eitaa logo
رسانه منطقه اردهال
1.3هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
117 فایل
رویداد ها، اخبار و برنامه های منطقه‌ی اردهال را در کانال«رسانه اردهال‌»دنبال کنید ارتباط با مدیر با مدیر رسانه @Yaqmar59 ارتباط با ادمین رسانه برای نظرات و پیشنهادات و ارسال خبرها،عکس وسوژه،کیلیپ،تبادل، تبلیغات @barikarasfi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه و ياد درگذشتگان😔 امشب پنج شنبه اے دیگر است ودلخوشند به این پنج شنبه ها عزیزان سفر ڪرده آنان ڪه روزے عزیزدل بودند و امروز تنها خاطره اند در ذهن حسرتے بزرگ بر دل ما و تصویرے بر قاب شادے روح درگذشتگان فاتحه و صلوات 🖤یاد عزیزان از دست رفته ی منطقه ی اردهال حمد و سوره و صلوات 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
فصل یازدهم: روز وداع قسمت دوم همه حساب کار دستشان آمد و فهمیدند این علی زمین تا آسمان با گذشته فرق کرده. با این حرف‌ها خام نمی‌شود و جلوی او را نمی‌توان گرفت. میهمانان خداحافظی کردند و رفتند. یک مشت اسپند برداشتم دور سر علی چرخاندم. بردم داخل آشپزخانه و برایش دود کردم. قند در دلم آب می‌شد وقتی می‌دیدم علی محکم پای عقایدش ایستاده و غیر از رضایت خدا هیچ‌چیز برایش مهم نیست. رجب هم اندک امیدی که تا آن روز برای نرفتن علی داشت، ناامید شد و به جبهه رفتن علی رضایت داد. علی مدام بین جبهه و خانه در حال رفت‌و‌آمد بود. محرم سال 65 را تهران ماند و در مسجد مداحی کرد. بعد از محرم ساکش را بست، بند کتانی را محکم گره زد و گفت: «خب مامان خانوم وقت رفتنه! علی رو حلال کن. سپردم امیر نوروزی، دوستم، کارنامه رو براتون بیاره. نمره‌های پسرت رو ببین و کیف کن! اگه کسی گفت علی برای فرار از درس و امتحان رفته جبهه، کارنامه رو بهش نشون بده. بگو من برای دین و کشورم رفتم. دست راستم اسلحه بود، دست چپم کتاب. تو جبهه کنار جنگ با دشمن، درسمم خوندم.» گفتم: «علی جان! بلا گردونتم مادر! فدات بشم که برای خودت مردی شدی! نوزده ساله به من و بابات بی‌حرمتی نکردی. شیرم حلالت! خدا ازت راضی باشه. برو خدا پشت و پناهت. الحمدلله که بابات هم راضی شده، هیچ مانعی جلو پات نیست.» امیر و حسین را در آغوش گرفت و بوسید. دستش را باز کرد که بغلم کند، بغض کردم، ناخودآگاه لرزیدم. ترسیدم دلش بلرزد؛ عقب رفتم و از او دور شدم. پله‌ها را دوتایکی کردم. دامن به پاهایم پیچید، نزدیک بود پرت شوم پایین. خودم را رساندم طبقه دوم. بغض داشت خفه‌ام می‌کرد. یک لیوان آب خوردم. از گلویم پایین نرفت و به سرفه افتادم. رفتم کنار پنجره بالکن وداع علی و رجب را تماشا کردم.‌ ای کاش نمی‌رفتم! دلم برای رجب سوخت. آن لحظات به یاد وداع امام حسین (علیه‌السلام) و حضرت علی اکبر (علیه‌السلام) در روز عاشورا افتادم. صحنه‌‌ی تکان‌دهنده‌ای بود. علی دو قدم به طرف در می‌رفت، رجب صدایش می‌زد: «علی جان! زودی برگرد.» علی به طرف در می‌رفت، رجب صدایش می‌زد: «علی جان! من طاقت دوریت رو ندارم.» علی دستش را به طرف در حیاط دراز کرد، رجب صدایش زد: «علی جان! صبر کن. بیا جلوی من راه برو می‌خوام تماشات کنم.» علی جلوی خودش را گرفت تا گریه نکند. دور پدرش چرخید. رجب دست علی را گرفت و به طرف خودش کشید. سینه به سینه‌ی هم شدند. رجب گفت: «آخ بابا! من می‌میرم از دوری تو.» علی دستی به سر رجب کشید و خودش را از سینه‌ی او کند. بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، از در خانه بیرون رفت. پای رجب لرزید و افتاد وسط حیاط. چشمش به در ماند تا شاید علی دوباره برگردد، اما نیامد. با کمک حسین زیر بغل رجب را گرفتم و به داخل خانه آوردم. قلبم تندتند می‌زد. رفتم سراغ وسایل امیر. دفترچه نوحه‌اش را برداشتم و روضه وداع حضرت علی اکبر (علیه‌السلام) را خواندم. آن‌قدر به سینه‌ زدم تا قلبم کمی آرام گرفت. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جانم; شب جمعه ست صدایت نزنم میمیرم 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ✴️ای آقای عزیز و با معرفت حسین جان چیزی جز حرم ازت نمیخواهیم صلی‌الله‌علیڪ‌یاسیدالشهدا✋ 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
🍁بسم الله الرحمن الرحیم🍁
سعی کـن خوشبختی و شادی‌ات را از وابـسـتـگی بـه اتفاقات و شـرایط بیرونی کـم کنی. خوشبختی که وابسته به بیرون و دیگران باشد، حقیقی نخواهد بود. سلام سلام اردهالی های عزیز صبح جمعتون بخیر و شادی ☕️ 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
۲۶ آبان ماه.mp3
2.69M
🔰صبح جمعه 📆۲۶ آبان ماه 📻رادیو رسانه ی منطقه ی اردهال 🎤با صدای آقای محمدحسن مرادی ⚛گوشه ای از مراسم پیش رو منطقه ی اردهال 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
مولاۍمن! کعبہ‌زیباست‌بہ‌شرطۍکہ‌تودرکعبہ‌درآیۍ بہ‌حرم‌تکیہ‌نهۍ،روۍبہ‌عالم‌بنمایۍ خواستم‌تاکہ‌دعایۍبکنم‌بهر‌ظهورت چہ‌دعایۍبکنم‌یوسف‌زهرا،‌تودعایۍ🥲♥️ اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان(عج)💗 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
🔰حضور فرماندار کربلا آقای دکتر حسین منکوشی درکربلای ایران باهیات همراه 🔰 به دعوت مدیر هیات رزمندگان اسلام منطقه اردهال اقای عظیمی همراه باهیات همراه ایشان برای زیارت حضرت سلطانعلی ابن امام محمدباقر (علیه السلام) وشرکت درنمازجمعه منطقه وسپس ضیافت نهار 🔰دکتر منکوشی قول مساعد جهت واگذاری مکانی درکربلا جهت برپایی موکب رزمندگان اسلام را داده امیدواریم مکان فوق دراسرع وقت واگذار وجهت خدمت رسانی به زائرین تجهیز کامل گردد 🔰دراین راستا مسئول هیات رزمندگان مقرر گردید درایام فاطمیه به کربلا عزیمت وکارهای اولیه صورت پذیرد. 💢 هیئت رزمندگان اسلام منطقه اردهال 💢 📸عکس از؛ آقای سید اکبر شعبانی 👈باماهمراه باشید... 💠لینک گروه رزمندگان اسلام منطقه اردهال https://eitaa.com/joinchat/2531262670C980146f4a3 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
فصل یازدهم: روز وداع قسمت سوم در را باز کرد. تا چشمش به من افتاد، هول کرد. - چی شده زهرا؟! - صدای مارش جنگ رو می‌شنوی؟ - آره، خدا پشت و پناه رزمنده‌ها باشه. عملیاته. تو چت شده؟! چرا رنگت پریده؟! - چند روز قبل علی تلگراف زد، گفت حالش خوبه؛ اما نه، علی شهید شده. - وا! چی میگی زهرا جان؟! بد به دلت راه نده. ان‌شاءالله صحیح و سالم برمی‌گرده. چرا خودت رو اذیت می‌کنی؟! - نه زارع! علی دیگه برنمی‌گرده. روزی که داشت می‌رفت جبهه ازش دل کندم. هرچه گفت، دلم آرام نگرفت. نفهمیدم چطور نماز خواندم. همه‌ی هوش و حواسم پیش علی بود. بعد از نماز برگشتیم خانه. می‌دانستم دلم دروغ نمی‌گوید. ده روز خواب و خوراک نداشتم. جرئت نمی‌کردم حرفی به رجب بزنم. همه‌چیز باید عادی پیش می‌رفت. این بار نباید به وسیله من خبردار می‌شد. دو سه ماه تا عید مانده بود. فرش‌ها را وسط حیاط پهن کردم و افتادم به جانشان. رجب در را باز کرد و وارد حیاط شد. تعجب