Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨❤️|| 📍[#پارت_بیست_و_پنجم] منوچهر سال شصت و هفت مسئول پادگان
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - -
✨❤️||
📍[#پارت_بیست_و_ششم]
پرسیدم: معذب نیستی؟!
گفت: نه،براے خانواده ام کار میکنم.
درس خواندن را هم شروع کرد،ثبت نام کرده بود هر سه ماه،درس یک سال را بخواند و امتحان بدهد،از اول راهنمایی شروع کرد،با هیچ درسی مشکل نداشت الا دیکته،کتاب فارسی را باز کرد و چهار پنج صفحه ورق امتحانی پر دیکته گفتم،منوچهر در بد خطی قهار بود،گفت: حالا فکر کن درس خوانده اے،با این خط بدےکه داری معلم ها نمی توانند ورقه ات را صحیح کنند.
گفت: یاد میگیرند،این را مطمئن بود، چون خودش یاد گرفته بود نامه هاے او را بخواند «وقت»را«فقط»بخواند و «موش» را «مشت» و هزار کلمهے دیگر که خودش می توانست بخواند و فرشته.
غلط ها را شمرد،شصت و هشت غلط،
گفت:رفوزه اے.
منوچهر همان طور که ورق ها را زیر و رو می کرد و غلط ها را نگاه می کرد،گفت:آن قدر می خوانم تا قبول شوم.
این را هم می دانست،منوچهر آن قدر کله شق بود که هر تصمیمی می گرفت به پاش می ماند.
صبح ها از ساعت چهار و نیم می رفت پارک تا هفت درس می خواند،از آن ور می رفت پادگان و بعد پیش نادر،کتاب و دفترش را هم می برد تا موقع بیکارے بخواند،امتحان که داد دیکته شد نوزده و نیم،کیف می کرد از درس خواندن،اما دکتر ها اجازه ندادند ادامه بدهد،امتحان سال دوم را می داد و چند درس سال سوم را خوانده بود که سر درد هاے شدیدی گرفت،از درد خون دماغ می شد و از گوشش خون می زد،به خاطر ترکش هایی که توے سرش داشت و ضربه هایی که خورده بود،نباید به اعصابش فشار می آورد،بعضی از دوستانش می گفتند: چرا درس بخوانی؟ما برایت مدرك جور میکنیم،اگر بخواهی می فرستیمت دانشگاه.
این حرف ها برایش سنگین میی آمد،
می گفت: دلم می خواهد یاد بگیرم،باید چیزی توے مخم باشد که بروم دانشگاه،مدرك الکی به چه درد می خورد؟
بعد از جنگ و فوت امام زندگی ما آدم هاے جنگ وارد مرحله ے جدیدی شد،نه کسی ما را می شناخت و نه ما کسی را میشناختیم،انگار براے این جور زندگی کردن ساخته نشده بودیم،خیلی چیزها عوض شد،منوچهر می گفت: کسی که تا دیروز باهاش توے یک کاسه آبگوشت می خوردیم،حالا که می خواهیم برویم توے اتاقش،باید از منشی و نماینده و دفتر دارش وقت قبلی بگیریم.
'🌼🌿'
#زندگینامه_شهدا
#شهید_منوچهر_مدق
@Antiliberalism