➯ @Arameeshbakhoda
از متفاوت بودن نترس
سبڪ زندگی خودت را
داشتہ باش...
حتی اڪَر نتیجہ اش
تنهایی بود...
بدان که تنهایی بهتر از
بودن در میان ڪسانیست
ڪہ دوست دارند
مانند آنها رفتار ڪنی!
مردم بابت ضعف هایت
ازت متنفر نیستند
اونا بخاطر قدرت و توانائیهایت
ازت متنفر هستند!
پس سعی کن قوی باشی
و به نظر دیگران اهمیت ندی.
#وودی_آلن
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃
🌿🌸 نــیـــــایــــش
صـبـــح گــ☀️ــاهـی🌸🌿
🌸خداوندا
تو را ستایش میکنم
زیرا وقتی در تنگنا بودم و تو را طلبیدم
فریاد برآوردم و از تو کمک خواستم
تو به دادم رسیدی
🌸خدایا
رحمت و محبت تو دائمی است
آنانی که به تو امیدوارند
هرگز سرافکنده نخواهند شد
🌸خداوندا
راه خود را به من نشان بده
راستی خود را به من تعلیم بده
و مرا هدایت فرما
زیرا تو تنها مدد کنندهٔ من هستی
و من همیشه به تو امیدوارم
#آمیـنیـاربالعـالمیـن
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
🌷هشت سخن که هر روز شما را🌷
با انگیزه نگه میدارد
⓵ هیچکس شما را به جلو هل نمیدهد الا خودتان
⓶ همیشه باور داشته باشید که
اتفاق فوق العادهای رخ خواهد داد.
⓷ هیچ چیز در دنیا دائمی نیست
حتی مشکلاتمان
⓸ امیدتان را از دست ندهید. شما هرگز نمیدانید که فردا ممکن است چه چیزی به همراه داشته باشد.
⓹ زندگی سرسخت است اما شما هم همین طور
⓺ از فکر کردن به اتفاقات ناگوار دست کشیده و به اتفاقات خوب فکر کنید.
⓻ در سکوت به سختی کار کنید
بگذارید مؤفقیت، صدای شما باشد.
⓼ رها کردن، آسان نیست اما ضروری است.
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاده بود،
قیمتها را میخواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه میکرد
تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ نارنجی هم روی آن بود، افتاد
بعد از آن دیگر کفشها را نگاه نکرد، قیمتش صد تومان از پولی که او داشت بیشتر بود.
آن شب به پدرش گفت که میخواهد کفش بخرد و صد تومان کم دارد...
بعد از شام پدرش دو تا اسکناس پنجاه تومانی به او داد و گفت: فردا برو بخر
تا صبح خواب کفش نارنجی را دید که با یک دامن نارنجی پوشیده بود و میرقصید و زیباترین دختر دنیا شده است
فردا بعد از مدرسه با مادرش به مغازه کفش فروشی رفت، مادر تا کفش نارنجی را دید، اخمهایش را درهم کشید و گفت:
دخترم تو دیگه بزرگ شدی برای تو زشته
و با اجبار برایش یک جفت کفش قهوهای خرید
شش سال بعد وقتی که هجده سالش بود، با نامزدش به خرید رفته بودند
کفش نارنجی زیبایی با پاشنه بلند پشت ویترین یک مغازه بود
دلش برای کفشها پر کشید
به نامزدش گفت:
چه کفش قشنگی اینو بخریم؟
نامزدش خندهای کرد و گفت: خیلی رنگش جلفه! برای یه خانم متاهل زشته
فقط لبهای شیرین خندید.
دو سال بعد پسرش به دنیا آمد...
بیست و هفت سال به سرعت گذشت
دیگر زمانه عوض شده بود و پوشیدن کفش نارنجی نه جلف بود و نه زشت
یک روز که با شوهرش در حال قدم زدن بودند، برای هزارمین بار کفش نارنجی اسپرت زیبایی پشت ویترین مغازه دلش را برد.
به شوهرش گفت: بریم این کفش نارنجی رو بپوشم ببینم تو پام چه جوریه!
شوهرش اخمی کرد و گفت:
با این کفش روت میشه بری خونه مادرزن پسرمون!!!
این بار حتی لبهای شرین هم نتوانست بخندد!