کرد. ایستاد به تماشای من. حتما پیش خودش گفت: «این زن باز به سرش زده! چه وقت خونه تکونیه؟!» فوری گفتم: «حاج‌آقا! تا من یکی دو دست پارو به این فرشا می‌کشم، شما هم برو سلمونی موهات رو رنگ کن. تو آینه خودت رو نگاه کردی؟! نذار مردم بگن حاجی بعد از شهادت امیر موهاش سفید شده.» رجب هیچ‌وقت برای من تره هم خرد نمی‌کرد و همیشه بنای لج‌بازی می‌گذاشت؛ اما آن روز خدا به دلش انداخت و برای اولین بار به حرفم گوش داد و رفت سلمانی. در صف نانوایی دو سه نفر پچ‌پچ‌کنان رجب را مسخره کردند. آمد خانه و گفت: «زهرا! مردم یه چیزایی میگن. تو صف نون می‌گفتن بچه‌ش شهید شده، اون وقت رفته موهاش رو رنگ کرده. نکنه علی؟!» اخم کردم و گفت: «بیخود گفتن! خوش‌تیپ شدی، بهت حسودی کردن. شهادت کجا بود؟! خیالت راحت علی به من تلگراف زد و گفت حالش خوبه. ان‌شاءالله برگشت تهران باید کم‌کم براش آستین بالا بزنیم و دامادش کنیم. پسرمون دیگه داره بیست سالش میشه؛ وقتشه عروس‌دار بشی. اتاق پایین رو میدیم به علی و زنش، خودمونم بالا سرشونیم. اون‌قدر نوه بریزه دوروبرمون حاج‌آقا که وقت سر خاروندن نداشته باشیم. به علی گفتم اسم همه‌ی بچه‌هاش رو باید بابا رجب انتخاب کنه.» خندید. نفس راحتی کشید و رفت داخل خانه. وسط حیاط نشستم روی فرش خیس. بغضم ترکید و گفتم: «بمیرم برات علی جان که رخت دامادیت کفن شد! دیدار ما به قیامت مادر.» مسجد مراسمی برای شهدا گرفته بود، ما هم دعوت بودیم. رجب نیامد و من تنها رفتم. دو عدد سنگ مزار داخل شبستان مسجد برای شهید گمنام ساخته بودند. دو شاخه گل رُز به نیت امیر و علی خریدم و روی سنگ قبر گذاشتم. بعد از مراسم، یکی از بچه‌های بسیج صدایم زد. رفتم داخل اتاق پایگاه. بعد از کلی مقدمه‌چینی گفت: «حاج‌خانوم! حقیقتش می‌خواستم درباره موضوع مهمی با شما صحبت کنم.» - بفرما پسرم، من در خدمتم. - درباره‌ی علی آقا... - علی!؟ علی چی؟! علی شهید شده؟! - اِه! حاج‌خانوم! - اِه نداره پسرم! نمی‌خواد از من مخفی کنی. ده روزه خبر دارم، من مادرم. بچه گرسنه میشه مادر می‌فهمه؛ علی شهید شده توقع داری من نفهمم؟! چطور میشه قلب بچه‌ی آدم از کار بیفته و مادر متوجه نشه؟! ‌نفس راحتی کشید و گفت: «خدا خیرت بده حاج‌خانوم! کار ما رو راحت کردی. تصمیم گرفتیم یه کم دیرتر اعلام عمومی کنیم تا شاید بچه‌ها بتونن جنازه علی رو برگردونن عقب، اون قسمت الان دست عراقه. دو سه نفر داوطلب شدن برن پی جنازه.» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چایی بنوشید موسیقی گوش دهید و دقایقی به هیچ چیز فکر نکنید شاید زندگی همین باشد . سلام اردهالی های عزیزم صبحتون سرشارازآرامش پاییزی🍁🌺 📜شروع میکنیم اول هفتمون رو با نام و یاد خداوند 💌و سلام به امام عصر حضرت صاحب الزمان (عجل الله) 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
احساس مسئولیت...تعریف عشق... - احساس مسئولیت...تعریف عشق....mp3
5.07M
صبح ۲۷ ام آبان ماه ❇️اول هفتتون پر از خبرای خوب باشه ❇️خودتو بهتر کن... 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔸هفته کتاب و کتابخوانی مبارک🔸 به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی؛ حضور و بازدید حضرت آیت الله مهدی سلیمانی اردهالی امام جمعه محترم مشهداردهال از بزرگ ترین و جامع ترین کتابخانه بخش نیاسر و منطقه اردهال در روستای دارالسیاده و دارالولایه علوی اردهال ___________________ پنجشنبه ۲۵آبانماه 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
