ارمبوی ما
#اطلاعیه 🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین با عرض سلام و خسته نباشید خدمت اعضای محترم کانال ارمبوی ما ✅به
بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️
🌸زندگینامه🌸
#شهید_محمود_کردبچه
تاریخ ولادت :۱۳۴۲/۸/۱
محل ولادت:ورامین
تاریخ شهادت:۱۳۶۳/۹/۲۷
محل شهادت:نفت شهر ،کرمانشاه
🌹از #پدر شهید محمود کردبچه خواستم درباره شهید شدن فرزندشون برای ما بگه هر چند این سوال سخت بود ولی خیلی کنجکاو بودم .
وقتی این سوال رو پرسیدم خودم یک حزنی درون دلم ایجاد شد خلاصه #سخته با هزار کلنجار رفتن با خودم پرسیدم.
👈پدر شهید سخت بود براش که از #شهید شدن فرزندش بگه داغ دلش تازه شد اشک در چشم این پیرمرد #کشاورز جمع شد ولی جلوی خودش را گرفت و با صبر و داغی که روی دلش سنگینی میکرد برای ما گفت :
🌺محمود #فرزند_اول خانواده بود کمک دست پدر در کشاورزی
موقع #سربازی رفتنش میشود که در نیروی هوایی ارتش آماده به خدمت میشود در #روستایی به نام نفت شهر در غرب استان #کرمانشاه اعزام شد، پدر میگفت سخت بود #ایران در جنگ با عراق بود از طرفی محمود باید به کشورش خدمت میکرد مثل تمام سرباز های دیگر به هر حال فرزند ارشد خانواده بود کسی که کمک دست پدر در چرخاندن زندگی بود.
🔸خلاصه پدر و مادر با هزار استرس و اضطراب چمدان محمود را بستند و محمود اعزام به منطقه شد محمود به پدر و مادر و عمو و بستگان نامه میفرستاد و بیشتر تاکید میکرد که کمک حال پدر و مادر باشند خلاصه بعد از چندین نامه دادن و تماس گرفتن پدر یک شب #خواب میبیند که #ارتش با شیپور های نظامی و رژه رفتن یک گل سرخ به پدر میدهد پدر صبح که از خواب بلند میشود غمی روی دلش سنگینی میکند دلیلش را نمیداند خواب را برای #مادر_شهید تعریف میکند مادر شهید هم میگوید من هم چند شب پیش خواب دیدم محمودم از روی کوه پرت میشود و #صورتش خونی بود هر دو ناراحت روز را شروع به کار کردن میکنند تا موقع اذان ظهر میشود پدر میگفت وضو گرفتم که شروع به خواندن #نماز کنم دیدم #زنگ در حیاط را زدن با عجله رفتم در را باز کردم دیدم دو ارتشی با یک ساک که همان ساکی بود که من و مادرش داخلش لباس هایش را گذاشته بودیم آمدن و پرسیدن منزل محمود کردبچه گفتم بله بفرمائید من پدرش هستم دیدم این دو مقام ارتشی به گریه افتادن و پیشانی من را بوسیدن و با ناراحتی گفتند فرزند شما محمود #شهید_شده و ساک و #وصیت_نامه محمود را به ما دادند و رفتند.
🌹این داستان ادامه دارد.....
ارمبوی ما
#یاد_امام_و_شهدا_دل_و_میبره_کرببلا #شهدای_روستا 🌷سالروز شهادت پر افتخار #شهید والامقام" #محمود_کرد
بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️
🌸زندگینامه🌸
#شهید_محمود_کردبچه به مناسبت سالگرد این شهید والا مقام.
تاریخ ولادت :۱۳۴۲/۸/۱
محل ولادت:ورامین
تاریخ شهادت:۱۳۶۳/۹/۲۷
محل شهادت:نفت شهر ،کرمانشاه
🌹از #پدر شهید محمود کردبچه زمانی که در قید حیات بودند خواستم درباره شهید شدن فرزندشون برای ما بگه هر چند این سوال سخت بود ولی خیلی کنجکاو بودم .
وقتی این سوال رو پرسیدم خودم یک حزنی درون دلم ایجاد شد خلاصه #سخته با هزار کلنجار رفتن با خودم پرسیدم.
