Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت209 ✨حـضــور من هم گفتم: اينها رفتند با دشــمن ها جنگيدند و نگذا
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت300
✨حضــور
ایشان پرسيد: شما از تهران آمديد!؟ باتعجب گفتم: بله چطور مگه!؟
گفت: از پلاک ماشين شما فهميدم.
بعد ادامه داد: منزل ما نزديک اســت. همه چيز هم آماده اســت. تشــريف می آوريد!؟ گفتم: خيلی ممنون ما بايد برويم.
ايشان گفت: امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد.
نميخواستم قبول كنم. خادم مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقای محمدی از مسئولين شهرداری اينجا هستند، حرفشان را قبول كن.
آنقدر خسته بودم كه قبول كردم. با هم حرکت کرديم.
شــام مفصل، بهترين پذيرايی و... انجام شــد. صبح، بعد از صبحانه مشغول خداحافظی شديم.
آقای محمدی گفت: ميتوانم علت حضورتان را در اين شهر بپرسم!؟
گفتم: برای تكميل خاطرات يک شهيد، راهی گيلانغرب هستيم.
با تعجب گفت: من بچه گيلانغرب هستم. كدام شهيد؟!
گفتم: او را نميشناســيد، از تهران آمده بود. بعد عكسی را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم.
باتعجــب نگاه كرد وگفــت: اين كه آقا ابراهيم اســت!! من و پدرم نيروی شهيد هادی بوديم. توی عمليات ها، توی شناسايی ها با هم بوديم. در سال اول جنگ!
مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم. نميدانستم چه بگويم، بغض گلويم را گرفت. ديشــب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايی شــد. ميزبان ما هم كه از دوستان اوست!
آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را اول وقت خوانديم. شما هم...
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism