eitaa logo
🇵🇸.🇮🇷.ᗩᖇTY.ᗪEᔕIGᑎEᖇ
64 دنبال‌کننده
198 عکس
31 ویدیو
0 فایل
داداشم دایگو: https://daigo.ir/secret/9533422516 🔅هشتگ دونی🔅 #سیجی_ارگانیک (چیز هایی که ساخت بشر نیست و طبیعین) #سیجی_هارد_سِرفِیس (چیز هایی که ساخت بشر است) #مدادی #ماست_مالی (طرح هایی که سریع زده میشن). #کلِی_بازی (یه ابزار تو سیجی که فقط
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید عید همه گی مبارکککک پاسخ:عید تو ام مبارک باشه هم وطن🔥🔥🔥🔥🥳
سال نو بر همه شما عزیزان مبارککککککک🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴سال ۱۴۰۴ را با عشق و ولای حضرت علی (ع) آغاز می‌کنیم عیدتون مبروک :> بید ┄┅═══••✾
📪 پیام جدید سلام داداش چطوری سال نو مبارک باشه✨️🥰 (میدونم یکم دیره ولی خب) پاسخ:سلام ولف مرسی ازت،سال نو خودتو خانوادت هم مبارک🌹😄 اشکالی نداره که عزیز،راحت باش✨
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Arty1384/557 مرسییی سلامت باشی 🥰🍂💛 پاسخ:🌹
امروزم یه آرت دیگه میزارم... البته چون مورد داره کمی...یکی دیگه میزارم...
هلن اشک‌هایش را پاک کرد، کفش‌هایش را پوشید، سوییچ ماشین را برداشت و سوار ماشینش شد. در حالی که رانندگی می‌کرد، حالش اصلاً خوب نبود و از شدت غم نزدیک بود بی‌هوش شود. ماشینش را پارک کرد و پیاده شد، تابلو "قبرستان آسوده" را نگاه کرد و گفت: "درست اومدم." او به راهش ادامه داد و از کنار قبرهای زیادی گذشت تا به قبر او رسید. وقتی نزدیک شد، آرام خندید و پاورچین پاورچین به سمت قبر پیش رفت. ناگهان با شادی گفت: "تولدت بیست سالگیت مبارک ریچارد!!!" هلن با لبخندی آرام روبروی قبر نشست و شروع کرد به صحبت کردن. "ببین چقدر برات تدارک دیدم ریچارد جون، ازین شکلات قلبی‌ها، گل..." شروع کرد به دردل کردن و گفت: "راستی ریچارد، با مامان و بابام صحبت کردم قراره چهارشنبه بریم ازدواج کنیم خوشحال نیستی؟!!!" کمی مکث کرد و زیر لب گفت: "ولی با روح که نمیشه آینده ساخت... ناگهان کنترلش را از دست داد و بی‌اختیار شروع به گریه کرد: "اصلاً کی بهت گفته بود ما ماشین میخوایم!!! ها؟! تو غلط کردی!!! اگه الان اون ماشینو نمیخریدی تصادف نمیکردی... الان.... زنده بودی... و الان باهم ازدواج میکردیم!!!!" باران شروع به باریدن کرد و هلن آرام شد. تن و بدنش میلرزید و اشک می‌ریخت، نفس نفس میزد ولی ناگهان احساس آرامش کرد. انگار کسی او را در آغوش گرفته بود. صدای آرام و شادی به گوشش رسید: "من همیشه با توام عزیزم." هلن ناگهان برگشت تا ببیند کی این حرف را زده. اما هیچ‌کس در قبرستان نبود. بعد از کمی مکث و فکر کردن گفت: "نکنه... اون..." لبخند کوتاهی زد و آرام زیر لب گفت: "ریچارد... تو همیشه پیشی کوچولو من خواهی بود عزیزم."
خب یکم عاشقانش کنیم...💀 یه ببخشیدم بگم...قرار بود دیروز بزارم ولی نشد گایز
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Arty1384/561 :)خیلی قشنگ بود- وای یه حسی بهم دست داد انگار اونجا پیششم🥲🥲 کاش ادامه داشت... طبیعیه با خوندنش یاد یه نفر افتادم؟؟؟ پاسخ : بعدنا چندتاشو میزارم داستاناشو از اول😁آره چون منم یاد کسی میفتم🥺مرسی از نظرای قشنگت ولف😇
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Arty1384/563 مرسییی مشتاقم بخونم🥺 وای(: 💔هعیییی خواهش میکنم پاسخ:آخی❤️🌹
- الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب + Clear history - الغوث الغوث خلصنا من... + Clean cache - الغوث الغوث خلصنا من... + Reset factory برای همدیگه دعا کنیم