بیست سال دیگر هم گذشت
در تمام جشن تولدهای نوهاش که دختری زیبا،
شبیه به خودش بود، علاوه بر کادو یک کفش نارنجی هم میخرید.
این را تمام فامیل میدانستند
و هر کس علتش را میپرسید
او میخندید و میگفت:
کفش نارنجی شانس میاره
آن شب، در جشن تولد بیست و سه سالگی نوهاش، در میان کادوها
یک کفش نارنجی دیگر هم بود...
پسرش در حالیکه کفشها را جلوی پای شیرین گذاشت، گفت: مامان برات کفش نارنجی خریدم که شانس میاره...
بالاخره در سن هفتاد سالگی
کفش نارنجی پوشید
دلش میخواست بخندد
اما گریه امانش نمیداد.
در یک آن به سن دوازده سالگی برگشت، پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاد و پنجاه و هشت سال جوان شد...
نوهاش او را بوسید و گفت:
مامان بزرگ چقدر به پات میاد
آن شب خواب دید که جوان شده کفشهای نارنجیاش را پوشیده و در عروسی نوهاش میرقصد.
وقتی از خواب بیدار شد و کفشهای نارنجی را روی میز کنار تخت دید با خودش گفت: امروز برای خودم یک دامن نارنجی میخرم
✍ دوستان عزيز
همين امروز كفشهاى نارنجى
زندگیتان را بخريد
تا هفتاد سالگى صبر نكنيد
اين زندگى مال شماست !!!
سكان زندگیتان را
خودتان را به دست بگيريد.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
قبل از اینکه سرت را بالا ببری
و نداشتههایت را به خدا گلایه کنی
نظری به پایین بینداز
و داشتههایت را شاکر باش
زندگی زیباست قدر آنرا بدانیم
شــبها دستمان بہ خــدا
نزدیڪتر میشود
پس بیا دعـا ڪنیم
پـروردگارا
امروزمان را باز هم بہ ڪرمت ببخش
و یاری ڪن در پیشگاهت
رو سفید باشیم
شبـ🌙ـتون پراز آرامش🌟
➯ @Arameeshbakhoda
پروردگارا🌷
بر هر چه بنگرم...
تـو پدیـدار بودهای
مبارک است روزی که با نام تو
و توکل بر اسم اعظمت...
آغاز گردد ....
🍃بسم الله الرّحمن الرّحیم🍃
🌸 الهی به امید تو 🌸
🍀صبحتون منور به ذکر الله
🍃دلی که با ذکر الله سبحان و تعالی
🍀آباد باشد
🍃مانند باغ سر سبز و شادابی است
🍀که انسان از بودن در کنار آن لذت میبرد
🍃سبحان الله
🍀الحمدلله
🍃لا اله الا الله
🍀الله اکبر
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃
🌿🌸 نــیـــــایــــش
صـبـــح گــ☀️ــاهـی🌸🌿
🌸⚘ خدایا
آمده ام به درگاهت دعا کنم
برای همه بندگانت
که راه گناه و خطا را به رویشان ببندی
رزق و روزیشان را آنقدر برسانی
که محتاج خلق نشوند
بیماری و کسالت را از وجودشان
دور کنی تا با آسایش زندگی کنند
گناهان و خطاهایشان را ببخشی
و لبخند رضایتت را به آنها هدیه کنی
تا طعم شیرین خوشبختی را بچشند
🌸⚘ خدایا
شادی بدون گناه را در تقدیرشان قرار ده
تا عباداتشان را با نهایت عشق به تو بجا آورند
🌸⚘ خدایا
برکتت را بر ما ارزانی فرما
آن سان که هر روز در مسیر حرکت الهی
دیدگانمان خيره به عظمت و شكوه
و جلال زیباییهای تو باشد!
و هیچ گاه وظایف انسانی
خود را از یاد نبریم
و دعای هر روزهمان این باشد:
پروردگارا باشد كه هر آنچه
خواست توست انجام پذيرد!
#آميـنیـاالـرحـمالراحمـیـن
ای مهربانترین مهربانان💕
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
💟 20 تمرین ساده برای تقویت حافظه
و جلوگیری از آلزایمر ⇣
1- با دست مخالف مسواک، شانه بزنید و بنویسید.
2- ساعت را در دست راست ببندید.
3- کلمات را وارونه بگوئید.
4- از مسیر جدیدی به سر کار بروید.
