Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت182 ✨️فکه آخرین میعاد حاجی هم گفت: الان نيروها به چند سپاه تقس
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت183
فكه آخرين ميعاد
همه آماده حركت به سمت فكه بودند.
از دور ابراهيــم را ديدم. با ديدن چهره ابراهيــم دلم لرزيد. جمال زيبای او
ملكوتی شده بود!
صورتش ســفيدتر از هميشــه بود. چفيهای عربی انداخته و اوركت زيبائی
پوشــيده بود. به ســمت ما آمد و با همه بچهها دســت داد. كشيدمش كنار و
گفتم: داش ابرام خيلی نورانی شدی!
نفس عميقی كشــيد و با حســرت گفت: روزی كه بهشتی شهيد شد خيلی
ناراحت بودم. اما باخودم گفتم: خوش به حالش كه با شــهادت رفت، حيف
بود با مرگ طبيعی از دنيا بره.
اصغر وصالی، علی قربانی، قاســم تشــكری و خيلی از رفقای ما هم رفتند،
طوری شده كه توی بهشت زهرا (سلام الله علیها) بيشتر از تهران رفيق داريم.
مكثی كرد و ادامه داد: خرمشهر هم كه آزاد شد، من ميترسم جنگ تمام
بشه و شهادت را از دست بدهم، هرچند توكل ما به خداست.
بعــد نفس عميقی كشــيد وگفت: خيلی دوســت دارم شــهيد بشــم. اما،
خوشگلترين شهادت رو ميخوام!
بــا تعجب نگاهش كــردم. منتظر ادامه صحبت بودم که قطرات اشــك از
گوشه چشمش جاری شد.
ابراهيم ادامه داد: اگه جائی بمانی كه دســت احدی به تو نرســه، كسی هم
تو رو نشناســه، خودت باشی وآقا، مولا هم بياد سرت رو به دامن بگيره، اين
خوشگلترين شهادته.
گفتم: داش ابرام تو رو خدا اين طوری حرف نزن. بعد بحث را عوض كردم
و گفتم: بيا با گروه فرماندهی بريم جلو، اين طوری خيلی بهتره. هر جا هم كه
احتياج شد كمك ميكنی.
گفت: نه، من ميخوام با بسيجیها باشم.
راوی:علی نصرالله
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism