Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨❤️|| 📍[#پارت_سی_و_نهم] مگر او چه قدر توان داشت؟یک آدم مع
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - -
✨❤️||
📍[#پارت_چهلم]
قبول کردند،نمی توانستم حرف بزنم چه برسد به این که شوخی کنم،همه قطع امید کرده بودند،چند روز بیشتر فرصت نداشتیم،لباس هاش را عوض کردم که در زدند،فریبا گفت: آقایی آمده با منوچهر کار دارد.
چادرم را سرم کردم و در باز کردم،مردے یاالله گفت و آمد تو،علی را صدا زدم بیاید ببیند کیست،دیدیم آمده کنار منوچهر نشسته ،یک دستش را گذاشته روے سینه ے منوچهر و یک دستش را روے سرش و دعا می خواند،من و علی بهت زده نگاه می کردیم،آمد طرف ما پرسید: شما خانم ایشان هستید؟
گفتم: بله
گفت: ببین چه میگویم.این کارها را مو به مو انجام میدهی،چهل شب عاشورا بخوان‹دست راستش را با انگشت اشاره به صورت تاکید بالا آورد›
با صد لعن و صد سلام،اول با دو رکعت نماز حاجت شروع کن،بین دعا هم اصلا حرف نزن.
زانوهام حس نداشت،توے دلم فقط امام زمان را صدا می زدم،آمد برود که دویدم دنبالش،گفتم: کجا میروید، اصلا از کجا
آمده اید؟
گفت: از جایی که دل آقاے مدق آنجاست.
می لرزیدم،گفتم: شما من را کلافه کردید، بگویی کی هستید.
لبخند زد و گفت: به دلت رجوع کن و رفت.
با علی از پشت پنجره توے کوچه را نگاه کردیم،از خانه که بیرون رفت،یک خانوم
همراهش بود،منوچهر توے خانه هم او را دیده بود،ما ندیده بودیم،منوچهر دراز کشید روے تخت،پشتش را به ما کرد و روے صورتش را کشید،زار می زد،تا شب نه آب خورد،نه غذا
فقط نماز می خواند.به من اصرار می کرد بخوابم.گفت: حالش خوب است، چیزے نمیشود.
تا صبح رو به قبله نشست و با حضرت زهرا حرف زد،می گفت: من شفا می خواستم که آمدید من را شفا بدهید؟اگر بدانم شفاعتم را می کنیدد،نمی خواهم یک ثانیه ے دیگر بمانم،تاحالا که ندیده بودمتان دلم به فرشته و بچه ها بود،اما حالا دیگر نمی خواهم بمانم.
این را تا صبح تکرار می کرد.
به هق هق افتاده بودم،گفتم: خیلی بی معرفتی منوچهر،شرایطی به وجود اومده که اگر شفایت را بخواهی،راحت میشوے،ما که زندگی نکردیم،تا بود،جنگ بود،بعد هم یک راست رفتی بیمارستان، حالا می شود چند سال با هم راحت زندگ کنیم.
گفت: اگر چیزے را که من امروز دیدم می دیدے،تو هم نمی خواستی بمانی.
'🌼🌿'
#زندگینامه_شهدا
#شهید_منوچهر_مدق
@Antiliberalism