5- پاتوقتان را عوض کنید.
6- درباره باورهایتان با تردید فکر کنید.
7- جملات یک صفحه از کتاب را از آخر به اول بخوانید.
8- کار جدیدی انجام دهید.
9- موبایلتان را همراه خود نبرید.
10- یک یا چند بیت شعر حفظ کنید.
11- در جایی امن، عقب عقب یا چشم بسته راه بروید.
12- با افرادی که مدتهاست ندیدهاید تماس بگیرید.
13- لباسهایی با رنگبندی جدید بپوشید.
14- جدول حل کنید.
15- بدون ماشین حساب محاسبه کنید.
16- حدس های شمارشی متنوع و قابل راستی آزمایی بزنید.
17- قبل از پایان فیلم ویدیویی آن را متوقف کنید و درباره پایانش تخیل سازی کنید.
18- نقاشی یا رنگ آمیزی کنید.
19- چیز تازهای مثل آشپزی یاد بگیرید.
20- آلبوم عکسهای قدیمی را ورق بزنید و درباره عکسهایش با کسی صحبت کنید.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
به جای فکر کردن به نخواستنها
نشدنها و قضاوت کردنها
به اتفاقات و آدمهای
خوب زندگیات فکر کن
و رؤیاهایی که تا برآورده شدنشان
چیز زیادی نمانده ...
به جای نشستن و افسوس خوردن
برای لکههای کوچک روی شیشه
پنجرهات را باز کن
زیباییهای منظره را ببین
و قهوهات را بنوش ...
بیخیال هر چیز که نمیخواهی
و هر چیز که نمیشود ...
مگر دنیا چند روز است !!!؟
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
از کاه، کوه نسازید❗️
زن و شوهری میخواستند به دیدار دوستی بروند که در چند کیلومتری خانهٔ آنها زندگی میکرد.
در راه به یاد آوردند، باید از پلی قدیمی بگذرند که ایمن به نظر نمیرسید.
با یادآوری این موضوع زن دچار تشویش و نگرانی شد و از شوهرش پرسید:
با آن پل چه کنیم؟
من نمیخواهم از روی آن بگذرم
قایقی هم در آنجا نیست که ما را به آن سوی رودخانه ببرد.
مرد گفت: آه، من به فکر این پل نبودم
به راستی این پل برای عبور خطرناک است، فکرش را بکن ممکن است وقتی ما از روی آن عبور میکنیم فرو بریزد و ما در رودخانه غرق شویم!
زن ادامه داد: یا فکرش را بکن، بر تختهٔ پوسیدهای قدم بگذاری و پایت بشکند
در آن صورت چه کسی از من و بچهها مراقبت خواهد کرد؟
مرد با وحشت گفت: نمیدانم اگر پای من بشکند چه بر سر ما خواهد آمد
شاید از گرسنگی بمیریم!!!
این گفتگو همچنان ادامه داشت
زن و شوهر، هر دو نگران بودند و انواع بلاها و حوادث ناگواری را که ممکن بود برای آنها پیش بیاید، تصور میکردند
تا سرانجام به پل رسیدند.
اما در اوج نا باوری دیدند که پل جدیدی به جای پل قبلی ساخته شده است و به سلامت از آن عبور کردند!
✍ نگذار موریانهٔ نگرانی
بنای زندگیات را ویران کند...
#دیلکارنگی
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
🌼🍃چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد میگذره!
🌼🍃چقدر خنده داره
که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد، اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!
🌼🍃چقدر خنده داره
که وقتی میخوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر میکنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم
اما وقتی که میخوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!
🌼🍃چقدر خنده داره
که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی میکشه لذت میبریم و از هیجان تو پوست خودمون نمیگنجیم
اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانیتر از حدش میشه شکایت میکنیم و آزرده خاطر میشیم!
🌼🍃چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!
🌼🍃چقدر خنده داره
که سعی میکنیم ردیف جلو صندلیهای یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!
🌼🍃چقدر خنده داره
که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامهٔ روزمره خود پیدا نمیکنیم
اما بقیهٔ برنامهها رو سعی میکنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!
🌼🍃چقدر خنده داره
که شایعات روزنامهها رو به راحتی باور میکنیم اما سخنان قرآن رو به سختی باور میکنیم!
