eitaa logo
Anti_liberal🚩
9.7هزار دنبال‌کننده
34.6هزار عکس
18.5هزار ویدیو
89 فایل
✨️پیشنهادات و انتقادات: @Jahadi68✨️ ✨ادمین تبادل و تبلیغات : @Sagvand_al ✨ 🛑کانالی برای سوزش برعندازان😂 🛑تحلیل جالب از اتفاقات روز دنیا👌 🛑دفاع منطقی از ایدئولوژی انقلاب🇮🇷 🛑متناسبترین واکنش به رویدادهای روز دنیا🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| #پارت51 مردها تا يك قدمی هليكوپتر جلو رفتند. شيشه طر
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| یکی از جوانها گفت: «خطری ندارد؟ آتش نگيرد؟» هاشمی گفت: «نترس. برای چی آتش بگيرد؟ زود از اينجا برويد داخل». دو جوان، يكی پس از ديگری خود را به داخل كشاندند. اول دور و بر محمـد رابا دقت نگاه كردند. كف هليكوپتر بدجوری بالا آمده بود و پـاز محمـد را گيـرانداخته بود. جوانها سعی كردند با كندن صندلی محمد را آزاد كنند. اما صـندلی محكم بود و كنده نميشد. جوانها، زيرِ بازوی محمد را گرفتند و خواستند از روی صندلی بلندش كنند، اما پای محمد بدجوری گير كرده و درد چهـره او را درهـم فرو برده بود. هاشمی كه يك چشمش به محمد و چشم ديگرش به جوانهـا بـود،داد كشيد: «چه كار ميكنيد؟ پای اين بنده خدا شكسته است! مگر نميبينيـد چـه طور درد ميكشد!» بروجردی با همه دردی كه داشت، رو به هاشمی گفت: «برادر من! چرا بـا مـردم تندی ميكنی؟» هاشمی با عصبانيت گفت: «آخر نديديد چه طور شما را ميكشيدند». محمد گفت: «اينها آمده اند كمك. دارند همه تلاششان را هم ميكنند. نبايد سرشان داد بكشی». هاشمی دست بر سر گرفت و آهسته بر پيشانيش زد و گفت: «ببخشيد. ما كه مثـل شما نيستيم كه در هر لحظه و موقعيتی بر خود مسلط باشيم و حواسمان بـه مـردم باشد. من فقط فكر شما بودم». در همان لحظه يكی از جوانها چوبی را آورد، اهرم كرد و توانست پای محمـد راآزاد كند. محمد را كف وانت يكی از روستاييان گذاشتند. خلبان و هاشـمی هـم جلو نشستند تا او را به بيمارستان برسانند. هاشمی فكر ميكرد خوش به حال اين بروجردی، آن قدر به فكر مردم است كه هميشه فكر ميكنم، در چند قدمی بهشت است 🍃 🖤 زندگینامه شهید محمد بروجردی♥️
Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت51 کردستان: سه گردان از سربازان ارتشی آنجا بودند. حدود يک گردان
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• کردستان: ضد انقلاب در شــهر حمله کرديم. ســريعتر از آنچه فکــر ميکرديم آنجا محاصره شد. بعد هم بيشتر نيروهاى ضد انقلاب را دستگير کرديم. از داخل مقر بجز مقدار زيادی مهمات، مقادير زيادی دلار و پاســپورت و شناسنامه‌های جعلی پيدا کرديم! ابراهيم همه آنها را در يک گونی ريخت و تحويل مسئول سپاه داد. مقــر دوم ضد انقلاب هم بدون درگيری تصرف شــد. شــهر، بار ديگر به دست بچه‌های انقلابی افتاد. فرمانده سربازان، پس از اين ماجرا ميگفت: اگر چند سال ديگر هم صبر ميکرديم، سربازان من جرأت چنين حامل‌های را پيدا نميکردند. اين را مديون برادر هادی و ديگر دوســتان همرزم ايشان هستيم. آنها با دوستى که با سربازها داشتند روحيه ها را بالا بردند. در آن دوره، فرماندهان بســياری از فنون نظامی و نحوه نبرد را به ابراهيم و ديگــر بچه‌ها آموزش دادند. اين كار، آنهــا را به نيروهای ورزيده ای تبديل نمودكه ثمره آن در دوران دفاع مقدس آشكار شد. ماجرای سنندج زياد طولانی نشد. هر چند در ديگر شهرهای کردستان هنوز درگيری‌های مختصری وجود داشت. ما در شــهريور 1358 به تهران برگشتيم. قاسم و چند نفر ديگر از بچه‌ها در کردستان ماندند و به نيروهای شهيد چمران ملحق شدند. ابراهيم پس از بازگشــت، از بازرســی ســازمان تربيت بدنی به آموزش و پرورش رفت. البته با درخواســت او موافقت نميشد، اما با پيگيری‌های بسيار اين کار را به نتيجه رســاند. او وارد مجموعه‌ای شد که به امثال ابراهيم بسيار نياز داشته و دارد. راوی:مهدی فریدوند زنـدگۍنامھ‌شهیـد‌ابࢪاهیم‌هادۍ💜✨ @Antiliberalism