:>

قراره تقدیمی بزارم دوستان*^^ اینطوری که شما این پیام رو فور می کنید و من باتوجه به وایبی که از کانالتون می گیرم یه متن کوتاه براتون می نویسم📬 #تقدیمی https://eitaa.com/Mygreenart

برای رفتن به کتابخانه آماده می شوم،روسری نیلی رنگی که با شکوفه های صورتی تزئین شده سر می کنم و مانتوی عبایی یشمی رنگم را می پوشم. از در خانه بیرون می آیم. آسمان امروز انقدر زیباست که لبخند بر لبانم می نشیند. زیر لب شعری را زمزمه می کنم ^زندگی سرشار از رنگ خداست زندگی کوته زمانی نزد ماست تا توانی حظ ببر از یاد او گرچه می دانیم هر دم یاد ماست^ ........ می رسم به کتابخانه دنج و کوچکی که همیشه مورد علاقه ام بوده،در چوبی و قدیمی را باز می کنم.با گام هایی آرام وارد می شوم،نفس عمیقی می کشم تا بوی کتاب های نم خورد وجودم را پر کند. به سمت قفسه مذهبی می روم،دستم را روی کتاب ها می کشم. کتابی باجلد خاکستری توجهم را به خود جلب می کند،برش می دارم و ورقی می زنم. کتاب را روی میز گرد و کوچک می گذارم و بر صندلی چوبی می نشینم،غرق در خواندن می شوم به طوری که زمان و مکان از یادم می رود... https://eitaa.com/Apollohome

این دقیقاً منم در مسیر و خود کتابخونه: خیلی زیبا بود🫂🤍 ؛ یک دنیا ممنونم ادمین بزرگوار🌸✨

سال ۱۴۰۳ در ۶ دقیقه در هم است، سوا نکنید! @SedKhareji✔️

تا قبل «حاج‌آقا هارداسان» برام همه‌چیز جالب بود! بعدش ولی... (اشک)

بعد داشتم بغضمو قورت میدادم یهو خانواده‌های کشته‌شدگان حادثه معدن ذو نشون داد و... (اشک)

بعد موشک‌های ایرانی رو دیدم و لبخندِ پرغرور:)

بعدشم «خورده🥋خورده🥋خورده🥋» جدی حالمخوب❤️‍🔥

بعد یهو مراسمِ اون سیدی که گفت «قطعا سننتصر» رو نشون داد و دلم گرفت و ... (اشک)

بعد اون صحنه‌ای زهرا رحیمی برای باباش ماشین‌سنگین خرید🌱🤍 ››› جدی عاشق اون لحظه‌م:)