🌼🍃چقدر خنده داره
که همهٔ مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!
🌼🍃چقدر خنده داره
که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال میکنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا میگیره
اما وقتی سخن و پیام الهی رو میشنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر میکنیم!
🌼🍃دارید میخندید؟
یا اینکه دارید فکر میکنید؟
آیا این خنده دار نیست که وقتی میخواهید این حرفها را به بقیه بزنید خیلیها را از لیست خود پاک میکنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.
🌼🍃این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره...
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
#آرامبـاشعـزیـزمـنآرامبـاش
زندگی حكایت دریاست...
گاهی درخشش آفتاب
برق و بوی نمك، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو میرویم،
چشمهایمان را میبندیم،
همه جا تاریكی است.
#آرامبـاشعـزیـزمـنآرامبـاش
دوباره سر از آب بیرون میآوریم
و تلألو آفتاب را میبینیم...
اگـه روزها و لحظههایی از زندگی در منزل یا محیط کار خسته و عصبانی هستیم...
اگـه احساس میکنیم که ممکنه نتونیم توی این شرایط، بیان و ارتباط مطلوبی با اعضای خانواده، دوستان و همکاران داشته باشیم
سعی کنیم نوشتهای را روی کاغذ یاداشت کنیم و در آن بنویسیم
#آرامبـاشعـزیـزم
این را بچسبانیم به دیوار اتاقمان
و یا مکانی در محل کارمان که بتوانیم حداقل دوبار در روز آن را ببینیم
میتونه در مواقعی از زندگی،
نقش یه دوست و همراه ارزشمندی رو برای ایجاد آرامش و فراهم نمودن ارتباط مطلوب داشته باشه
#زندگیتـونپـرازآرامــش
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ #ﺭﻓﺘــﻪ ﺑﻪ ﭼﻮﺏ کبریتهای
ﺳــﻮﺧﺘﻪ میمانند
ﺟﻤـﻊ ﺁﻭﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﻗـﻮﻃﯽ ﺧـﻮﯾﺶ!
ﻫﺮ ڪاﺭﯼ میخـواهی بڪن
ﺁﻧﻬــﺎ ﺩﻭﺑـﺎﺭﻩ ﺭﻭﺷﻦ نمیشوند
ﻓﻘﻂ ﺳﯿـﺎﻫﯽ ﺁﻧـﻬﺎ
ﺩﺳـﺘﺖ ﺭﺍ ﺁﻟــﻮﺩﻩ میڪند.
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﺴـﻮﺯﺍﻥ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺑــﺎﺭﻩ
ﺑﺎ #ﻋﺸـــﻖ ﺷـﺮﻭﻉ ڪن
از خود ســوزی عمر دست بڪشیم
و از همین #الان تصــمیم بگیریــم
زندگی ڪنیم نه روزمــرگی
➯ @Arameeshbakhoda
برای جمعهها برنامهٔ ویژهای بگذاریم
چون خطِ پایان یک هفته دویدن است
وقت حساب و کتاب هفتهای است که
به پایان نزدیک میشود
خیلی هم به خودمان سخت نگیریم
بالاخره جمعهها وقتی برای
تجدید قوا هم هست
جمعهها تلاش تعطیل نمیشود
تنها رنگش عوض میشود
از اول هفته تلاش میکنیم برای کار کردن
امروز تلاش کنیم برای وقت گذراندن
کنار آنان که دوستشان داریم
تلاش کنیم برای زیباسازی زندگی
آنان که رنگ شادی را کم دارند
از جعبهٔ مداد رنگیِ زندگیمان رنگهایی که فراموش کردهایم را بیرون بیاوریم
اصلاً جمعهها مال رنگی از زندگی است که
روزهای دیگر به خاطر مشغلههایمان
فراموشش کردهایم
جمعهها رنگهای فراموش شده را
بیرون بیاوریم و با آنها یک نقاشی
به یاد ماندنی از زندگی بکشیم...
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ﻣﺮﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ
وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ،
یک ﺭﻭﺯ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ
به همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ
ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎً به خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ.
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ
ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ به شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ...
ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ
و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید
ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ
به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ،
ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ!
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ:
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ
ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭحهاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضیاند
ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ انسانها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽﺩﻫﻨﺪ.
ﺧﺪﺍﯾﺎ!
ﺑﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺣﻼﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺮﺍﻡ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ
ﻭ ﺑﺎ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﯽﻧﯿﺎﺯ ﮐﻦ
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➯ @Arameeshbakhoda
⏳ساعت شنی به من یاد داد
باید خالی شوی تا پر کنی
دلی را… چشمی را… گوشی را…
خالی کنی خودت را از نفرت
تا پر کنی کسی را از عشق…
خالی کنی چشمت را از کینه
تا پر شود چشمی از آرامش…
《یادت باشد 》
⏳ساعت شنی روزی میچرخد
و این بار این تو هستی که پر میشوی
از آنچه خودت پر کردهای دیگران را
💢↶ #بـهخـودتافتخـارکـن ↷💢
⚘اگه در هر لحظه خدا رو حس میکنی،
به خودت افتخار کن.
🌸اگه به عقاید و افکارت ایمان داری،
به خودت افتخار کن.
⚘اگه توی زندگیت از کسی بُت نساختی،
به خودت افتخار کن.
🌸اگه معیارت واسه سنجش مردم
شخصیت آدمهاست،
به خودت افتخار کن.
⚘اگه تا حالا کسی از دستت آزرده نشده،
به خودت افتخار کن.
🌸اگه به عمل آدمها نگاه میکنی نه حرف اونها،
به خودت افتخار کن.
⚘اگه دوستدار دوستان خدا هستی،
به خودت افتخار کن.
🌸اگه بینیاز از خلق خدا هستی،
به خودت افتخار کن.
⚘اگه از پنجرهٔ عشق به دنیا نگاه میکنی،
به خودت افتخار کن.
✍قانون زندگی، قانون باورهاست
بزرگان زاده نمیشوند ساخته میشوند.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
کلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
➯ @Arameeshbakhoda
💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
روزى شاه عباس به شیخ بهایى گفت:
دلم میخواهد تو را قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سر و سامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود.
شیخ بهایى گفت: قربان من یک هفته مهلت میخواهم تا پس از گذشت آن و اتفاقاتى که پیش خواهد آمد، چنانچه باز هم ارادهٔ ملوکانه بر این نظر باقى بود، دست به کار شوم و الا به همان کار فرهنگ بپردازم.
شاه عباس قبول کرد و فردا شیخ سوار بر الاغش شد و به مصلای خارج از شهر رفت و افسار الاغش را به تنه درختى بست و وضو گرفت و عصای خود را کنارى گذاشت و براى نماز ایستاد
در این حال رهگذرى که از آنجا میگذشت شیخ را شناخت پیش آمد و سلام کرد
شیخ قبل از نماز خواندن جواب سلام را داد و گفت: اى بندهٔ خدا من میدانم که ساعت مرگ من فرار رسیده و در حال نماز زمین مرا میبلعد!
تو اینجا بنشین و پس از مرگ من الاغ و عصاى مرا بردار و برو به شهر و به منزل من خبر بده و بگو شیخ به زمین فرو رفت.
ولیکن چون قدرت و جرأت دیدن عزرائیل را ندارى چشمانت را بر هم بگذار و پس از خواندن هفتاد مرتبه قل هو الله احد، مجدداً چشمهایت را باز کن و آن وقت الاغ و عصاى مرا بردار و برو
مرد با شنیدن این حرف از شیخ بهایى با ترس و لرز به روى زمین نشست و چشمان خود را بر هم نهاد و شیخ هم عمامه خود را در محل نماز به جاى گذاشته، فوراً به پشت دیوارى رفت و از آنجا به کوچهاى گریخت و مخفیانه خود را به خانه خویش رسانید
و به افراد خانواده خود گفت:
امروز هر کس سراغ مرا گرفت بگوئید به مصلا رفته و برنگشته، فردا صبح زود هم من مخفیانه میروم پیش شاه و قصدى دارم که بعداً معلوم میشود.
