eitaa logo
Anti_liberal🚩
7.4هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
15.7هزار ویدیو
87 فایل
✨️پیشنهادات و انتقادات: @Jahadi68✨️ ✨ادمین تبادل و تبلیغات : @mahwm21 ✨ 🛑کانالی برای سوزش برعندازان😂 🛑تحلیل جالب از اتفاقات روز دنیا👌 🛑دفاع منطقی از ایدئولوژی انقلاب🇮🇷 🛑متناسبترین واکنش به رویدادهای روز دنیا🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| #پارت53 ايزدی با خود گفت: «چرا محمد اين طوری شده؟
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| بروجردی کمی شيشه را پايين كشيد و با محبت گفت: «برادر مـن! لازم اسـت شـما اينجـا باشی. پيش اين بچه ها». پاسدار جوانی دوان دوان آمد. كار ضروري با محمد داشت. قرار شد داخل ماشين حرفش را بزند. بروجردی در را باز كرد تا پاسدار جوان سوار شود. كاوه هم كـه وضع را چنين ديد، فوری يك ماشين ديگر آماده كرد تا ماشين محمد رااسكورت كند. روی ماشين دوشكا كار گذاشته بودند. دو ماشين با هم به راه افتادند. محمد به درد و دلهای جوان پاسدار گـوش مـيداد. گهگاه هم او را به صبر در مشكلات دعوت ميكرد. ـ برادر جان، تو هنوز اول راهی! بايد طاقت داشـته باشـی. خداونـد هميشـه بـاصابرين است. نميدانی، وقتی صبر ميكنی و در زمان خودش مشكل حل شـود،چه لذتی ميبری. توكل به خدا داشته باش. هـر چـه خيـر در آن اسـت، بـه تـوميرسد. به سه راهی نقده كه رسيدند، به راننده اشاره كرد بايستد. جوان راننده ترمز كرد وكشيد كنار جاده. بروجردی به او گفت: «داوود جان، تو ديگر برگرد». ـ نه، نميشود. من با شما می آيم. هر جا كه برويد! ـ نه داوود جان، تو برو اروميه پيش جلالی. بگو آن مسئله ای كه ديروز صـحبتش را كرديم، پيگيری كند. داوود با لحن اندوهباری گفت: «آخر جلالی سفارش كرد در هيچ شرايطی از شماجدا نشوم». ـ خب، حالا من ميگويم برو اروميه. حرف مرا گوش نميكنی 🍃 🖤 زندگینامه شهید محمد بروجردی♥️
Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت53 معلم نمونه ابراهيم ميگفت: اگر قرار اســت انقلاب پايدار بما
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• معلم نمونه: يک روز مدير مدرسه راهنمائی پيش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادرآقای هادی هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگردد مدرسه! گفتم: مگه چی شده؟! کمی مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول ميداد به يکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنير بگيرد! آقای هادی نظرش اين بود که اينها بچه‌های منطقه محروم هســتند. اکثرًا سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نميفهمد. مدير ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ريختی، در صورتی که هيچ مشکلی برای نظم مدرسه پيش نيامده بود. بعد هم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداری اينجا از اين کارها را بکنی. آقای هادی از پيش ما رفت. بقيه ساعتهايش را در مدرسه ديگرى پرکرد. حالا همه بچه‌ها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدريس ايشان تعريف ميکنند. ايشان در همين مدت كم، براي بسياري از دانش آموزان بی‌بضاعت و يتيم مدرسه، وسائل تهيه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. با ابراهيم صحبت کردم. حرفهای مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايده‌ای نداشت. وقتش را جای ديگرى پر کرده بود. ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی براي اخلاق و رفتار بچه‌ها بود. دانش‌آموزان‌ هم که از پهلوانی‌ها و قهرمانی‌های معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند. درآن زمان كه اكثر بچه‌های انقلابی به ظاهرشان اهميت نميدادند ابراهيم با ظاهری آراسته وكت وشلوار به مدرسه می‌آمد. چهره زيبا و نورانی، کلامی گيرا و رفتاری صحيح، از او معلمی کامل ساخته بود. راوی: عباس هادی زنـدگۍنامھ‌شهیـد‌ابࢪاهیم‌هادۍ💜✨ @Antiliberalism