👈پدر شهید سخت بود براش که از #شهید شدن فرزندش بگه داغ دلش تازه شد اشک در چشم این پیرمرد #کشاورز جمع شد ولی جلوی خودش را گرفت و با صبر و داغی که روی دلش سنگینی میکرد برای ما گفت :
🌺محمود #فرزند_اول خانواده بود کمک دست پدر در کشاورزی
موقع #سربازی رفتنش میشود که در نیروی هوایی ارتش آماده به خدمت میشود در #روستایی به نام نفت شهر در غرب استان #کرمانشاه اعزام شد، پدر میگفت سخت بود #ایران در جنگ با عراق بود از طرفی محمود باید به کشورش خدمت میکرد مثل تمام سرباز های دیگر به هر حال فرزند ارشد خانواده بود کسی که کمک دست پدر در چرخاندن زندگی بود.
🔸خلاصه پدر و مادر با هزار استرس و اضطراب چمدان محمود را بستند و محمود اعزام به منطقه شد محمود به پدر و مادر و عمو و بستگان نامه میفرستاد و بیشتر تاکید میکرد که کمک حال پدر و مادر باشند خلاصه بعد از چندین نامه دادن و تماس گرفتن پدر یک شب #خواب میبیند که #ارتش با شیپور های نظامی و رژه رفتن یک گل سرخ به پدر میدهد پدر صبح که از خواب بلند میشود غمی روی دلش سنگینی میکند دلیلش را نمیداند خواب را برای #مادر_شهید تعریف میکند مادر شهید هم میگوید من هم چند شب پیش خواب دیدم محمودم از روی کوه پرت میشود و #صورتش خونی بود هر دو ناراحت روز را شروع به کار کردن میکنند تا موقع اذان ظهر میشود پدر میگفت وضو گرفتم که شروع به خواندن #نماز کنم دیدم #زنگ در حیاط را زدن با عجله رفتم در را باز کردم دیدم دو ارتشی با یک ساک که همان ساکی بود که من و مادرش داخلش لباس هایش را گذاشته بودیم آمدن و پرسیدن منزل محمود کردبچه گفتم بله بفرمائید من پدرش هستم دیدم این دو مقام ارتشی به گریه افتادن و پیشانی من را بوسیدن و با ناراحتی گفتند فرزند شما محمود #شهید_شده و ساک و #وصیت_نامه محمود را به ما دادند و رفتند.
🌹این داستان ادامه دارد.....
ارمبوی ما
#یاد_امام_و_شهدا_دل_و_میبره_کرببلا #شهدای_روستا 🌷سالروز شهادت پر افتخار #شهید والامقام" #محمود_کر
بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️
🌸زندگینامه🌸
#شهید_محمود_کردبچه به مناسبت سالگرد این شهید والا مقام.
تاریخ ولادت :۱۳۴۲/۸/۱
محل ولادت:ورامین
تاریخ شهادت:۱۳۶۳/۹/۲۷
محل شهادت:نفت شهر ،کرمانشاه
🌹از #پدر شهید محمود کردبچه زمانی که در قید حیات بودند خواستم درباره شهید شدن فرزندشون برای ما بگه هر چند این سوال سخت بود ولی خیلی کنجکاو بودم .
وقتی این سوال رو پرسیدم خودم یک حزنی درون دلم ایجاد شد خلاصه #سخته با هزار کلنجار رفتن با خودم پرسیدم.
👈پدر شهید سخت بود براش که از #شهید شدن فرزندش بگه داغ دلش تازه شد اشک در چشم این پیرمرد #کشاورز جمع شد ولی جلوی خودش را گرفت و با صبر و داغی که روی دلش سنگینی میکرد برای ما گفت :
🌺محمود #فرزند_اول خانواده بود کمک دست پدر در کشاورزی
موقع #سربازی رفتنش میشود که در نیروی هوایی ارتش آماده به خدمت میشود در #روستایی به نام نفت شهر در غرب استان #کرمانشاه اعزام شد، پدر میگفت سخت بود #ایران در جنگ با عراق بود از طرفی محمود باید به کشورش خدمت میکرد مثل تمام سرباز های دیگر به هر حال فرزند ارشد خانواده بود کسی که کمک دست پدر در چرخاندن زندگی بود.