شیخ بهایى فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به دربار رفت و چون از نزدیکان شاه بود، هنگام بیدار شدن شاه اجازه حضور خواست و چون به خدمت پادشاه رسید عرض کرد:
میخواهم کوتاهى عقل بعضى از مردم و شهادت آنها را فقط به سبب دیدن یک موضوع، به شاه نشان دهم و ببینید مردم چگونه عقل خود را از دست میدهند و مطلب را به خودشان اشتباه میفهمانند
شاه عباس با تعجب پرسید: ماجرا چیست؟
شیخ بهایى گفت: من دیروز به رهگذرى گفتم که چشمت را بر هم بگذار که زمین مرا خواهد بلعید
و چون چشم بر هم نهاد من خود را مخفى ساخته و به خانه رفتم و از آن ساعت تا به حال غیر از افراد خانوادهام کسى مرا ندیده و فقط عمامه خود را با عصا و الاغ در محل مصلى گذاشتم
ولى از دیروز بعدازظهر تا به حال در شهر شایع شده که من به زمین فرو رفتم و اینقدر این حرف تکرار شده که هر کس میگوید من خودم دیدم که شیخ بهایى به زمین فرو رفت!
حالا اجازه فرمائید شهود حاضر شوند!
به دستور شاه مردم در میدان شاه و مسجد شاه و عمارتهاى عالى قاپو و تالارها و عمارت مطبخ و عمارت گنبد و غیره جمع شدند
جمعیت به قدرى بود که راه عبور بسته شد، لذا از طرف رئیس تشریفات امر شد که از هر محلى یک نفر شخص متدین و فاضل و مسن و عادل براى شهادت تعیین کنند تا به نمایندگى مردم آن محل به حضور شاه بیاید و درباره فقدان شیخ بهایى شهادت بدهند.
بدین ترتیب 17 نفر شخص معتمد و واجد شرایط از 17 محلهٔ آن زمان اصفهان تعیین شدند و چون به حضور شاه رسیدند،
هر کدام به ترتیب گفتند: به چشم خود دیدم که چگونه زمین شیخ را بلعید!
دیگرى گفت:
خیلى وحشتناک بود ناگهان زمین دهان باز کرد و شیخ را مثل یک لقمه غذا در خود فرو برد.
سومى گفت:
به تاج شاه قسم که دیدم چگونه شیخ التماس میکرد و به درگاه خدا گریه و زاری مینمود.
چهارمى گفت:
خدا را شاهد میگیرم که دیدم شیخ تا کمر در خاک فرو رفته بود و چشمانش از شدت فشارى که بر سینهاش وارد میآمد از کاسه سر بیرون زده بود.
به همین ترتیب هر یک از آن هفده نفر شهادت دادند.
شاه با حیرت و تعجب به سخنان آنها گوش میکرد، عاقبت شاه آنها را مرخص کرد و خطاب به آنها گفت:
بروید و مجلس عزا و ترحیم هم لازم نیست زیرا معلوم میشود شیخ بهایى گناهکار بوده است!
وقتى مردم و شاهدان عینى رفتند، شیخ مجدداً به حضور شاه رسید و گفت:
قبله عالم، عقل و شعور مردم را دیدید؟
شاه گفت: آرى
ولى مقصودت از این بازى چه بود؟
شیخ عرض کرد:
قربان به من فرمودید، قاضى القضات شوم
شاه گفت:
بله ولى این موضوع چه ارتباطی به آن دارد؟
شیخ گفت: من چگونه میتوانم قاضى القضات شوم با اینکه میدانم مردم هر شهادتى بدهند معلوم نیست که درست باشد،
آن وقت حق گناهکاران یا بیگناهان را به گردن بگیرم.
اما اگر امر میفرمائید ناچار به اطاعتم!
شاه عباس گفت:
چون مقام علمى تو را به دیده احترام نگاه کرده و میکنم، لازم نیست به قضاوت بپردازى،
همان بهتر که به کار فرهنگ مشغول باشى
این بود داستان قاضی القضات نشدن شیخ بهایی!!
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
☑️ کـانـال آرامــِش بـا خـــدا☟
➯ @Arameeshbakhoda
➯ @Arameeshbakhoda
مؤفقیت یعنی آنطور که
دل خودتان میخواهد زندگی کنید
کاری که خودتان دوستش دارید را انجام دهید
آدمی که خودتان دوستش دارید را دوست بدارید
لباسی که خودتان میپسندید را به تن کنید
در راهی که خودتان انتخاب کردید قدم بردارید
به تعبیری با تمام تأسف،
ما بیشتر میپسندیم که خوشبخت نباشیم اما دیگران ما را خوشبخت بدانند
تا اینکه خوشبخت باشیم
اما دیگران ما را بدبخت بدانند ...
#آنتونی_رابینز