هرم #عطش میان حرم پا گرفته بود
با #مشک تشنه ای ره دریا گرفته بود
می رفت تا که زنده کند #موج مرده را
روز #نبرد هیبت سقا گرفته بود
لبهای #تشنه اش ز ادب لب نزد به آب
اوج #وفا و عاطفه معنا گرفته بود
باران سرخ نیزه و #شمشیر و سنگ و تیر
کارش میان #معرکه بالا گرفته بود
می آمد از #شریعه و زخم سه شعبه ای
در چشمهای #مشک و عمو جا گرفته بود
آبی که ریخت قطره به قطره به روی خاک
از او تمام #دلخوشیش را گرفته بود
او دست داده بود و به جایش در آن #عروج
بالی به #وسعت همه دنیا گرفته بود
اما بپرس از همه #نیزه دارها
بر روی #نیزه ای سر او جا گرفته بود ؟
گلدشت #علقمه که پر از بوی یاس شد
آن روز #عطر چادر زهرا گرفته بود
مادر برای روز #قیامت به روی دست
اسبابی از #شفاعت فردا گرفته بود
آه ای فرات روز #عطش نوش حادثه
با من #بگو دل تو هم آیا گرفته بود ؟
یوسف رحیمی
https://eitaa.com/Aramsh_Dal1402