34.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غزّه امروزاست قربانگاه عشق کشته قومی گشته بر درگاه عشق عشق آزادی، وطن خواهی، خدا عشق برقدسی که گشت ازما جدا 🇮🇷🇯🇴🇮🇷🇯🇴🇮🇷🇯🇴🇮🇷🇯🇴🇮🇷🇯🇴 🔰به مناسبت ولادت اسوی صبر و استقامت حضرت زینب (سلام الله) و همچنین حمایت از کودکان مظلوم غزه دانش آموزان دبستان طاهری باریکرسف و پیش دبستانی سفیراردهال در روز شنبه ۲۷ام آبان ماه همزمان با سایر مدارس سراسر کشور در مدرسه گرد هم جمع شده و با سر دادن شعار علیه رژیم منحوس و کودک کش اسرائیل عشق و اراده ی قلبی خودشان را نسبت به کودکان غزه ابراز کردند. ✳️تشکر ویژه از روحانی ارجمندحاج آقا کاظمی بزرگوار،امام جماعت آستان مقدس علی ابن باقر (علیه السلام) و پرسنل زحمت کش و همیشه همراه مدرسه 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸 🥀 🇵🇸 🥀 🇵🇸 🥀 🇵🇸 🇵🇸 این یک فاجعه انسانی است 👈 کاری از: 👇 🇵🇸 هنرجویان هنرستان هنرهای زیبای پسران کاشان و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان کاشان 🇵🇸 ✍ کانال رسمی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان کاشان: https://eitaa.com/farhangvaershadkashan 🇵🇸 🥀 🇵🇸 🥀 🇵🇸 🥀 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 نامت به عیان و به نهان باید گفت از شأن تو بسیار گران باید گفت یا زینب کبری (س) شب میلاد تو را عیدِ متبرّک جهان باید گفت وقتی که به آغوش برادر رفتی آغوش حسین (ع) را جنان باید گفت با اشک و نمازِ شکر و ذکر صلوات تبریک به صاحب الزّمان باید گفت « اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم » 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ولادت با سعادت دخت حضرت علی (ع) زینت پدر، حضرت زینب الکبری سلام الله علیها به محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و همه مسلمانان جهان تبریک می‌گوئیم. از خداوند متعال خواستاریم که راه این بانوی بزرگوار را سرلوحه زندگی ما قرار دهد. ولادت حضرت زینب (س) و روز پرستار مبارک باد 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
مراسم شب ولادت حضرت زینب وگرامیداشت یاد و خاطره ی 🌷شهیدمدافع سلامت جناب سرهنگ حسین زاده🌷 🕌مسجد جامع عقیله الزینب روستای علوی 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
فصل یازدهم: روز وداع قسمت چهارم رزمندگان بعد از مقاومتی طولانی ناچار به عقب‌نشینی می‌شوند. تا ظهر از یک گروهان صدوده نفره فقط بیست‌و‌نه نفر زنده می‌مانند و عقب برمی‌گردند. ساعت یک بعدازظهر عقب‌نشینی شروع می‌شود. فقط زنده‌ها می‌توانند برگردند؛ عباس حصیبی و علی جا می‌ماندند. رضا احمدی، از بچه‌های ادوات گردان و دوست صمیمی علی، قبل از عقب‌نشینی، دوربین را برمی‌دارد و چهارتا عکس از جنازه آن دو می‌گیرد. ساعت مچی علی را باز می‌کند و با دوربین به عقب برمی‌گرداند. اگر رجب چشمش به عکس پیکر بی‌جان علی می‌افتاد، دق‌مرگ می‌شد. عکس را داخل کمد بین کلی خرت و پرت مخفی کردم. یاد تکیه‌کلام علی افتادم. هروقت می‌خواست از خانه بیرون برود، می‌گفتم: «علی کجا؟!» می‌گفت: «کربلا!» حالا او به کربلا رسیده بود و من هنوز زنده بودم. روزهای تازه‌ای در زندگی من آغاز شده بود. نشستم به انتظار علی تا در خانه را باز کند و با همان صدای زیبا بگوید: «سلام علیکم مامان خانوم! من برگشتم.» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️