چون جام ِزهر #غریبانه سر کشید
فریاد زدخدا و #عبا را به سر کشید
پنجاه وچند سال #موسا به کوچه ها
#پنجاه وچند مرتب آه از جگر کشید
با سینهای که آتش از آن #شعله میکشید
آری نفسنفس زدنش تا #سحر کشید
او بود وخاکِ حجره و یک ناله ی ضعیف
گاهِ #سحربه جانب جانانه پر کشید
در انتظارآمدن میوه ی دلش
پا را بهسویِ قبله چنان محتضر کشید
سینه زناندریده #گریبان پسر رسید
دستی بهرویِ ماهِ کبودِ #پدر کشید
#شمسُالشموس رویِ زمین اوفتاده و
فریادِ ایپدر, ز دلِ خود قمر کشید
آه از دمیکه زینبِ #کبرایِ غم نصیب
آمد تن ِامام زمانش به بَر کشید
با دستِزخم خورده یِ خود دختر ِ #علی
تیر ِشکسته از تن ارباب در کشید
گُل ماندهبود در وسط تیغ و نیزه ها
آمد زپایِ ساقه یِ یاسش تَبَر کشید
مجتبی روشن روان
🐬حـ#ـــــــــال خـ#ـــــــــوب با شعـ#ــــــــر🌸🍃
💛⃢🌼eitaa.com/joinchat/460718545C2337e20a01