#ناشناس
https://eitaa.com/ArwaalWaghti/16406
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسيده ام
#عروه_الوثقی
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
#ناشناس
https://eitaa.com/ArwaalWaghti/16407
تنی آلوده درد و لبريز غم دارم
ز اسباب پريشاني تو را ای عشق كم دارم
#عروه_الوثقی
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
#ناشناس
https://eitaa.com/ArwaalWaghti/16408
مرا غرض ز نماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو باز بگذارم
وگرنه این چه نمازی بود که من با تو
نسشته روی به محراب و دل به بازارم
#عروه_الوثقی
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
-عروةُالوثقی!
#ناشناس https://eitaa.com/ArwaalWaghti/16408 مرا غرض ز نماز آن بود که پنهانی حدیث درد فراق تو باز
نون؟
نمیدانم ز منع گریه مقصد چیست ناصح را؛
دل از من دیده از من اشک از من آستین از من!
#ناشناس
منم امدم سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی
مارا ز سر بریده می ترسانی
ماگر ز سر بریده می ترسیدیم
در محفل عشاق نمی رقصیدیم
#عروه_الوثقی
من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام
گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام
-عروةُالوثقی!
#ناشناس منم امدم سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی مارا ز سر بریده می ترسانی ماگر ز سر بریده می ترسیدیم
میم؟
ما مُردهایم بیتو و بی کربلای تو؛
فکری به حال مردم اهل قبور کن!
#ناشناس
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من/ دل من داند و من دانم و دل داند و من
#عروه_الوثقی
نی هم یک نام دارد در نیستانها ولی
از یکی نی قند خیزد و ز دگر نی بوریا
#ناشناس
https://eitaa.com/ArwaalWaghti/16410
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
#عروه_الوثقی
تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
#ناشناس
گوش دل میشنود آنچه که در دل باشد عشق را زمزمه کافیست به آواز مگو
#عروه_الوثقی
وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
-عروةُالوثقی!
میم؟ ما مُردهایم بیتو و بی کربلای تو؛ فکری به حال مردم اهل قبور کن!
_نه شوفه ای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم
همه حیرتم که دهقان به چه کار کشت مارا !
-عروةُالوثقی!
_نه شوفه ای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم همه حیرتم که دهقان به چه کار کشت مارا !
آخر بدمد صبح امید از شب من!
-عروةُالوثقی!
آخر بدمد صبح امید از شب من!
_نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد