريع ترجمه ميكرد:
به ما گفته بودند شــما مجوس و آتشپرستيد. به ما گفته بودند برای اسلام
به ايران حمله ميکنيم و با ايرانیها ميجنگيم. باور كنيد همه ما شيعه هستيم.
ما وقتی ميديديم فرماندهان عراقی مشــروب ميخورند و اهل نماز نيســتند
خيلی در جنگيدن با شما ترديد كرديم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده
شما را شــنيدم كه با صدای رسا و بلند اذان ميگفت، تمام بدنم لرزيد. وقتی
نام اميرالمؤمنين(علیه السلام) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت ميجنگی.
نكند مثل ماجرای كربلا ...
ديگــر گريه امان صحبت كردن به او نميداد. دقايقــی بعد ادامه داد: برای
همين تصميم گرفتم تسليم شوم و بار گناهم را سنگينتر نكنم. لذا دستور دادم
كسی شليك نكند. هوا هم كه روشن شد نيروهايم را جمع كردم و گفتم: من
ميخواهم تسليم ايرانيها شوم. هركس ميخواهد با من بيايد. اين افرادی هم
كه با من آمدهاند دوستان هم عقيده من هستند. بقيه نيروهايم رفتند عقب. البته
آن سربازی كه به سمت مؤذن شليك كرد را هم آوردم. اگر دستور بدهيد او
را میكشم. حالا خواهش ميكنم بگو مؤذن زنده است يا نه؟!
مثل آدمهای گيج و منگ به حرفهای فرمانده عراقی گوش ميكردم. هيچ
حرفی نميتوانستم بزنم، بعد از مدتی سكوت گفتم:آره، زنده است. با هم از.....
راوی: حسین الله کرم
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism