انوار القرآن
چگونگی اقتباس حافظ از قرآن حافظ به انواع و اقسام مختلف از قرآن کریم اخذ و اقتباس کرده است. این اق
چگونگی اقتباس حافظ از قرآن.
... گاه با درج بخشی از آیات قرآن در مصراع یا بیت، به سخن خود، شکوه و زیبائی می بخشد.
🌸چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت - شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت [۱]
«جناب تجری تحتها الانهار» از آیه ۱۱ از سوره بروج
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ»
و چند آیه دیگر اقتباس شده است.
🌸تا نفخت فیه من روحی شنیدم شد یقین - بر من این معنی که مازان وی و اوزان ماست [۲]
«نفخت فیه من روحی» از آیه ۲۹ از سوره حجر اقتباس شده است و تمام آن چنین است:
«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»
این آیه به آفرینش حضرت آدم علیه السلام اشارت دارد. خداوند می فرماید: پس از آنکه کالبد او را آراستم، از روح خویش در او دمیدم.»
🌸مگر وقت وفا پروردن آمد - که فالم لا تذرنی فرداً آمد [۳]
«لا تذرنی فردا» اقتباس است از آیه ۸۹ سوره انبیاء و تمام آیه چنین است:
«وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ»
(۱).حافظ قزوینی ص ۵۴ س ۱۱
(۲). حافظ قدسی ص ۱۰۹ س ۱۱
(۳). دیوان حافظ تصحیح قزوینی ص ۳۵۴ س ۱۰
✅ادامه دارد...
#هنر_و_قرآن
#پشتبانه_شعری #حافظ
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
انوار القرآن
2⃣ برشی کوتاه از کتاب صوتی🎧 "قصه معراج" 🔹" اثری از دکتر مهدی خدامیان " ✅ ادامه دارد… 🗂منبع: برداش
قصه معراج.mp3
3.1M
3⃣ برشی کوتاه از کتاب صوتی🎧
"قصه معراج"
🔹" اثری از دکتر مهدی خدامیان "
✅ ادامه دارد…
🗂منبع: برداشت شده از کانال کتابخانه صوتی👇
@audio_ketab
🎧 #کتاب_صوتی
#قصه_معراج
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
29.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 آشنایی با مفسر قرآن آیت الله جوادی آملی دامت برکاته
#ستارگان_قرآنی #جوادی_آملی
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
2⃣ ابتهال زیبای
✨رباه تبارکت اغثني✨
✅ قسمت دوم…
📣#ابتهال #سید_کریم_موسوی
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
🔸این مبلغ را نذر شما کردم🔸
📝خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی)
از پدر
🔹مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ...
🔸در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی😁 بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟
این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی💰بود و می بایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم…بماند.
🔹یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ...
بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
بقچهای از حوله، لباس و صابون فلهای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم.
پدر راست می گفت. آنچنان حمام دَم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم.
دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط می کرد.
🔸در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟
- گفتم نه!
- گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت🤩 و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم.😳 گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!!
نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»
🔹وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم.😭 هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد.
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!»
گفت: «وجوهات نیست، نذر است».
گفتند: «نذر؟»
گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!»
پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم.😃 خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
🔸در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!!»
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند:
🌷مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا…🌷
نگاهی به بالا کردند گفتند: «خدا بی حساب می دهد. به هرکه اهل حساب کتاب باشد با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم»
🗂منبع: کانال داستان های آموزنده👇
📚 @Dastan 📚
📖#حکایت_قرآنی
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