eitaa logo
🌱 آرام جان 🌱
3.6هزار دنبال‌کننده
590 عکس
219 ویدیو
5 فایل
🦋 به نام خدای #همه 🦋 به‌نام خدای بسیاربخشنده و بسیارمهربان 🟣 رمانهای واقعی و تأثیرگذار 🎀 روزانه ۲قسمت صبح 🔘 کپی رمان‌ها #حرام 🔘 🍁ارتباط باکانال: @e13589
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔗💙🔗❤️🔗💙🔗❤️🔗💙🔗 🔖 رمان | قسمت دویست و نود و چهار 🎬 ✍️ به قلم ... نیلوفر آبی وقتی بعد از پایان امتحاناتم به تهران برگشتم و در کمال ناباوري دیدم تمام برنامه ها براي عروسی زودهنگام من و سامان چیده شده و فقط مونده نشستن در ارایشگاه که حتما باید حضور داشته باشم ! تعطیلات بین دو ترم تبدیل شد به بهترین خاطرهء عمرم ؛ اگرچه با ثبت محضريِ جدائی مامان و بابا دیگه دلیلی براي نگرانیِ من و سامان وجود نداشت ولی ترجیح دادم به قولی که به سامان داده بودم و بخاطرش همه دست بکار شده بودند تا زودتر پیوندمون رو رسمی کنند پایبند بمونم امشب ، شبِ عروسیِ من و سامانه ! مراسمی که باحضور مهمان ها در باغ عموجان برگزار شده همه خوشحالن البته اگه بشه نارضایتی مادر سامان رو ندیده گرفت ! اکثرِ نظرات و پیشنهاداتش بخاطرِ نادیده گرفته شدن از طرف من و سامان رد شده بود و همین باعث شد کمی ازمون دلخور بشه ! البته ظاهراً کمی و باطناً رو فقط خدا میدونه و بس ؛ خب من بعنوانِ عروس حق داشتم خرید عروسی رو خودم انتخاب کنم طلائی که باید زینت من باشه ؛ لباس و کیف و کفشی که باید منو بپوشونه و آراسته کنه ؛ آینه شمعدانی که یک عمر باید روشنی خونهء من باشه ؛ لباس مجلسی که باید منو راضی کنه؛ همه و همه به انتخاب من و سامان خریداري شد و مامان سمانه که انتظار داشت در تمام موارد نظرش تاثیر گذار باشه وقتی دید پسرش بیشتر به نظرِ عروسش توجه میکنه ناراحت شد شاید این مُعضل در مورد تمام یکی یک دونه ها وجود داشته باشه ! حساسیت هاي مادرانه ، چون تمام آرزوهاشوندر خوشبختی پسرشون ختم میشه ، بدون در نظر گرفتن اینکه عروس و داماد هم آرزوهائی براي لحظات وصال دارن و موظف نیستند به آرزوهاي خاك خورده و محقق نشدهء مادر یا پدرشون جامهء عمل بپوشونن ! خلاصه که احساس میکردم تبدیل شدم به بدجنس ترین عروس دنیا ! خب من چکار کنم؟ این جشن منه، باید راضی باشم دیگه ! مامان کلی نصیحت کرد که باید بیشتر از من و پدرت به پدر و مادر سامان احترام بذاري، قبول داشتم ولی نمیدونم چرا خودمو بیشتر عروسِ خانواده میدونستم تا دخترشون دردل دعا می کردم بتونم رابطهء دوستانه اي با مادرش برقرار کنم و خداي نکرده خاطرات مامان نجما در مورد برخوردش با مامان بزرگم تکرار نشه ! شبِ خوب و شادي رو پشت سر گذاشتیم هنوز هم وقتی به یاد مسخره بازی هاي امیر علی و صادق میوفتم که سامان بیچاره رو دوره کرده بودن و ازش می خواستن برقصه خندم میگیره، سامان اصلاً رقص بلد نبود ، با تمام بی پروائی و جسارتی که داشت ولی بیشتر خجالت میکشید برقصه ! با تموم شدن جشن به اتفاق سامان و با بدرقهء مهمانها به طرف ماشین به راه افتادیم و به خاطرِ دنباله داربودن لباسم با کمک سامان سوار ماشین شدم تا به خونهء بابا برگردم ؛ اونقدر عجله ای عروسی گرفتیم که سامان هنوز نتونسته بود خونه ای برای اجاره پیدا کنه !! خنده دار بود !! بعد از چند ساعت هیاهو و بزن و بکوب بالاخره تنها شدیم سامان زودتر از بقیه راه افتاد و جائی بینِ راه توقف کرد برگشت رو به من و گفت - پگاه باور کن احساس می کنم روي ابرهام، هنوز باورم نمیشه خانوم خونم شدي عروس آرزوها ! - چه رمانتیک ، منم خیلی خوشحالم - یعنی باور کنم به اندازهء من خوشحالی؟ - آره من به اندازهء تو خوشحالم ولی فکر نمی کنم تو به اندازهء من دلتنگ باشی - خدانکنه دلتنگ باشی عزیزم ! چی شده ؟ بغض گلومو فشرد و با صدائی سنگین گفتم - جاي مامانم خیلی خالی بود، کاش بابا اجازه میداد بیاد، حتما اونم ناراحته ! گریه اجازه نداد ادامه بدم سامان که انتظار نداشت در این لحظات بزنم زیرِ گریه ، خودشو کشید سمت من ، سرمو به سینش تکیه داد و گفت - تا وقتی این قلب میتپه، نمیذارم دلتنگی رو حس کنی عزیزم ، صبر کن ! گوشیشو برداشت و شماره اي رو گرفت ، گذاشت روي بلند گو، چند بوق و صداي مامانم که توي ماشین پیچید ! - سلام سامان جان ، خوبی؟ - سلام بر بهترین مادر زن دنیا ! من عالیم، دل پگاه هواتونو کرده، میخواد صحبت کنه - الهی من فداي دل مهربون هردوتون بشم که تواین لحظه ها به یادم هستید با لرزشی که در صدام مشهود بود شروع به صحبت کردم - سلام مامان ! - سلام به روي ماهت عروسک قشنگم ! - مامان دلم میخواست امشب اینجا باشی ! کنارم ؛ مامان جات خیلی خالیه - عزیزم، من همیشه هستم، تورو خدا گریه نکن، دل شوهرتو به درد میاري مادر - مامان چرا باید سرنوشتم اینجوري باشه؟ ... 🌼🍃🔗💙🔗❤️🔗💙🔗❤️🔗 https://eitaa.com/joinchat/1559363661C248effabc1 🔗💙🔗❤️🔗💙🔗❤️🔗💙🔗
🔗💙🔗❤️🔗💙🔗❤️🔗💙🔗 🔖 رمان | قسمت دویست و نود و پنج 🎬 ✍️ به قلم ... نیلوفر آبی - مامان چرا باید سرنوشتم اینجوري باشه؟ - چجوري دخترم؟ تو که چیزي کم نداري، چیزي از دست ندادي، تازه خدا نه تنها دو تا مادر بهت داده بلکه یه آقا پسرِ مهربون و دوست داشتنی فرستاده تا خوشبختت کنه، دیگه چی از خدا میخواي؟ خندیدم و رو به سامان که با چشم و ابرو و افتخار می گفت " منو میگه ها "به مامان گفتم -راست میگید ، نزدیکه این پسرِ مهربون از ذوق خودکشی کنه ! مامان خندید و گفت - براتون آرزوي آرامش و خوشبختی میکنم، مراقبِ همدیگه باشید، سامان جان دخترمو بعد ازخدا به تو سپردم - چشم مامان جان، خیالتون راحت باشه، نمیذارم آب تو دلش تکون بخوره و چشمکی حوالهء من کرد بعد از صحبت با مامان آروم شدم در دلم دعا کردم خدا نعمت داشتنِ مادر رو از هیچ بنده اي دریغ نکنه با سامان به خونهء پدری رفتیم جایی که در اون با جبهه گیري هاي خصمانهء امیرعلی مواجه شد که نشون میداد حتی با به پایان رسیدن مراسم عروسی و از راه رسیدن لحظهء وداع با خانواده هنوز نتونسته با ازدواج من کنار بیاد ! درسته که هنوز خانه ای اجاره نکرده بودیم ولی سامان فکر همه جا را کرده بود برای یک شب اتاقی در هتل اجاره کرده و قرار بود اولین شب زندگی مشترکمون را در با این شکل و شمایل استارت بزنیم ! دو روز بعد با هم براي شروعِ ترمِ جدید به مشهد رفتیم ، با رسیدن به مشهد یکی از بهترین خبرهاي عمرم رو شنیدم دکتر امینی براي 14اردیبهشت سال آینده، درست روزِ تولد مامان، برنامه ریزي کرده بود تا بعد از جاري شدن خطبهء عقد بین خودش و مامان به اولین سفرِ مشترك برن، اونم کجا؟؟؟؟؟ آلمان و پیش عارفه خانوم، خواهر شوهرِ محترم !!! عشق از تمام رفتارها و حرکاتدکتر امینی تراوش میکرد، انگار میخواست حسرت تمام سالهاي گذشته رو در دل مامان از بین ببره و به جاش خوشی و لبخند بیاره مرد مهربان و دوست داشتنی بود ، صبور و آروم خیلی براش خوشحال بودم ، زندگی داشت روي خوش نشون میداد به زنی که روزي زیاده خواهی خودش و زندگیشو ویران کرد وحالا بعد از سالها با قناعت و صبوري والبته رضایت از تقدیر الهی ،دوباره نهال زندگی مشترکش داشت جون می گرفت امسال عید حال و هواي حرم واسم دیدنی تر و لذت بخش تر شده دوشادوشِ سامان براي زیارت اومدیم مامان و بابا و امیرعلی به همراهپدرو مادر سامان و سلاله هم مارو همراهی میکنند واین میتونه بهترین آغاز باشه براي شروع یک زندگی مشترك در سایه و پناهآقا امام رضا و در کنار پدرو مادري که همیشه دعاي خیرشون مارو بدرقه کرده. داستان زندگی ما آدمها تا آغازي دوباره همچنان ادامه دارد...... " پایان فصل اول " ... 🌼🍃🔗💙🔗❤️🔗💙🔗❤️🔗 https://eitaa.com/joinchat/1559363661C248effabc1 🔗💙🔗❤️🔗💙🔗❤️🔗💙🔗
12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞|دعای تحویل سال نو به صورت همخوانی زیبا 🔸نماهنگ"نوروز مهدوی" 🎧همخوانی دعای یا مقلب القلوب و الابصار و اشعار فارسی در مدح حضرت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف🌹 🚧کاری از: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🎞مشاهده و دریافت فیلم باکیفیت: 📽 aparat.com/v/BRb9q 🌐کانال ایتا و تلگرام: 📲 @tasnim_esf
🌸به نام آن خداوندی ✨کــــه نـــور است 🍃🌸خدای صبح و این شور و ✨طراوت که از لطفش 🍃🌸دل ما در سُرور است ✨با توکل به اسم اعظمت 🍃🌸صبحمان را با نامت آغاز میکنیم 🍃🌸بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 🍃🌸الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸پروردگارا چنان کن امسال، سالِ ما باشد... 🌸سعادت، بختِ نیکو، حال خوش در فال ما باشد... 🌸پلیدی ها و زشتی های دنیا سهمِ اهریمن 🌸قشنگی ها و خوبی های دنیا مالِ ما باشد... 🌸پریشان حالی و اندوه، صد فرسنگ از ما دور 🌸و رفاه و امن و آرامش رفیق حال ما باشد... 🌸قطار زندگی که گاهگاهی خط عوض می کرد 🌸پس از این روی ریلِ بهترین آمال ما باشد... 🌸سیاهی گم شود در سالِ کهنه، سالِ نو سالِ 🌸طلوع آفتاب از مشرقِِ اقبال ما باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آمد رمضان و مقدمش بوسیدم در رهگذرش طبق طبق گل چیـدم من با چه زبان شکر بگویم که به چشم یک بار دگر ماه خدا را دیدم . . . 🌙ماه پراز رحمت رمضان بر همگان مبارک💐 @salamghowlmenrabrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قال رسول الله صلى الله عليه و آله ـ في خُطبتِهِ عندَ إقبالِ شهرِ رمضانَ ـ إنّ الشَّقِيَّ مَن حُرِمَ غُفرانَ اللّه ِ في هذا الشَّهرِ العَظيمِ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در خطبه اش به هنگام فرا رسيدن ماه رمضان ـ فرمود : بدبخت كسى است كه در اين ماه بزرگ از آمرزش خداوند محروم ماند @tareagheerfan