گفتی: غریبِ شهر منی، این چه غربت است ؟
كاین شهر از تو میشنود داستانِ من
#حسین_منزوی
خوش است از همه با هر زبان
روایت عشق،
ولی روایتِ آن چشم مهربان
خوش تر
#حسین_منزوی
آغوش تو ای دوست! درِ باغِ بهشت است
یک شب به درآی از خود و بر من بگشایش
#حسین_منزوی
عشق آن قدر از موی تو زنجیر به هم بافت
تا ساخت کمندی که کشانید به بندم
#حسین_منزوی
گیسوانت را که چون دریاچه در موج آمده
باز کن بر گرد گردن، آبشارش بهتر است
#حسین_منزوی
دل بیمش ازین نیست که در بند تو افتاد
ترسد که کنی روزی از این بند رهایش!
#حسین_منزوی
چه گوشواره ای از بوسه های من خوش تر
که دانه دانه نشیند به لاله ی گوشت...
#حسین_منزوی
@robaiiyat_takbait
با من بمان و سایه ی مِهر از سرم مگیر
من زنده ام به مِهر تو ای مهربان من
#حسین_منزوی
کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانهترین فصل این کتاب رسیدم
#حسین_منزوی
چه جای رنجش؟ اگر از ازل قرار این بود
که سهم رنج جهان را به عاشقان بدهند
#حسین_منزوی
با من بمان و سایهی مِهر از سرم مگیر
من زندهام به مهر تو ای مهربان من!
#حسین_منزوی
چشمـی بــه تخـت و بخـت نـدارم!
مــرا بــس است
یــک صنــدلــی بــرای نشستــن، کنــار تــو...
#حسین_منزوی
میلـی کمیـن گرفتـه پلنگـانه در دلـم
تا آهـوی تو ، ِکی به کمینگاه میرسد
#حسین_منزوی
عشق تو در قحطسال مهربانی، ناگهان
سیب سرخی را به دست شاخساران دیدن است
#حسین_منزوی