🔸خلاصه پدر و مادر با هزار استرس و اضطراب چمدان محمود را بستند و محمود اعزام به منطقه شد محمود به پدر و مادر و عمو و بستگان نامه میفرستاد و بیشتر تاکید میکرد که کمک حال پدر و مادر باشند خلاصه بعد از چندین نامه دادن و تماس گرفتن پدر یک شب #خواب میبیند که #ارتش با شیپور های نظامی و رژه رفتن یک گل سرخ به پدر میدهد پدر صبح که از خواب بلند میشود غمی روی دلش سنگینی میکند دلیلش را نمیداند خواب را برای #مادر_شهید تعریف میکند مادر شهید هم میگوید من هم چند شب پیش خواب دیدم محمودم از روی کوه پرت میشود و #صورتش خونی بود هر دو ناراحت روز را شروع به کار کردن میکنند تا موقع اذان ظهر میشود پدر میگفت وضو گرفتم که شروع به خواندن #نماز کنم دیدم #زنگ در حیاط را زدن با عجله رفتم در را باز کردم دیدم دو ارتشی با یک ساک که همان ساکی بود که من و مادرش داخلش لباس هایش را گذاشته بودیم آمدن و پرسیدن منزل محمود کردبچه گفتم بله بفرمائید من پدرش هستم دیدم این دو مقام ارتشی به گریه افتادن و پیشانی من را بوسیدن و با ناراحتی گفتند فرزند شما محمود #شهید_شده و ساک و #وصیت_نامه محمود را به ما دادند و رفتند.
🌹این داستان ادامه دارد.....
ارمبوی ما
#یاد_امام_و_شهدا_دل_و_میبره_کرببلا #شهدای_روستا 🌷سالروز شهادت پر افتخار #شهید والامقام" #محمود_کر
بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️
🌸زندگینامه🌸
#شهید_محمود_کردبچه به مناسبت سالگرد این شهید والا مقام.
تاریخ ولادت :۱۳۴۲/۸/۱
محل ولادت:ورامین
تاریخ شهادت:۱۳۶۳/۹/۲۷
محل شهادت:نفت شهر ،کرمانشاه
🌹از #پدر شهید محمود کردبچه زمانی که در قید حیات بودند خواستم درباره شهید شدن فرزندشون برای ما بگه هر چند این سوال سخت بود ولی خیلی کنجکاو بودم .
وقتی این سوال رو پرسیدم خودم یک حزنی درون دلم ایجاد شد خلاصه #سخته با هزار کلنجار رفتن با خودم پرسیدم.
👈پدر شهید سخت بود براش که از #شهید شدن فرزندش بگه داغ دلش تازه شد اشک در چشم این پیرمرد #کشاورز جمع شد ولی جلوی خودش را گرفت و با صبر و داغی که روی دلش سنگینی میکرد برای ما گفت :
🌺محمود #فرزند_اول خانواده بود کمک دست پدر در کشاورزی
موقع #سربازی رفتنش میشود که در نیروی هوایی ارتش آماده به خدمت میشود در #روستایی به نام نفت شهر در غرب استان #کرمانشاه اعزام شد، پدر میگفت سخت بود #ایران در جنگ با عراق بود از طرفی محمود باید به کشورش خدمت میکرد مثل تمام سرباز های دیگر به هر حال فرزند ارشد خانواده بود کسی که کمک دست پدر در چرخاندن زندگی بود.
🔸خلاصه پدر و مادر با هزار استرس و اضطراب چمدان محمود را بستند و محمود اعزام به منطقه شد محمود به پدر و مادر و عمو و بستگان نامه میفرستاد و بیشتر تاکید میکرد که کمک حال پدر و مادر باشند خلاصه بعد از چندین نامه دادن و تماس گرفتن پدر یک شب #خواب میبیند که #ارتش با شیپور های نظامی و رژه رفتن یک گل سرخ به پدر میدهد پدر صبح که از خواب بلند میشود غمی روی دلش سنگینی میکند دلیلش را نمیداند خواب را برای #مادر_شهید تعریف میکند مادر شهید هم میگوید من هم چند شب پیش خواب دیدم محمودم از روی کوه پرت میشود و #صورتش خونی بود هر دو ناراحت روز را شروع به کار کردن میکنند تا موقع اذان ظهر میشود پدر میگفت وضو گرفتم که شروع به خواندن #نماز کنم دیدم #زنگ در حیاط را زدن با عجله رفتم در را باز کردم دیدم دو ارتشی با یک ساک که همان ساکی بود که من و مادرش داخلش لباس هایش را گذاشته بودیم آمدن و پرسیدن منزل محمود کردبچه گفتم بله بفرمائید من پدرش هستم دیدم این دو مقام ارتشی به گریه افتادن و پیشانی من را بوسیدن و با ناراحتی گفتند فرزند شما محمود #شهید_شده و ساک و #وصیت_نامه محمود را به ما دادند و رفتند.
🌹این داستان ادامه دارد.....